م.ف. با گذشت زمان چه تغییری در رابطه میان ما و طبیعت به وجود آمده است؟ با توجه به تغییر رابطه انسان مدرن با محیط، نگاه امروزی ما به امر طبیعت چه مشخصههایی دارد؟
م.د. شاردن، سفرنامهنویس فرانسوی مشهور، اذعان دارد در امر استحصال آب، ملتی تواناتر و هوشمندتر از ایرانیان ندیده است. احداث شبکه گسترده قناتها، روشهای خلاقانهای چون ساخت بادگیرها و یخدانها، بهرهگیری از سیستم عایقبندی ویژه بناها، ترفندهای کشاورزی و… نمونههایی از این توانمندی و هوشمندی هستند. آنها اینگونه شرایط محیطی را در محدوده آسایش نگه میداشتند و در کشاورزی از صادرکنندگان بودند. گفته میشود ایران همیشه جزو ۱۰ تولیدکننده اول جهان برای ۱۰ محصول کشاورزی ردههای نخست مصرف بوده است. این واقعیت برای کشوری واقع در عرض جغرافیایی ۴۵-۲۰ درجه نیمکره شمالی که از آن به «کمربند خشک جهان» یاد میشود و چشمانداز غالبش شبیه بحرالمیت، صحرای عربستان و صحرای افریقا است، عجیب مینماید. مزیت سرزمین ما تراز ارتفاعی متغیر از ۲۲- در سواحل کاسپین تا ۵۶۷۱+ متر در قله دماوند است. به ازای هر ۱۰۰ متر اختلاف ارتفاع، یک درجه اختلاف دما پدید میآید و به همین دلیل کشور ما تنوع اقلیمی خاص و منحصربهفردی دارد. در این پهنه ۱۶۵ میلیون کیلومتری، ۱۷۶۶ گونه اِندمیک[۱] وجود دارد؛ گونههایی که در هیچ جای دیگری از کره زمین یافت نمیشوند. این تعداد در کل قاره اروپا، با وسعتی شش برابر ایران، ۱۷۳۰ گونه است.
وجود این مزیتهای یگانه، ایران را در بین پنج طبیعت جذاب جهان و از میان ۲۳۷ کشور دنیا، دهمین کشور جذاب بهلحاظ وجود «کهن زادبومهای تاریخی و فرهنگی» قرار داده است. بااینهمه ایران در رده ۹۲ام جهان بهلحاظ کسب درآمد از این موقعیتهای ناب قرار دارد. متأسفانه برنامههای توسعه موجود، نگاه ما به سرزمینمان و رفتار مردم با محیط زندگیشان، فاصله زیادی با آنچه باید باشد، دارد. سد ۷۰۰ساله «کُریت» که تا قرن بیستم مرتفعترین سد جهان بود نشانی گویا از دانش مهندسی پیشینیان ما در زمینه مهندسی آب است. دانش و شناخت آنها از حوضه آبریز و میانگین تولید آب آن، به انتخاب سازهای مقاوم منجر شد که تا امروز دوام آورده است. سال ۱۳۸۴ متخصصان کشورمان با هزینهای معادل ۱۰۰میلیارد تومان، سد دیگری روی آن ساختند که نهتنها سد قدیمی را که سالانه صدها نفر بازدیدکننده معمار و مهندس داشت کور کرد، بلکه قطرهای آب پشت سد جدید جمع نشد! اندک خردی لازم بود تا بدانند سدی که ۷۰۰ سال دوام آورده، یعنی هیچگاه حجم آبی بیش از ظرفیتش را تجربه نکرده است که در غیر این صورت قطعاً ویران میشد. مشکلات جدی ما در حوزههای مختلف نشاندهنده نبود درک درست از واقعیتهای طبیعی سرزمینمان است. زمانی یکی از اهالی گتوند از وجود پسوند «نمکی» در نام خانوادگی اهالی میگفت و اینکه بومیان منطقه از قدیمالایام از وجود گنبدی نمکی در آنجا مطلع بودهاند و این پسوند از آنجا آمده است؛ میپرسید چطور کارشناسان زبده شما متوجه وجود آن نشدند و سد را درست همانجا احداث کردند؟
سازه منحصربهفـرد سـد کریـت با قدمـت و دوام ۷۰۰ ساله نشان از ظرفیت بالقوه و بالفعل حوضه آبریز آن دارد. احداث سد بتنی در دهه ۸۰ با هزینه بسیار زیاد، سد قدیمی را کور کرد و آبی هم پشت سد جدید جمع نشد.
