فصلنامه معماری و فرهنگ . سال هفدهم . شماره پنجاه‌وششم . بهار ۱۳۹۸ . صفحات ۷ تا ۱۳

. قرار در سرزمین بی‌قراری‌ها .

به‌رغم آن‌که معمولاً چهره زمین را ثابت و بی‌تغییر می‌پنداریم، زمین و متعلقاتش به تبع عوامل درونی و بیرونی دائماً در حال تغییر و تحول‌ هستند. نیروهای درونی زمین اغلب منشأ پدیده‌های بزرگ‌مقیاس هستند؛ مثلاً بر اثر آن، رشته‌کوه‌هایی مرتفع‌تر و دره‌هایی پست‌تر می‌شوند. بخش عمده‌ای از این تغییراتِ مستمر، محسوس نیستند و هرچندگاه در صورت زلزله یا آتشفشان خود را آشکار می‌کنند. نیروهای بیرونی اغلب کوچک‌مقیاس و حتی کنترل‌شدنی هستند ولی به هر حال اثرشان بر زمین و به تبع آن بر حیات بشر قابل اغماض نیست.

ر فعالیت‌های اقلیمی و زمین‌شناختی در آنها حداقلی، قابل‌پیش‌بینی و حتی کنترل‌شدنی است؛ عمده نواحی اروپا و یا جلگه چین را می‌توان در زمره نواحی آرام دانست. در عوض برایند نیروهای درونی و بیرونی در سرزمین‌های بی‌قرار به تغییرات سرعت می‌بخشد به ترتیبی که به‌رغم تعادل موجود، در آنها باید دائماً انتظار وقوع پدیده‌هایی را کشید. سرزمین ایران در زمره سرزمین‌های بی‌قرار است.

بی‌قراری جغرافیایی و اقلیمی فلات ایران

صفحه زمین‌شناختی ایران جایی‌ است که از سوی شمال به صفحات دو خشکی آسیا و اروپا، از سمت شرق در تنگنای صفحه هندوستان قرار دارد و از سوی جنوب و جنوب غربی صفحات عربستان و افریقا بدان فشاری عظیم وارد می‌آورند. فشار صفحه عربستان، ایران را سالانه در حدود ۳۰ میلی‌متر فشرده‌تر و کوچک‌تر می‌کند (Berberian,1981). این رفتار زمین‌شناختی و فشارهای ناشی از آن در مداومتی میلیون‌ها ساله، فلات ایران را به ‌تدریج مرتفع‌تر کرده و مهم‌تر آن‌که آن را به صفحه‌ای پویا[۱] و بی‌قرار بدل کرده که پیوسته در حال تغییرشکل و به‌سانِ زمینی شخم‌خورده در حال زیروزبر شدن است.[۲] نتیجه این نیروها ایجاد گسل‌ها و شکستگی‌ها، کوهستان‌ها و مناطق پست است.[۳] اما بی‌قراری تکتونیکی وجهی از بی‌قراری ایران است. وجه دیگر بی‌قراری، اقلیمی است. حدود دو سوم مساحت ایران در اقلیم خشک و نیمه‌خشک قرار گرفته که از نظر طول و عرض جغرافیایی با کمربند بیابانی جهان مطابقت دارد.

زندگی در مجاورت بیابان همچون زیستن بر دریایی بی‌قرار است. به جز کم‌آبی و خشکی هوا، نوسانات شدید درجه حرارت چه مابین ساعات شب و روز و چه مابین زمستان و تابستان، باد و شوری زمین، زندگی در بیابان را در صورت تحمل‌پذیری، دشوار می‌کنند. فاصله شگرف میان کمینه و بیشینه درجه حرارت در بیابان‌ها روند هوازدگی را تسریع و حتی سخت‌ترین سنگ‌ها را متلاشی می‌کند. در عین حال باعث تغییرات فشار در نواحی مختلف شده و ایجاد بادهای قوی و دائمی، واکنش طبیعی محیط برای ایجاد تعادل فشار در اتمسفر است. لذا کل کمربند بیابانی کره زمین در مسیر وزش بادهایی غالب قرار دارد. فقر پوشش گیاهی، بادها را تبدیل به نیروهای عظیمی برای فرسایش و جابه‌جایی ذرات گردوغبار و نمک می‌کند[۴]، از بیابان عرصه مواجی می‌سازد و طی چند روز چهره زمین را آن‌چنان دگرگون می‌کند که غیرقابل شناسایی می‌شود (بدیعی، ۱۳۷۸، ج ۱-۲: ۶۲).



