فصلنامه معماری و فرهنگ . سال پانزدهم . شماره پنجاه‌وسوم . زمستان ۱۳۹۳ . صفحات ۳۰ تا ۳۵

. در نسبت رنج، جهان، حقیقت .

«افسانۀ دروغگویی ایرانیان» [۱]، یادداشتی ا‌ست به قلم کامبیز مشتاق ‌گوهری، در واکنش به بخش «دروغ» از پروندۀ شمارۀ دوم نشریۀ نمایه تهران، که بهانه‌ای شد تا یادداشت حاضر را به یمن همان نگاه متفاوت نویسنده‌ به مفهوم دروغ آغاز کنم تا برسم به این‌که ضرورت گفت‌وگو و صورت‌بندی معنی حقیقت از رهگذر اعتماد فی‌مابین، ولو این که تاکنون به شیوه‌های متعدد عنوان شده باشد، از کدام زاویه و در کدام تقریر، اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد ــ نه یک فضیلت صِرف.


۱. مشتاق ‌گوهری در تفسیر معنای دروغ، براساس کلیدواژه‌های جملۀ معروفی که در کتیبۀ بیستون به داریوش اول هخامنشی منتسب است (خشکسالی، دروغ، و دشمن) می‌نویسد: «دروغ را اگر نقطۀ مقابل حقیقت بگیریم و نه الزاماً سخن ناراست، در آن‌صورت می‌توان ارتباط میان این سه تهدید را دریافت». او مفهوم دروغ را «در سپهر جغرافیای ایران» و با نظر به «ویژگی‌های ژئوپولیتیک ایران»، هر آن چیزی می‌داند «که با حقیقت سرزمینی ایران منافات داشته باشد … [و] نظم اجتماعی ــ اقتصادی و ثبات سیاسی این کشور را به هم بزند». به‌طوری‌که «با این تعبیر، در سرزمین کم‌آب ایران، هرز دادن آب دروغگویی است؛ چاه عمیق دروغگویی است؛ نپرداختن به زلزله در معماری دروغگویی است؛ زندگی مصرف‌زده دروغگویی است؛ اسراف در مصرف انرژی دروغگویی است؛ خلاصه هر آنچه که حقایق گوناگون زیست در این فلات را انکار کند، دروغگویی است».
از همین‌جا و از همین تعریف می‌شود به قصد واشکافی نسبت معماری و فرهنگ ایرانی عزم بحث مفصلی کرد که به زعم مشتاق‌ گوهری، «فرد ایرانی را در کشاکش‌های تمدنی – فرهنگی همسایگان و قدرت‌های فرامنطقه‌ای زنده و پویا نگه داشته است». اما ترجیح می‌دهم از این مقوله درگذرم و سراغ پیش‌فرضِ مهم نویسنده در این یادداشت بروم که «گاهی حتی معنی کلمات، در گذار تاریخ، دیگر می‌شود»ــ تا مگر از این رهگذر به نسبت‌سنجی دو مفهومی‌های «معماری و فرهنگ» و، از آن مهم‌تر، «دروغ و حقیقت» بپردازم.

۲. میان این جمله که «گاهی حتی معنی کلمات، در گذار تاریخ، دیگر می‌شود»، و این جمله که «دروغ هر آن چیزی است که با حقیقت سرزمینی [یک کشور] منافات داشته باشد»، هم‌ارزی درخور تأملی به چشم می‌خورد؛ و آن، نحوۀ تشخیص یک معناست. این‌که معنی واژه‌ای در طول زمان عوض شود تشخیص داده نخواهد شد، مگر آن‌که در بافتی غیرمنتظره جلوه‌گر شود ــ هم‏چنان‌که در جملۀ منتسب به داریوش اول، هم‌نشینی غیرمنتظرۀ دروغ را با دو واژۀ‌ ظاهراً بی‌ربط می‌بینیم: خشکسالی و دشمن. از طرفی چنانچه دروغ را به‌‌معنی «هرآنچه با حقیقت سرزمینی یک ملت منافات دارد» تلقی کنیم، این دروغ هم باز تشخیص داده نخواهد شد، مگر آن‌که چیزی غیرمنتظره در منافات با حقیقت سرزمینی این ملت هویدا شود؛ به‌طوری‌که در غیر این صورت، معنی حقیقت نیز کماکان مکنون خواهد ماند. پس چه بسا بتوان همین معنی از دروغ را رهنمودی برای تشخیص معنی حقیقت هم گرفت.