و یا سیل چند سال پیش در قم که خسارات جانی و مالی بسیاری در پی داشت که دلیل اصلی آن ساخت جاده و پارکینگ در بستر رودخانه «قمرود» و وجود ساختوسازهای دیگر در حریم سیلابی این رودخانه بود. اتفاقی که در دزفول، خرمشهر، آبادان و… نیز شاهد آن هستیم؛ چراکه در بستر و حریم رودخانه خانه ساخته و ساکن شدهاند! جذابیتهای بصری و سود بیشتر ساختوساز در آن محدوده ما را فریفته و چشم بر روی خیلی موارد بستهایم! با این ساختوسازها معبر کارون را تنگ کردیم و باعث بیشتر شدن خسارت سیلها شدهایم. در توجیه میگوییم اگر سدهای بالادست «زهره»، «کارون» و «کرخه» ساخته نشده بودند خوزستان را آب میبرد! و ذرهای فکر نمیکنیم که اگر اینگونه است پس چطور سازههای غرورآفرین شوشتر که بیش از ۲۰۰۰ سال و چغازنبیل که بیش از ۳۰۰۰ سال قدمت دارند، آسیبی ندیدهاند؟ ساده است. ایرانیان میدانستهاند بناهای خود را کجا بسازند که از آسیب سیل در امان باشد. اگر ما نیز به این قوانین احترام میگذاشتیم نهتنها هرگز شاهد اتفاقات تلخ نبودیم که از مواهب سیل نیز برخوردار میشدیم. آن ماده شکلاتی همراه سیل میتوانست خوزستان را همچنان حاصلخیزترین دشت کشور نگه دارد؛ درست مانند آنچه در «میناب»، «خوزستان»، «فامنین»، «کبودرآهنگ»، «بختگان»، پاییندست «اترک»، پاییندست «گرگانرود» و اطراف «دریاچه ارومیه» اتفاق افتاده است.
وجود کشت و زرع در بستر رودخانهها در طول صدها هزار سال به دلیل وقوع همین سیلابهاست. جلوگیری از وقوع سیل اشتباه بزرگی است که هم توان بارگذاری در بالادست حوضهها را بهصورت کاذب افزایش میدهد و هم درنتیجه آن، حقابهای به پاییندست نمیرسد. بحرانی که در پاییندست «تشک»، «کمجان»، «ارژن» و «پریشان» در استان فارس و «پایاب» استان خوزستان داریم و در پایاب «اترک» نیز سبب از بین رفتن تالابهای زیبای «آلاگل»، «آلماگل» و «آجیگل» شده است. در خراسان شمالی با نادیده گرفتن پاییندست، برای ساخت ۱۸ سد در بالادست برنامهریزی شده است. اینچنین تصمیمهایی نهتنها تنش ایجاد میکنند که میتوانند تمامیت ملی کشور را با خطر روبهرو کنند. در حال حاضر در کشورمان، مناقشاتی بر سر آب وجود دارد. مردم «اصفهان»، «چهارمحال و بختیاری»، «خوزستان»، «کرمان»، «بندرعباس»، «میناب»، «علیآباد کتول»، «شاهرود»، «سمنان» و هموطنان کرد و ترک در منطقه «زاب» و «دریاچه ارومیه» به دلیل تعارض منافعشان، در این مسئله با هم اختلاف دارند. تا وقتی تمام راههای توسعه به کشاورزی ناپایدار ختم میشوند و به دنبال راه دیگری برای تولید سرمایه پایدار نیستیم، لاجرم با چنین عوارضی روبهرو خواهیم شد. بهطور خلاصه میتوانم بگویم سرزمین ما استعداد واقعی خدمترسانی درخور را به مردم ایران دارد؛ به این شرط که مدیرانی با فهم بومشناختی در عرصه سرزمینی داشته باشیم.