تلاقی کمربند بیابانی و کوهستانی، بی‌قراری هر دو را چه به‌لحاظ زمین‌شناختی و چه اقلیمی تشدید می‌کند. واقع‌شدن بر کمربند کوهستانی یعنی وجود نیروهای درونی‌ای که بر سطح زمین به صورت فرازونشیب ظاهر می‌شوند و در عوض نیروهای بیرونی در بیابان حداکثری هستند؛ مثلاً هوازدگی فیزیکی و شیمیایی، فرسایش، رسوب‌گذاری و … تمایل دارند تا فرازونشیب‌های سطحی را هموار کنند (توکلی صبور،۱۰۹:۱۳۹۴). پس در جایی که فعالیت‌های کوه‌زایی جریان دارند، نیروهای بیرونی، این فعالیت‌ها را تکمیل و تشدید می‌کنند و از همین‌رو است که می‌گوییم بر بی‌قراری می‌افزایند. در چنین سرزمینی حفظ بقا منوط به درنظرگرفتن کمینه‌ها و بیشینه‌ها و در واقع حدود نهایی در هر زمینه‌ای است.



انطباق سکونتگاه‌ها بر نقاط عطف بی‌قراری در ایران

زندگی در هر سرزمین، رفتار متناسب با آن را می‌طلبد. در سرزمین‌های غیرپویا اموری چون سیل و زلزله یا بسیار به‌ندرت اتفاق می‌افتند و یا وقوعشان ادواری و قابل‌پیش‌بینی است. در این ‌صورت کافی است که از نزدیک‌شدن به محدوده تهدیدآمیز اجتناب کنیم تا در امان باشیم. اما در ایران وضع به گونه دیگری است. کافی است به نقشه گسل‌ها و نقشه پراکندگی جمعیت مناطق نگاهی تطبیقی داشته باشیم. آن‌گاه خطوط لرزه‌خیز گسل را جاذب سکونتگاه‌های روستایی و شهری خواهیم یافت (Jackson,2006). این انطباق منحصر به پدیده گسل و زلزله نیست. فلات ایران در زمره نواحی سیل‌خیز است. این سیل به هنگام خروج از گردنه‌های کوهستانی و به خاطر افت ناگهانی ارتفاع، رسوب‌گذاری می‌کند. رسوبات درشت‌دانه‌تر در نواحی مرتفع‌تر و رسوبات ریزدانه در دشت‌های پست نشست می‌کنند. آنچه به‌ جا می‌ماند پدیده‌ای به نام مخروط‌افکنه[۵] است. سطح وسیعی از ایران را مخروط‌افکنه‌ها پوشانده‌اند. زیستگاه‌های شهری و روستایی در ایران غالباً در همین نقاط بنا شده‌اند؛ یعنی درست بر روی مخروط‌افکنه‌ها. پس در مجموع این پرسش جای طرح دارد که چرا در ایران زندگی نه با پرهیز از بی‌قراری که با استقبال از آن روی داده است. آیا معنی‌اش بی‌تدبیری و عدم‌تعقل گذشتگان است؟ مسلماً این تعبیر نادرست است. رفتار اشتباه نمی‌تواند بدون تغییر مستمراً تکرار شود. ممکن نیست اقوام ساکن در این سرزمین، از هزاران سال پیش و از بدو تاریخ تا کنون، همیشه به ‌اشتباه در جوار گسل‌ها و مناطق سیل‌خیز، یعنی در همسایگی تهدید، سکنی گزیده باشند.