۳. ولو هم این‌که فرم کلمات در گذار تاریخ دگرگون شود، آنچه در تشخیص معنی حقیقت اهمیت دارد، دگرگونی معنی‌ کلمات است (نه صرفاً فرم‌شان)، و آنچه معنی کلمات را دگرگون می‌کند، تغییر کاربردشان از ساحتی به ساحت دیگر است (هر واژه‌ای از ناکجا به زبان وارد شود، از آن‌جا که هیچ ساحتی را به ذهن شنونده متبادر نمی‌کند، معنی‌ای هم در آن تشخیص داده نخواهد شد).
پس آنچه در کاربرد داریوش از واژۀ دروغ غیرمنتظره می‌نماید، در وهلۀ اول، ناهماهنگی دو ساحت نامرتبط است؛ یا به قول مشتاق ‌گوهری: «چرا شهریاری چون داریوش، که سیاستمداری چیره‌دست و جنگاوری تیزبین بوده، در مقام یک واعظ ظهور می‌کند؟» این سؤال فقط برای کسی مطرح است که به معنی واژه‌ها شک کرده. وگرنه چه باک که داریوش را در مقام یک واعظ اخلاقی جلوه دهیم؟ سؤال مشتاق‌ گوهری اما افق تفسیر را محدود می‌کند به معنی کلمات؛ حال‌ آن‌که در غیاب این سؤال، هم‌نشینی غیرمنتظرۀ همین چند واژه می‌تواند منجر به خلق تصویری شود از شخصیت شهریاری افسانه‌ای در حافظۀ تاریخی ملتی که صرفاً همان یک سؤال را نپرسیده‌اند.
اما می‌توان، به جای اعتماد به معانی، ابتدا به فرم گزاره‌هایمان شک کنیم، تا نکند ناخواسته، در ظاهرِ کمابیش آشنایشان، اسیر تصویری متوهم بوده باشیم.


افسانۀ دروغگویی ایرانیان

۴. در حوالی ساعت نه و چهل دقیقۀ صبح روز یکشنبه، اول نوامبر ۱۷۵۵ میلادی، زلزله‌ای با شدت تخمینی ۸/۵ تا ۹ درجه در مقیاس ریشتر، شهر لیسبون پرتغال و با شدّتی کم‌تر، از شمال آفریقا تا گرینلند را لرزاند. مرکز زمین‌لرزه در ۲۰۰ کیلومتری جنوب غرب لیسبون واقع بود. به محض وقوع حادثه، بخش اعظم جمعیت باقی‌ماندۀ شهر، روانۀ میدان تریرو دو پاکو شدند؛ محوطه‌ای‌ وسیع و مُشرف به ساحل شمالی مصب رودخانۀ تاگوس. حوالی ساعت ده و بیست دقیقه، امواج غول‌آسای سونامی سر رسید. شاهدی زنده نماند تا برآوردی از ابعادش به دست دهد، اما شاهدان مستقر در سواحل شمال آفریقا امواجی به ارتفاع تقریبی دوازده متر را گزارش کرده‌‌اند. سهم این منطقه از مرگ و میر ناشی از این واقعه در حدود ده‌هزار نفر شد؛ حال‌آن‌که قربانیان لیسبون حدود یک‌چهارم جمعیت این شهر نسبتاً گسترده را شامل می‌شدند. لیسبون، از پی فرونشستن امواج زمین و دریا، به مدت یک هفته در کام آتش‌سوزی مهیبی فرورفت. گوته، شاعر آلمانی، بعدها در شعر و حقیقت (۱۸۱۸) نوشت: «دیو دهشت، احتمالاً، هرگز این‌چنین سریع و قوی، دهشتش را بر زمین نپراکنده بود»[۲]. در روزی که عید قدیسین کلیسای کاتولیک هم بود.