ک.م. اتفاقاً ما اصلاً گذشته سادهای نداشتهایم و نباید دانسته یا نادانسته و بر اساس نشانههای موجود، تصویر نوستالژیکی از آن بسازیم. ما در سرزمینی با طبیعت سخت و منابع انرژی محدود که آب در آن کیمیا بود، زندگی میکردیم. امروزه با وجود همه مشکلاتی که نسبت به دوران پیش از تجدد داریم، در مقایسه با گذشتهها، زندگی راحتی داریم و اتفاقاً از همین موضع است که آسیب میبینیم. تجدد در کشور ما آمرانه و دولتمحور شروع شد. اتصال این جریان به منبع لایزال نفت، دولت را فربهتر از پیش کرد. ساحت قدرت که در کشور ما متمرکز بود در دوران تجدد تمرکز بیشتری یافت و قدرتی یگانه و فعال مایشاء شکل گرفت. متأسفانه در الگوبرداری از طرحهای توسعه، از بخشهای مولد و زاینده استفاده نمیکنیم. در الگوهای سوسیالیستی نسبت به مالیات و نقش ویژه مردم در تأمین هزینههای دولت جبهه میگیریم و در الگوی دولت رفاه که نگرش لیبرالیستی دارد، بخش عرضه و تقاضا و منطق بازار را به دلیل ساحت حکمرانی متمرکز و درآمد سرشار و غیرپاسخگوی نفت نادیده میگیریم. در کارزارهای انتخاباتی سالهای اخیر، کاندیداها بهجای پرداختن به مسائلی چون دادن مسئولیت بیشتر به مردم و یا تعریف حق بیشتر یا حق متقابل برای آنها، تبلیغات خود را بر پرداخت پول بیشتر به مردم متمرکز کردهاند.
پیشازاین، رعیتها حقی نداشتند و در دوره قاجار نیز دولت بسیار کوچک بود و به منبع عظیم نفت هم متصل نشده بود؛ درنتیجه دخلوخرج و عواید ولایات حساب و باقیماندهاش صرف توسعه زیرساختها میشد و اگر چیزی اضافه نمیآمد مردم خود عهدهدار مشکلاتشان بودند. امروزه اگر بخواهیم الگوی لیبرالیستی را پیش بگیریم، باید در فضای واقعی کسبوکار زندگی کنیم. در بازاری که قیمت همهچیز، حتی آب و سوخت، بر اساس میزان عرضه و تقاضا معین خواهد شد. هزینه آب و برق در ایران نسبت به اقتصاد جهان به قدری پایین است که کسی حتی شهامت نزدیک کردن آن را به قیمت جهانی ندارد. اگر بخواهیم بر اساس اقتصاد سوسیالیستی عمل کنیم باید مالیات واقعی دریافت کنیم و جرائم مالیاتی از جرائم امنیتی هم بالاتر باشند. مسئله ما عدم پایبندی به منطق سرزمینی نیست که اصولاً دیگر رابطه ما با دنیای گذشته قطع شده است. دیگر قادر به بازسازی تجارب بدیع گذشته نیستیم؛ چراکه فلات ایران در طول زمان هیچگاه تجربه یا خاطره بارگذاری جمعیت ۸۰ میلیونی را نداشته است. در طولانیترین دوره تاریخی، فلات ما که محدود به جغرافیای سیاسی فعلی هم نبوده، هیچگاه بیشتر از ۸ تا ۹ میلیون نفر جمعیت نداشته است؛ بنابراین وقتی ۸۰ میلیون نفر را در یکسوم مساحت فلات گذشته ایران بارگذاری میکنیم، قطعاً منطق عرضه و تقاضا و برخورد با اقلیم متفاوت میشود. بهرهگیری از درسآموزهای گذشته لزوماً به معنای تکرار آن نیست بلکه بهکاربردن بعضی راهبردها و کیفیاتش است. در سرزمین ما آب همیشه کیمیا بوده است. اولین درس این است که آن را از عرصه عرضه و تقاضای واقعی خارج نکنیم. امروزه وزارت نیرو برای هر مترمکعب آب مبلغی در حدود ۱۰۰۰ تومان هزینه میکند و بعد آن را به قیمت ۴۵۰ تومان، تقریباً رایگان، میفروشد. واقعیت این است که در زمانه مدرن، زندگی در ساحت اقتصاد شکل میگیرد و نه اخلاق. تعامل بیاخلاقانه و یا حتی بداخلاقانه با محیط ناشی از منفعتطلبیهاست.