محیط مستعد ایران و طبع پرستار

فلات ایران خشک است؛ به این معنی که در آن رودهای دائمی و پرآب متعددی جریان ندارند و معدود رودهای موجود به سمت بیرون فلات کاسه‌ای شکل ایران در جریان هستند. لذا دشواری دستیابی به منابع آب در سطح وسیعی از این سرزمین و به تبع آن کمبود سبزی و خرمی، واقعیتی غیرقابل انکار است. شوری خاک را نیز باید به معادلات بیفزاییم. وجود چنین شرایطی در برخی نواحی دیگر کره زمین سبب شده این نواحی غیرقابل سکونت بمانند و یا زیست در آنها در شکل کوچ‌روی، ممکن باشد.[۶] اما این به معنی فقر منابع حیاتی در ایران نیست؛ از قضا این فلات به‌لحاظ منابع معدنی و کانی غنی است. علت عمده این موضوع نیز فشارهایی است که صفحات عمیق زمین را به سطح قابل‌دسترس نزدیک کرده است. در مجموع مسئله اصلی حیات در ایران، برخلاف بسیاری از محیط‌های جهان، غلبه بر موانعِ مزاحم و رقبای زیستی برای دست‌یافتن به منابع و ثروت‌های نقد بیش‌تر نیست. در محیطی که همه چیز بالقوه است آدمی می‌آموزد که هر آنچه هست به‌رغم ظاهرش، ممکن است در باطن فایده‌ای داشته باشد. پس به جای تقسیم پدیده‌ها به «مانع» یا «منبع»، باید تلاش کند از قوه‌های نهفته در هر پدیده سود ببرد. از همین‌رو است که ایران را «محیط مستعد» نامیده‌ایم.[۷]

بالاتر بودن سطح ایستابی در ناحیه گسل و رسیدن قنات به آن

شیوه تعامل آدمی با محیط مستعد از جنس کاری است که باغبانی با باغ و یا زارعی با کشتش می‌کند، یعنـی به واسطه کـاشتن و رسیـدگی به بذر و از سر راه برداشتـن مـوانع، آن را در مسیـر رشد و پرورش قرار می‌دهد به‌نحوی که مغز و گوهر آن آشکار شود. در نتیجه عمل باغبان، این فقط قوای بذر نیست که بالفعل می‌شود و به ثمر می‌نشیند، بلکه منافع زمین و آفتاب و باران نیز به‌منصه ظهور می‌رسد. باغبان خود را فاعل مقتدر نمی‌داند، بلکه در عین فعالیت و کوشش مداوم، خود را واسطه فیض می‌شمرد و برای خود نقشی چون مربی قائل است که هر چیز را در مسیر اعتلا قرار می‌دهد.[۸] جمیع این جهات سبب شده که طبع آدمی را که در محیط مستعد قوام یافته، «پرستاری» بنامیم؛ چراکه پرستاری در آنِ واحد معنای پاسداری، پرستیدن، ایمان به غیب و عبودیت را به ذهن متبادر می‌کند. در فلات ایران این بی‌قراری‌ها هستند که حیاتی‌ترین منابع محیط بیابانی نظیر آب را از امری غیرقابل دسترس و در واقع «ناموجود» به استعدادی «موجود» ولی «محجوب» تبدیل می‌کنند.



استقبال از بی‌قراری به کمک ایجاد مفصل

ممکن است تصور کنیم که پویایی و بی‌قراری‌ها لاجرم باعث تفرق و گسست می‌شوند و این مخل تعادلی است که لازمه زیستن آدمی است. راهکار آدمی برای زندگی در محل رسیدن بیابان به کوهستان یا به عبارتی محل گسست این دو، ایجاد مفصل بوده است. مفصلی که تحرکات ناشی از بی‌قراری را تاب آورده و از آن به‌مثابه نیرویی درجهت حیات و چابکی بهره ‌گیرد. این شرایطِ مفصلی در پدیده‌هایی چون مخروط‌افکنه که از دیرباز مهم‌ترین مأمن آدمی در این فلات بوده‌اند، به خودی خود وجود دارد؛ مخروط‌افکنه‌هایی که درواقع نقاط عطف بی‌قراری و گسست هستند، مستعدترین مناطق سکونت نیز شده‌اند. آدمی تنها این شرایط مفصلی را درک می‌کند و آن را اعتلا می‌دهد.