۵. «در قرن هجدهم، واژۀ لیسبون، اغلب به همان نحوی که [امروزه] واژۀ آشویتس استفاده می‌شود، به‌کار می‌رفت … دیگر اسم یک مکان نبود: فروریختن اساسی‌ترین اعتماد [بشر] به جهان بود»[۳]. این را بعدها سوزان نایمن در شر در تفکر مدرن[۴] (۲۰۰۲) نوشت.
اعتماد وقتی حاصل می‌شود که تردیدی باقی نمانَد؛ و تردید هم فقط وقتی امکان‌پذیر است که به دانسته‌هایمان (که مبنای تردیدمان است) اعتماد کرده باشیم. پس در این میان می‌توان تردید را به‌مثابۀ عنصری زائد زدود، و اعتماد را مترادف با اعتماد به دانسته‌هایمان گرفت. ما هرگز به چیزی اعتماد نمی‌کنیم؛ ما فقط به آنچه از آن چیز می‌دانیم اعتماد می‌کنیم.

۶. سی‌و‌سه روز پیش از وقوع زمین‌لرزۀ لیسبون، ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، که ۳۱ سال از عمرش می‌گذشت و آثار چندان درخور توجهی منتشر نکرده بود و حدود ۳۰ سال تا زمان مطرح‌شدنش مانده بود، از دومین تز خود برای کسب مجوز تدریس در دانشگاه کانیگزبرگ آلمان[۵] دفاع کرد. «توضیحی تازه در باب دو اصل ابتدایی شناخت متافیزیکی»[۶]، عنوان تز کوتاه کانت بود. در تبصرۀ ناظر بر نتیجه‌گیری اصل تبعی سوم از گزارۀ شمارۀ ۱۰ این رساله می‌خوانیم: «بسیار پیش آمده که می‌بینیم نیروهای مهیب، از علتی فوق‌العاده کوچک نشئت می‌گیرد. چه بی‌اندازه نیرویی دارد انفجار باروت، وقتی‌که جرقه‌ای بر آن می‌افتد؟ یا، در موردی دیگر، چه مهیب‌اند آتش‌سوزی‌ها و چه گسترده ویرانی شهرها … چه عظیم است ساختار اجسامی که چه بسا به‌واسطۀ یک جرقۀ کوچک از میان بروند»؛ و سپس می‌افزاید: «باری، در این موارد، علت اثربخش [محرک] آن نیروهای مهیب، علتی ا‌ست که در خود ساختار اجسام نهفته است … در این موارد، علت مؤثر، آزاد می‌شود، نه این‌که واقعاً از رهگذر یک محرک ناچیز ایجاد شده باشد».[۷]

۷. با وقوع زمین‌لرزۀ لیسبون، کانت سه مقاله در این ‌باره نوشت. در اولین‌ مقاله (مربوط به سال ۱۷۵۶؛ به فاصلۀ چند ماه از وقوع حادثه)، می‌خوانیم: «… وقتی‌ بشر اجازه دارد از [عنصر] پیش‌بینی [در مواجهه با] چنین مصائب مهیبی استفاده کند، و وقتی مقابله با بلایای عمومی با چند مورد احتیاطی ناشی از عقل سلیم، امر گستاخانه و بیهوده‌ای تلقی نمی‌شود، آیا نبایستی قربانیان بیچارۀ لیسبون، دیگر از بازسازی [خانه‌هایشان] در راستای همان رودخانه‌ای بپرهیزند که [راستایش] نشانگر همان جهتی ا‌ست که زمین‌لرزه‌ها بیش از همه در این کشور حادث می‌شوند؟ … اما در چنین مواردی، اکثر مردم نظری کاملاً متفاوت دارند. از آن‌جا که ترس فکرشان را به یغما برده معتقدند که در چنین بلایای گسترده‌ای قادرند نوعی شرِ کاملاً متفاوت از آن [فجایعی] ببینند که می‌شود علیه‌شان به نحو موجهی فرض را بر موارد احتیاطی گرفت».[۸]
در بخشی از مقالۀ دوم می‌خوانیم: «آیا بهتر نیست این‌طور نتیجه بگیریم که زمین‌لرزه‌ها هر از چندگاه ضرورتاً بر زمین رخ می‌دهند، اما ضرورتی ندارد که ما رویشان خانه‌های بلندمرتبه بسازیم؟ ساکنان پرو در خانه‌هایی زندگی می‌کنند که فقط تا ارتفاعی محدود با ملات ساخته شده‌اند، و مابقی‌شان از جنس نی است. انسان باید بیاموزد که با طبیعت سازگار شود، اما او می‌خواهد طبیعت با او سازگار شود».[۹]