مفصل، فصل را به وصل تبدیل می‌کند، تفرق را به سررشته انسجام و انتظام می‌کشد، از بی‌قراری امکانی برای سکونت می‌سازد و حتی آن را تبدیل به مزیت می‌کند. همچون تارهای سازی که با بی‌قراری نواخته می‌شوند. به سخن دیگر مفاصل متغیرهای مخل را به متغیرهای مقوم تبدیل می‌کنند و وجود حیات را نه به اجتناب از بی‌قراری که با استقبال از آن و حتی تشدید و دامن‌زدن به آن وابسته می‌کنند. قنات حکم مفصلی را داشته که تهدیدات و بی‌قراری‌هایی چون سیلاب را به امکان حیات مبدل کرده است. قنات بسیار منطبق بر نقاط عطف بی‌قراری یعنی گسل‌ها و مخروط‌افکنه‌ها است و در بیابان‌ها نمی‌توان سراغی از آن گرفت.[۹] از همین جمله است پدیده‌ای چون یخچال؛ پیش ‌از این در فصل گرما، تنها در ایران، یخِ دست‌ساز بشر یافت می‌شد. «یخچال» هم مانند قنات، تمهیدی مفصلی بود. یخچال در جایی کارآمد است که سرمای زمستان برای تهیه و ذخیره یخ کافی باشد و گرمای تابستان آن‌قدر باشد که نوشیدن یخ را گوارا و لذت‌بخش و زحمت یخچال‌داران را جبران کند. از این‌رو سراغ این تمهید را در جایی چون ایران باید گرفت. یا به عبارت دیگر یخدان نیز چون مفصلی است که نوسانات شدید درجه حرارت میان زمستان و تابستان در محیط بیابانی ایران را تبدیل به مزیتی برای زیستن کرده است. بادگیر و بادخوان و طنبی و ایوان نیز در حکم مفصل‌هایی بودند، که از اختلاف درجه حرارت فراوان میان سایه و آفتاب خصوصاً در حاشیه کویر، برای ایجاد نسیمی روح‌بخش بهره می‌برد.

 در موزه میراث روستایی گیلان، نمونه بناهایی هست که در روستاهای واقع در کوه، کوهپایه و جلگه این منطقه، به دست مردم عادی و روستایی و نه مهندسان ساخته می‌شده‌اند. همگی این بناها در برابر زلزله، رطوبت و برف شدید آن مناطق مقاوم بودند. دیوارها و فونداسیون برخی از این خانه‌های روستایی متصلب نیستند. یعنی وزن کل اسکلت بنا بر روی پایه‌هایی وارد می‌شود که همچون بافته‌ای امکان حرکت در جهت‌های گوناگون دارد. گویی خانه به جای آن‌که از لرزش اجتناب کند به استقبال امواج زلزله رفته و نیروی آن را مستهلک می‌کند. مفصل با ایجاد تصلب دربرابر بی‌قراری نمی‌ایستد بلکه امکان تاب‌آوری ایجاد می‌کند، با بی‌قراری‌ها کلنجار می‌رود و اجازه می‌دهد اتفاقات مطابق ذات خودشان رخ دهند (طالقانی،۱۳۹۰).

مراتب تدابیر مفصلی

تدارک مفصل، منحصر به تمهیدات سازه‌ای و معمارانه نبوده است. شیوه‌های زراعت، ساخت‌و‌ساز و حتی آداب و رسوم و به‌طور کلی هر آنچه می‌توان از آن تعبیر به سنت کرد، چنان با هم مرتبط بودند که سبب می‌شد در بزنگاه‌های بحرانی کل یک آبادی یا شهر رفتاری چون مفصل داشته باشد. اندیشیدن در سازوکار مواجهه اهالی ماسوله با سیل تأمل‌برانگیز است.

پیش از ورود به ماسوله بر لبه دره‌ای حرکت می‌کنیم که در دوردست و مقابلِ آن روستا پیدا است. در گذشته، بعد از عبور از پیچ دره و برای گذر از رودخانه به پلی چوبی و قدیمی می‌رسیدند که برای ورود به روستا باید از آن می‌گذشتند. ماسوله در معرض تهدید سیلی ادواری است که هر ساله وقوع آن محتمل است ولی سیل‌های مخرب و خطرناک با تناوبی بین ۱۰ تا ۱۲ سال تکرار می‌شوند. بنابر رسمی کهن، چوپان‌های روستا که در مناطق مرتفع‌تر و مشرف بر رودخانه به سر می‌بردند، با دیدن اولین علائم باران‌هایی که به سیل منجر می‌شد، به نحو خاصی سوت می‌زدند و هرکس که صدای این سوت را می‌شنید موظف به تکرار آن و فرار به مناطق مرتفع بود. از آن‌جا که سرعت صوت از سرعت سیل بیش‌تر بود پس اهالی ماسوله زودتر این صدا را می‌شنیدند و جانشان نجات پیدا می‌کرد. سیل هنگام رسیدن به روستا، باید می‌توانست بدون کم‌ترین مانعی از آن بگذرد، لذا اهلِ ماسوله پلی چوبی و سبک روی رودخانه ساخته بودند که به راحتی خراب می‌شد و از سر راه سیل کنار می‌رفت. هنر استادی که این پل را می‌ساخت، در آن بود که پلی بسازد که به آسانی خراب شود نه آن‌که خراب نشود. برای بازسازی پل نیز صندوق نذوراتی تدارک دیده شده بود که هزینه ساخت پل تا سیل بعدی، از محل نذورات مردم تأمین و توسط خود آنها تجدید بنا می‌شد و سالیان طولانی این روند ادامه داشت. سیل در مسیر خود از جنگل‌ها می‌گذشت و باعث فرسایش خاک می‌شد و خرسنگ‌های سست و بسیاری از درختان که ریشه مستحکمی نداشتند را با خود به درون مسیل می‌آورد. مردم ماسوله آموخته بودند که هیزم موردنیازشان را برای گرم کردن اجاق پیش از هرجا از مسیر سیلاب جمع کنند. این کار هم سبب پاک‌شدن مسیل و استفاده از چوب حاصل از درخت‌های شکسته سیل پیشین می‌شد و هم برای تأمین سوخت به جنگل صدمه‌ای نمی‌رسید. پنداری در ماسوله به جای ایجاد موانع سازه‌ای متصلب بر سر راه سیل، سازوکاری درهم‌بافته و منسجم برای از سرگذراندن سیل تدبیر شده بود که کل این سازوکار همچون مفصلی منعطف آسیب ناشی از سیل را به حداقل می‌رساند.