کانت علت تخریب گستردۀ شهر لیسبون را محرکی بیرونی (زلزله) نمی‌داند که چنین مصیبتی را ضرورتاً ایجاد کرده باشد (و به قول خودش، در مقالۀ سوم، در دوردست‌ها پی‌اش باشد)، بلکه این تخریب را معلول علتی می‌داند که در خود ساختمان‌ها و مکان‌یابی شهر نهفته بوده؛ علتی که از پی وقوع زلزله، صرفاً آزاد شده است. برخلاف رأی ولتر، شرّی در جهان نهادینه نشده، و برخلاف رأی روسو، این‌طور نیست که شهرها ضرورتاً (و بر حسب تعریفشان) خصم زندگی سعادتمند بشر باشند. کانتِ جوان فقط در صورت‌بندی سنتی «اصل دلیل کافی»[۱۰] تردید کرده بود؛ که در غیاب علم لرزه‌شناسی و طراحی شهری، منجر شد به طرح مباحثی که باب طبع هیچ‏کدام از سایر فلاسفۀ عصر به‌اصطلاح روشنگری نبود.  
مطابق صورت‌بندی سنتی اصل دلیل کافی، که به فیلسوف آلمانی گوتفرید لایب‌نیتس نسبت داده می‌شود، به ازای موجودیت x، چنانچه x وجود داشته باشد، دلیل کافی برای وجود داشتن x وجود دارد (و هم‏چنین به ازای وقوع رویداد x، چنانچه رخ بدهد؛ و صحت گزاره x، چنانچه حقیقت داشته باشد). لذا هم برای وقوع و هم عدم وقوع مثلاً زمین‌لرزۀ لیسبون، دلیل کافی وجود داشته؛ ولو این دو به موضوعاتی متفاوت ارجاع بدهند. در سال ۱۷۱۴، لایب‌نیتس در رسالۀ عدل الهی‌اش استدلال کرده بود که این جهان، بهترین جهان از جملگی جهان‌های ممکن است؛ چراکه خدا خواسته تا چنین باشد. با وقوع زمین‌لرزۀ لیسبون، ولتر در شعری برای مصیبت لیسبون (به‌ویژه که این مصیبت با عید قدّیسین کلیسای کاتولیک هم مقارن شده بود) به طعنه نوشت: «[عاقبت] از لایب‌نیتس هم نیاموختیم که در این بهترین جهان از جهان‌های متصور، چرا باید این مصائب بی‌منتها و [این] آشوب پریشانی، از رهگذر روابطی پنهانی، به اندک‌ لذائذمان بیامیزند؛ و این‌که چرا فرد بی‌گناه باید آهِ این ‌همه عذابی را بکشد که مستوجب شنیع‌ترینِ گناهان است؟».[۱۱]
باری، نقطه‌نظرهای لایب‌نیتس و ولتر اساساً تفاوتی نمی‌کردند؛ چراکه از دید هر دوی آنها وقوع و عدم‏وقوع زمین‌لرزه‌ای، همچون فاجعه لیسبون، هر کدام ضرورتاً می‌توانستند به دلایل مختلفی ارجاع بدهند.  ولتر اعتقاد داشت که شر عنصری نهادینه در جهان است و وقوع و عدم وقوع چنین فجایعی به حال ساکنان‌ این جهان یکی ا‌ست؛ حال ‌آن‌که لایب‌نیتس معتقد بود در این فجایع حکمتی نهفته که ذاتی این جهان است و می‌بایستی به قبولش تن داد ــ اگر رخ ندهد دلیلی دارد و اگر رخ بدهد هم دلیلی. اما کانت در رسالۀ توضیحی تازه … تبصره‌ای تازه بر اصل دلیل کافی گذاشت: به‌ازای موجودیت x، چنانچه «دلیل کافی داشته باشیم که بگوییم» x وجود دارد، پس ضرورتاً دلیل کافی برای وجود داشتن x، وجود دارد. کانت نشان داد اصل دلیل کافی، در واقع، یک این‌همان‌گویی‌ است که تنها این نتیجه را می‌توان از آن گرفت: x وجود دارد یا ندارد، چون دلیل کافی برای گفتن این داریم که x وجود دارد یا ندارد. به عبارت دیگر، زمین‌لرزه‌ها رخ می‌دهند یا نمی‌دهند، چون دلیل کافی برای گفتن این داریم که رخ می‌دهند یا نمی‌دهند. دلیلمان چیست؟ این‌که زمین‌لرزه‌ها، ولو بی‌خبر و چه بسا همین‌جا، احتمال دارد که رخ بدهند.


افسانۀ دروغگویی ایرانیان

۸. ما همان‌قدر نمی‌دانیم چرا زمین‌لرزه‌ها رخ می‌دهند که نمی‌دانیم چرا خانه‌هایمان را دقیقاً این‌جا و دقیقاً این‌گونه ساخته‌ایم و نه جایی دیگر و نه به‌گونه‌ای دیگر. وقوع زمین‌لرزه‌ها دلیلی است کافی برای این‌که خانه‌هایمان را دیگر این‌جا و این‌گونه نسازیم.
این مسئله به زمین‌لرزه هم محدود نمی‌شود. در زمان کانت، بشر با پدیده‌ای به نام زمین‌گرمایی (Global Warming) یا آلودگی‌های مهلک زیست‌محیطی مواجه نبود. ما دقیقاً نمی‌دانیم چرا این پدیده‌ها رخ داده‌اند و می‌دهند، همان‌قدر که دقیقاً نمی‌دانیم چرا روزانه این مقدار انرژی مصرف می‌کنیم، و نه آن مقدار (ولو بیش از مقدار مصرف معمولمان / آیا ما واقعاً از خود پرسیده‌ایم که چرا مثلاً بیش از عادات روزمره‌مان انرژی مصرف نمی‌کنیم؟) ما هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای چرایی مقدار مصرف انرژی‌ معمولمان نداریم؛ اما وقوع پدیدۀ زمین‌گرمایی (یا هر پدیدۀ دیگری که شناختمان از تأثیرگذاری مصرف انرژی را میسر کند)، دلیلی کافی در اختیارمان می‌گذارد تا دست‌کم این مقدار انرژی را کم‌تر مصرف کنیم (این‌که بخواهیم آگاهانه زندگی کنیم یا نه، دیگر به خودمان مربوط است). این‌ها دلایلی کافی‌ است تا از زمین‌لرزه‌ها و هر اتفاق ناخوشایند دیگری، دیگر رنجی نبریم.