در اوایل دهه ۱۳۷۰، استاندار وقت ماسوله، با نیت خیر، پل بتنی محکمی به جای پل چوبی قبلی ساخت. مردم ماسوله نیز به‌علت لوله‌کشی گاز مدتی بود که دیگر چوب‌های انبار شده در مسیر سیلاب را جمع نمی‌کردند. لذا وقتی در ۹ مرداد سال ۱۳۷۷ دوباره سیلی در ماسوله رخ داد، در نتیجه گرفتگی مجرای سیل و رسیدن سیل به پل بتنی، پل مدتی از خود مقاومت نشان داد اما با جمع شدن چوب‌هـا و مهم‌تر از آن خرسنگ بزرگی در دهـانه آن بـه سـدی تبدیـل شد که نیـروی تخریبی آب را بیـش‌تر کـرد و در‌نهـایت هم پل تاب مقاومت در مقابلِ سیل را نیاورد و تخریـب شـد.[۱۰] به‌رغم این‌که چوپـانان سوت زدند و مـردم مـاسـولـه بـه بلـندی‌ها رفتنـد، گردشگران و ناآشنایان این ‌موضوع را جدی نگرفتند. متأسفانه آب با چنان قدرتی از پشت پل شکسته هجوم آورد که مردم را با وسایل‌ نقلیه‌شان همراه خود برد.[۱۱]