۹. اما برای پرهیز از رنج‌بردن در این جهانی که گویا هرگز دلیل کافی برای تبیین سازوکار دقیقش در اختیارمان نخواهد بود، آیا باید همیشه در انتظار رخدادی تلخ و غیرمنتظره ماند؟ احتمالاً این‌گونه نیست. این اتفاقات غیرمنتظره، صرفاً شاهدی بر ابطال این باور بنیادین و رایج‌اند (کما این‌که در صورت‌بندی سنتی اصل دلیل کافی هم متبلور شده) که ما برای انجام جملگی امورمان دلیل کافی داریم. به‌طوری‌که انگار هر حالت بالقوۀ‌ دیگری از اموری را که به فعلیت رسانده‌ایم سنجیده بودیم و لذا بی‌دلیل اقدام به انجامشان نکرده بودیم؛ حال‌آن‌که ما نه‌تنها دلیل کافی برای چنین سنجش مستمری در اختیارمان نبوده و نیست، بلکه حتی دلیل کافی برای این‌که در این‌صورت بگوییم پس امورمان را جبراً انجام می‌داده‌ایم هم نداریم؛ چراکه تصور مفهوم جبر، خود مستلزم اختیار در ارزیابی هر احتمال ممکنِ دیگر است (تا بدین‌وسیله یک حالت را از سایر حالات ممکن، به‌مثابه حالتی جبری، برگزینیم؛ چراکه در غیر این صورت، ضرورتاً نمی‌توانستیم جبر را از اختیار تشخیص بدهیم). آنچه که این اتفاقات غیرمنتظره به ما یادآوری می‌کنند، صرفاً این است که ما هرگز دلیل کافی برای اعتماد به گزاره‌هایی که مطلقاً صحیح جلوه می‌کنند نداریم. مثلاً این گزاره را مدنظر بگیرید: «ایرانیان دروغگو هستند». چنانچه این گزاره به جهان واقع ارجاع بدهد (و قطع به یقین، گوینده‌اش این قصد را داشته)، بیایید بخشی از حالات ممکن دیگرش را که به گزینش مشخصاً این گزاره منجر شده تصور کنیم:  
«ایرانیان راستگو هستند»، «ایرانیان به استثنای x نفر، راستگو هستند»، «x نفر از ایرانیان، به استثنای آقای / خانم y، دروغگو هستند»، «ایرانیان ساکن در z، به استثنای آقای / خانم y راستگو هستند»، «x نفر از ایرانیان ساکن در z دروغگو هستند»، «x نفر از ایرانیان متعلق به دورۀ p، دروغگو بوده‌اند»، «تمام ایرانیان متعلق به بازۀ سنی q دروغگو هستند»، «x نفر از ایرانیان متعلق به دورۀ t ،pبار دروغ گفته‌اند، اما k درصدشان از m درصد دروغ‌های خود پشیمان شده‌اند»، «x نفر از ایرانیان rمذهب متعلق به دورۀ p، و ساکن در z، راستگو بوده‌اند»، «تمام ایرانیان مهاجر به u دروغگو هستند»، «x درصد از مادران ایرانی ساکن در روستای j دروغگو هستند»، «تمام ایرانیان متعلق به دورۀ p که به z مهاجرت کرده بودند، دروغگو بوده‌‌اند» و … یا ما با گفتن آن گزاره، واقعاً این حالات (و جملگی حالات ممکن دیگر) را بررسی کرده‌ایم، یا واقعاً تصویری متوهم از جهان را با حقیقت اشتباه گرفته‌ایم. اما برای پرهیز از گرفتاری در تصویری متوهم از جهانی که گویا ما هرگز دلیل کافی برای اعتماد به حتی یک گزارۀ کاملاً حقیقی درباره‌اش نداریم، آیا باید همیشه تن به سکوتی سنگین بدهیم؟ احتمالاً این‌گونه نیست. جملگی حالات ممکن از آنچه هر لحظه به زبان می‌رانیم، صرفاً شاهدی بر ابطال این باور بنیادین و رایج‌اند که جملات ما ضرورتاً توصیفی حقیقی از جهان خارج‌اند (ولو آشنا جلوه کنند)؛ حال ‌آن‌که در واقع این جملات تنها از آن چیزی حکایت می‌کنند که ما راجع به جهان خارج می‌دانیم؛ مثلاً این گزاره را مدنظر بگیرید: «چیزی که من الآن می‌دانم این است که ایرانیان دروغگو هستند». این گزاره، چنانچه به جهان خارج ارجاع بدهد، تنها یک حالت ممکنِ دیگر دارد: «چیزی که چه بسا لحظه‌ای دیگر بدانم، این است که x». ما الآن از کجا بدانیم x چیست؟ این حقیقی‌ترین صورت گزاره‌ای ا‌ست که به جهان خارج ارجاع دارد.

۱۰. زمین‌لرزۀ‌ لیسبون، اگرچه به قول نایمن اساسی‌ترین اعتماد بشر غربی به جهان را فروریخت (و یا دست‌کم این شبهه را سبب شد)، اما به یمن همین ویرانی، اساس حقیقی اعتماد به جهان را هم برملا کرد: معلوم شد این ساختمان‌هایمان نیست که دلیل کافی اعتمادمان به زمین سِفت زیر پایمان شده‌، بلکه از این سِفت‌تر و بسا که اسفناک‌تر، اعتماد ما به تصویر گزاره‌هایی ا‌ست که گذشته از صحت و سقمشان، گاه حتی معنا هم نمی‌دهند؛ و از آن بدتر این‌که بعضاً این تصاویر متوهم راهشان را به اعمالمان باز می‌کنند. جملاتی از این دست که ایرانیان دروغگو / راستگو هستند (که عمل متناظرش می‌شود گفتن یقینی این جمله، و سلب اعتماد از سایر حالات ممکن)، بیش از آن‌که دلالتی بر معنای واژگان دروغ / راست داشته باشد، مبین سطح اسفناک شناخت گوینده از وسعت و تنوع سرزمینی، طبیعی، فرهنگی، قومی، و اجتماعی یک پهنۀ زیستی است (پهنه‌ای که در آن اصلاً کسی بنا نیست به چنین وسعت وصف‌ناپذیری دروغگو یا راستگو باشد)؛ و از آن‌ بدتر، اعتماد به تصویر مخدوش مترتب بر این گزاره‌ها. بی‌معنایی برخی از متداول‌ترین گزاره‌هایی که معمولاً در ارجاع به حقایق استفاده می‌شوند هنگامی هویدا می‌شود که در کفه‌ای هم‌تراز با سایر حالات ممکن‌شان ارزیابی شوند؛ و ماحصل مُحرز چنین آزمونی هم این خواهد بود که مبنای اعتمادمان نمی‌تواند از تصویر ناخودآگاه برساخته از اعتماد به همین گزاره‌ها یقینی‌تر باشد. پس حقیقت هنگامی جلوه‌گر می‌شود که دلیل کافی برای گذار از این گزاره‌ها، و صورت‌بندی گزاره‌ای دقیق‌تر حاصل شود. به ‌عبارت بهتر، همان اعتمادمان به دانسته‌هایی که چه بسا لحظه‌ای دیگر حاصل شوند. جلوه‌گاه حقیقت، همین امید به آموختن مستمری‌ است که جهان را جایی را برای زیستن توأمان با اعتماد فی‌مابین می‌کند، نه رنجیدن (که در این‌صورت، رنج هم لاجرم از جایی جز سلب همین اعتماد فی‌مابین، سربر نخواهد زد).