مقتضیات طراحی مفصل

الف. نگرش حکمی

در محیط مستعد، سیل، باد، زلزله، فرسایش و رانش خاک همگی گویی درصدد نفی انسجام رشته‌های زندگی و ایجاد تفرق و گسیختگی از جـوانب و جهـات گونـاگون هستنـد. پـس تمهیـدات مفصلی تنهـا در صـورتی خـواهـند توانست این گسستگی‌ها را مهار و حتی تبدیل به مزیت سکونت کنند که درکی همه‌جانبه، ذومراتب، ذومقیاس و درعین‌حال یکپارچه از سکونت در محیط پیدا شود؛ چیزی که از آن تعبیر به «شناخت حکمی» می‌کنیم. در بخش کوهستانی منطقه الموت و طالقان و دره اشکورات، فعالیت‌های کوه‌زایی به‌شدت در جریان است و کوه‌ها مدام و آهسته در حال حرکـت‌اند. ایـن موضـوع را از روی نشـانه‌های محیطی می‌توان دریافت، مثلاً در هر لحظه این امکان هست که ناگهان بر اثر لرزه‌های نامحسوسی، تکه‌ای از کوه ریزش ‌کند و به پـایین بغلـتد. روستـاییـان آن‌جـا در دره‌هـای شیب‌دار به زراعت مشغول‌اند. طبیعتاً قطعات زمینِ قابل‌کشت در آن نواحی، آن‌قدر کوچک هستند که جواب‌گوی زراعت‌های وسیع مثل کاشت گندم نیستند. پس زراعت بیش‌تر در شکل باغبانی است. به‌علت شیب زیاد، خاک زراعی بسیار تنک و به‌شدت در معرض فرسایش است، پس برای احداث باغ باید زمین‌های مسطح محدود به دیواره‌های سنگی بسازند و خاک را از جای دیگری بیاورند و محدوده دیوارچینی شده را پر کنند. حتی باغ‌هایی که به این روش ساخته می‌شوند اتصال درستی به کوه ندارند و ممکن است طی فرایند کوه‌زایی و فرسایش، به پایین سُر بخورند.[۱۲] مشکل دیگر، بی‌قراری آب‌وهواییِ منطقه است. فاصله کمینه و بیشینه دما بسیار زیاد است، تغییر دما قابل‌پیش‌بینی نیست و گذار زمستان به بهار با هزارویک نوسان دمایی همراه است. بسیار پیش می‌آید که اواخر زمستان هوا گرم شود و همین‌که درختان شکوفه کردند دما ناگهان به زیر صفر برسد. لذا هرساله خطر سرمازدگی شکوفه‌ها وجود دارد. مشکل دیگر، به‌خصوص در زمان گذشته، مسیر دسترسی صعب‌العبوری بود که حتی اتصال روستا به بازار شهرهای مجاور را تهدید می‌کرد. مسیری که با ریزش کوه و یا فرود آمدن بهمن و یا حتی بارش برفی سنگین مسدود و غیرقابل‌عبور می‌شد. به همین سبب زمان زیادی برای ارسال محصول برداشت‌شده به بازار لازم بود. درنتیجه باغ‌داران نمی‌توانستند محصولات فاسدشدنی مانند «میوه‌های تر»[۱۳] را بکارند. با همه این اوصاف مردم این منطقه نسل اندر نسل دریافته بودند اگر میوه خشک و خصوصاً درخت فندق بکارند، ریشه‌های طولانی و عمیق آن مانند میخ‌هایی در عمق زمین فرو می‌روند و باغ‌هایشان را به کوه می‌دوزند. از سوی دیگر درخت فندق از اواخر فروردین، درست زمانی که فصل نوسانات دمایی گذشته، شکوفه می‌دهد و مهم‌تر از همه این‌که محصول درخت فندق به سرعت فاسد نمی‌شود و هرزمانی می‌توان آن را به بازار عرضه کرد. به این ترتیب نگاه حکمی به محیط باعث پدید آمدن کیفیتی از باغ‌ها شده بود که همچون مفصلی بی‌قراری را نه‌تنها از سر می‌گذرانْد که تبدیل به فرصت می‌کرد.

ب. اهلیت

در محیط مستعد بی‌قراری وارد کردن مؤلفه زمانِ غیرتقویمی به حیات، معادلات حیات را بسیار پیچیده می‌کند. پس شناخت حکمی موکول به استحضار به تجربه‌ و دانایی‌ای است که به روزگاران، موقعیت‌های مختلف را آزموده و به تدابیری برای اجتناب از مضار و بهره بردن از مزایایش مجهز شده است. چه بسیار موقعیت‌هایی که در داده‌های جغرافیایی و اقلیمیِ‌ منبعث از سازمان‌های جغرافیایی که مبتنی بر پایش کوتاه‌مدت سرزمین است، لحاظ نشده‌اند. ابتنای زیاده از حد بر این داده‌ها در تصمیمات مهم نیز سبب شده که دائماً از وقوع برخی رخدادها غافل‌گیر شویم و آنها را غیرمترقبه بنامیم. شناخت حکمی منبعث از اهلیت نسبت به محیط است. همچون شناختی است که ما نسبت به خانه خود داریم؛ یعنی نسبت به همه زوایا و خفایای درون و بیرون آن اشراف داریم و می‌دانیم هرچیزی جایی دارد و هر چیز در جای خود مستقر است. درعین‌حال نسبت به جای خانه خود نسبت به جهان پیرامون نیز آگاهیم و می‌توانیم مناسبات آن را در سیاق وسیع‌تری درک کنیم. پنداری ما در خانه خود در روشنایی به سر می‌بریم و همین روشنایی است که به ما در خانه‌مان احساس امنیت، قرار و آرامش می‌دهد. معرفت حکمی همان به‌سربردن در روشنایی است که تنها از کسانی‌که «اهل» هستند برمی‌آید. در دنیای جدید و از زمانی‌که اصل را بر شناخت تخصصی قرار داده‌ایم اهلیت را نادیده گرفته و کم‌اهمیت می‌دانیم. البته مقصود این نیست که نگاه تخصصی لازم نیست بلکه اکتفای به آن همچون به‌سربردن در تاریکی است وقتی‌که سعی می‌کنیم تنها متکی بر حس لامسه محیط را بشناسیم.

گوشه‌گوشه این سرزمین از دید کسانی که اهلیتی ندارند پر از تهدید است در حالی‌که اهالی همان‌جا به روزگاران توانسته‌اند با توسل به راه‌حل‌هایی تهدید را تبدیل به فرصت کنند و حتی در پناه آن به آسایش دست یابند.

در سیستان، سرزمینی که بادهای ۱۲۰ روزه‌اش آن‌قدر ریگ به همراه می‌آورد که قادر است شهری را دفن کند، آسبادها را به ترتیبی به کار می‌بردند که همچون حائلی میان بیابان ریگ‌خیز و شهر باشد و نیروی آن را نیز به کار آسیاب‌کردن گندم‌ها می‌بستند. بیش از این، چنان‌که در تاریخ سیستان آمده، بسیار منفعت‌های دیگر از باد برمی‌گرفتند؛ حتی به کمک آن برای آبیاری باغ‌ها از چاه، آب می‌کشیدند.[۱۴] عمودی بودن محور این آسبادها به‌علت پناه گرفتن شهر در نزدیکی آنها و اجتناب از مزاحمت سروصدای آنها هنگام گردش است. پس آسباد هم حکم مفصلی را داشته که تدارکشان تنها از عهده اهل سیستان برمی‌آمده است.

سرانجام

اگر کوهستان را مظهر فعالیت‌های درونی زمین و بیابان را نقطه عطف فعالیت‌های بیرونی آن بدانیم؛ فلات ایران درست بر تلاقی این دو نشسته است. در جایی‌که این دو نیرو یکدیگر را تشدید می‌کنند و آدمی را دائماً با موقعیت‌های جدید مواجه می‌سازند. ولی آنان‌که موفق به زیستن در فلات ایران شدند، چاره را نه در پرهیز از این بی‌قراری‌ها که در استقبال از آن و کشف مزیت‌های آن یافته بودند. آنان درک کرده بودند که برای رسیدن به آرامش در این دریای مواج به جای اجتناب از باد، باید باد را در بادبان‌ها بیندازند تا در مسیر درست، قرار و آرام گیرند. این تمهید چنان هوشمندانه بود که زندگی در فلات ایران را نه فقط ممکن کرد که از آن تمدنی درخشان پدید آورد. در واقع آدمی با درک سرشتِ ناآرامی، از آن به‌عنوان مزیتی در جهت چالاکی حیات بهره برد. منظور از بی‌قراری صرفاً سیل و زلزله نیست بلکه بیش از آن منظور نوسانات شدید اقلیمی و جغرافیایی است. ایران جایی است که در آن وقوع هم‌زمان خشک‌سالی و سیل، تغییرات درجه حرارت چند ده درجه سانتی‌گراد در طول یک شبانه‌روز و یا تغییر ناگهانی رطوبت (مثلاً تبدیل همه رطوبت هوا به برف سنگین در مناطق معتدل) ناممکن نیست. بنابراین انعقاد زندگی در آن، فقط در گرو تألیف این بیشینه‌ها و کمینه‌ها است. در این مبحث از راهکار ایرانیان برای بهره بردن از ناملایمات به‌طور کلی با عنوان «مفصل» یاد کردیم. مفصلی که درست بر نقطه گسست می‌نشیند و آن را ترمیم می‌کند در عین حال امکان پویایی را نیز سلب نمی‌کند. بسیاری از تمهیدات خاص ایرانیان برای زندگی در این سرزمین حکم تارهای سازی را داشته که با این نوسانات نواخته می‌شده است. این همان مهارتی است که چند دهه‌ای است به علل گوناگون نسبت به آن دچار نسیان شده‌ایم؛ آن‌قدر که مزیت بی‌قراری را از یاد برده‌ایم و حتی آن را تهدید می‌پنداریم. امروز راهکارهایمان برای زیستن در فلات ایران با سرزمین‌های ایستا تفاوتی ندارد و لاجرم با شکست مواجه می‌شود. تا زمانی‌که دخل و تصرفاتمان در این سرزمین بی‌اعتنا و یا به‌رغم سیاق سرزمینی رخ می‌دهد، مغلوب بی‌قراری خواهد بود و ای‌بسا به راندنمان از این سرزمین منجر شود.


[1] Dynamic tectonic plate

[۲] ایران‌زمین یکی از سرزمین‌های به‌شدت لرزه‌خیز رشته‌کوه‌های جوان و کاری آلپ ‌هیمالیا است.