[۱] مشتاق ‌گوهری، کامبیز، تکلمه‌ای بر بخش دروغ پروندۀ شمارۀ دوم نمایه تهران: «افسانه دروغگویی ایرانیان»، نمایه تهران، ش 3، آذر 1392، ص 19-18.

[۲]  به نقل از:Hamblyn, R. 2008, Notes From Underground: Lisbon After the Earthquake, Romanticism, 14 (2): 108-118, p. 108.  
(ترجمه از نگارنده)

[۳] همان.

[۴] Evil in Modern Thought

[۵] امروزه نام این شهر، کالینگراد و متعلق به کشور روسیه است.

[۶] A New Elucidation of the First Principles of Metaphysical Cognition

[۷]  Kant, I. 1992a [1755], A New Elucidation of the First Principles of Metaphysical Cognition, Walford, D., and Meerbote,  R. (tr. and ed.), in Immanuel Kant, Theoretical Philosophy, 1755-1770 (Cambridge University Press), pp. 5-45 (p. 33)  
(ترجمه از نگارنده)

[۸] Kant, I. 2012 [1756], On the Causes of Earthquakes on the Occasion of the Calamity that Befell the Western Countries of Europe towards the End of Last Year, in Watkins, E. 2012 (ed.), Kant: Natural Science (Cambridge University Press) (329-336), p. 331
(ترجمه از نگارنده) لازم به ذکر است که کانت در حالی در کسوت یک استاد جوان دانشگاه این جملات را نوشته که چهرۀ شاخص فلسفۀ به‌اصطلاح روشنگری، فرانسوا ولتر، در واکنش به زمین‌لرزۀ لیسبون، قصیده‌ای بلند در کتاب ساده‌لوح (1759) آورد، که در آن بر نهادینگی شر در جهان تأکید می‌ورزد؛ و فیلسوف مطرح سوئیسی، ژان ژاک روسو، از این زمین‌لرزه به‌‌عنوان شاهدی بر مدّعای پیشین خود استفاده کرد که شهرها، شیوۀ طبیعی زیستن نیست. در واقع از جمله موجه‌ترین توضیحاتی که تا قبل از مقالات کانت راجع به وقوع یک زمین‌لرزه مطرح شده بود، ادعای ژئوفیزیکدان فرانسوی، پیر بوگر بود مبنی بر این‌که زمین‌لرزۀ لیسبون، ناشی از اثرات کشندۀ ماه بوده است.

[۹] Kant, I. 2012 [1756], History and Natural Description of the most Noteworthy Occurrences of the Earthquake that Struck a Large Part of the Earth at End of the Year 1755, in Watkins, E. 2012 (ed.), Kant: Natural Science (Cambridge University Press) (337-364), p. 360
کانت در مقالۀ سوم، پس از تشریح دلیل وقوع یک زمین‌لرزه، با اشاره به آنچه ما هم‌اینک آن را گسل آند می‌خوانیم، آورده است: «به همین خاطر است که پرو و شیلی، بیش از سایر کشورهای جهان در معرض فجایع مکررند».

[۱۰]  The Principle of Sufficient Reason

[۱۱] Voltaire, F. 1912, Poem on the Lisbon Disaster, in Toleration and Other Essays, McCabe, J. (intro. and tr.) (New York: G. P. Putnam’s Sons)
(ترجمه از نگارنده)

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!