[۳] نواحی تکتونیزه به‌لحاظ زمین‌شناختی نواحی‌ای هستند که در آنها فعالیت‌های زمین‌شناختی به‌طور مستمر در جریان است؛ به سخن دیگر در این نواحی حضور و تمرکز گسل‌های فعال سبب شده که در بازه‌های نه‌چندان طولانی شاهد تغییر و تحولات پوسته‌ای و زمین‌شناختی باشیم.

[۴] بادها هر ساله صدها میلیون تن خاک را در بیابان‌های جهان جابه‌جا می‌کنند.

[5] Alluvial fan

[۶] بی‌علت نیست که سیاحان اروپایی خصوصاً در قرون اخیر از این‌که در چنین محیطی حیات منعقد شده است ابراز شگفتی کرده‌اند: «از شگفتی‌های فلات ایران آن است که آدمیزاد در آن زندگی می‌کند». نک: بیزلی و هارورسن، معماری و آبادانی بیابان، ۱۳۹۲: ۲۳.

[۷] برای مطالعه بیش‌تر درباره اقسام محیط‌های جهان و طبایع نک: بهشتی، «هویت و توسعه»، معماری و فرهنگ، ۱۳۹۵، ش۵۴: ۲۱- ۱۴.

[۸] همین واسطگی میان رب یا پروردگار و دیگر مخلوقات است که انسان را شایسته صفت خلیفه الله کرده است.

[۹] برای مطالعه شروط لازم حفر قنات نک: گوبلو، قنات، فنی برای دستیابی به آب، ۱۳۷۱: ۴۲.

[۱۰] آب به همراه گل‌و‌لای با نیروی فراوان خود به سمت پایین‌دست آمده و به دهانه پل شهرک وارد شده و با حمل سنگ‌های سرگردان به پایین‌دست و بستن دهانه پل که فقط می‌توانسته ۳۵ مترمکعب آب را از خود عبور دهد، با افزایش حجمی حدود ۱۰۸ مترمکعب روبه‌رو شد. لذا آب به بالادست رودخانه و جاده سرازیر شده و موجب کشته شدن ۵۴ تن (۳۱ نفر کشف‌شده و ۲۳ نفر مفقودالاثر) و از بین رفتن ۴۸ دستگاه خودرو و خساراتی معادل ۵۰۰میلیون تومان شد. نک: بهمن رمضانی، «نقش مدیریت دامنه‌ای در سیل‌خیزی حوضه آبریز؛ مطالعه موردی: سیل مرداد ۱۳۷۷ ماسوله»، جغرافیا و توسعه ناحیه‌ای، ۱۳۸۴: ۱۸۷.

[۱۱] «موتور یک خودرو از زیر گل‌و‌لای به دست آمد که نشان‌دهنده نیروی کلان ویرانگر این سیلاب راه‌گم‌کرده است. کهن‌سالان ماسوله از یک سیل در سال ۱۳۱۳ یاد می‌کنند که چند تن تلفات داشت. در سال ۱۳۷۲ نیز سیل بزرگی از رودخانه خلیل دشت سرازیر شد و به واسطه تنگ‌بودن رودخانه و دهنه کوچک پل، سیلاب جاده کناره ماسوله را دربرگرفته و چندین خودرو را از میان برد.» نک: رفیعی سرشکی، «دو بینش به پل‌سازی و نگاهی به سیل ماسوله»، مسکن و انقلاب، ۱۳۷۷: ۷۲.

[۱۲] به این پدیدهLand Sliding  گفته می‌شود.

[۱۳] میوه‌های تر یا تره‌بار: مقابل خشک‌بار به معنی میوه‌های تازه و احرارالبقول مانند خربزه، هندوانه، خیار، گیلاس، زردآلو و جز آن.

[۱۴] «و دیگر [از کارهای خاص مردم سیستان این‌که] آسیاب چرخ کنند تا باد بگرداند و آرد کند و به دیگر شهرها ستور باید یا آسیاب آب یا به‌ دست آسیاب کنند، و هم از این چرخ‌ها بساخته‌اند تا آب کشد از چاه به باغ‌ها و به زمین که از آن کشت کنند چه اگرچه آب تنگ باشد، و هم‌چنین بسیار منفعت از باد برگیرند». نک: نامعلوم، تاریخ سیستان، به تصحیح ملک‌الشعرای بهار، ۱۳۲۰: ۱۲.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!