استقرار جمعیت ۸۰ میلیونی در محدوده نزدیک به یکسوم فلات ایران ــ که هیچگاه در طول تاریخ بیـش از ۹ میلیـون نفـر جمعیت نداشـته است ــ مناسبات انسان و محیط در این زمینه را به شکل جدی تغییر داده است.
م.ف. در رابطه میان ما و سرزمینمان که نشانههای غفلت بهوضوح در آن دیده میشود، بلایای طبیعی چگونه تعریف میشوند؟ میدانیم که بخشی از بلایای طبیعی به ویژگیهای جغرافیایی و طبیعی و بخشی دیگر به عملکرد امروز ما برمیگردد. این اتفاقات را در قیاس با دیگر کشورها تا چه اندازه ناشی از بهرهکشیِ غیرمنصفانه انسان از محیط میدانید و بهرهمندی از منابع را در دیگر نقاط جهان با توجه به ویژگیهای سرزمینشان، چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا قطع ارتباط عمیق با سرزمین و اشراف نداشتن به دانش سرزمینی را میتوان آسیب امروز ایران دانست؟ با نگاهی معطوف به زمینه و در مقیاسی فراتر از بنا و معماری، آیا در دنیا مصادیقی وجود دارد که با تکیه بر فناوری توانسته باشند میان «طرحهای توسعه» و «ویژگیهای سرزمینی» سازگاری ایجاد کنند؟
م.د. برای کاهش خسارات ناشی از بلایای طبیعی باید چیدمان توسعه را بر مبنای ویژگیهای جغرافیایی، اقلیمی و زمینشناختی سرزمینمان طراحی کنیم و البته مردم را هم در این شناخت مشارکت دهیم. در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه که بیستمین دریاچه بزرگ جهان بوده است، پهنهای ۵۰۰۰ کیلومترمربعی را به خاطر ایجاد ۲۰۰ هزار شغل ازدستدادهایم. بر روی تمام ۱۴ رودخانهای که به دریاچه میریختهاند، سد احداث شد. برای ساخت ۱۰۵ سد برنامهریزی شده بود که به دلیل کمبود بودجه و مواجهه با بحران خشک شدن دریاچه، 72 عدد از آنها ساخته شد. ۱/۳ میلیارد مترمکعب از کل حقابه دریاچه به کشاورزی اختصاص داده شد و بنا بود سطح اراضی کشاورزی از ۳۲۰ هزار هکتار به ۶۸۰ هزار هکتار افزایش یابد. برای هر هکتار از این ۳۶۰ هزار هکتار اضافی، ۱۰ هزار مترمکعب آب و در مجموع ۶/۳ میلیارد مترمکعب آب لازم بود که ۱/۳ میلیارد آن از حقابه دریاچه تأمین شد. برای تأمین ۵۰۰ میلیون باقیمانده مجوز حفر چاه صادر شد. در حال حاضر ۳۵هزار حلقه چاه غیرمجاز در آن محدوده حفر شده که در پی آن شرق دریاچه در معرض سونامی نمک است. بسیاری از روستاها تخلیه شده و وضعیت در «مراغه»، «شبستر» و «بناب» بسیار بحرانی است. در همان نزدیکی، حوالی «مهاباد»، تالاب دیگری به نام «کانیبرازان» وجود دارد که در حال خشک شدن بود. مردم برای آبیاری باغهای سیبشان با موتورپمپ از آن آب میکشیدند.
گروهی به سرپرستی آقای «سیروس انتخابی» که از بچههای اهل سنت منطقه و معتمد مردم کانیبرازان بود، مردم را توجیه کردند که با ادامه این روند، تالاب خشک خواهد شد، گرد نمک آن روی محصول باغها خواهد نشست، همه نابود شده و درنتیجه مجبور به ترک دیار خود خواهند شد. مردم به سیروس و گروهش اعتماد کردند. از کشاورزان خواسته شد تنها ۲۰ درصد از حقابه خود را وارد تالاب کنند و تالاب زنده ماند. در فصل مهاجرت، تمام پرندگانی که به دریاچه ارومیه میرفتند، به این تالاب آمدند و آنجا به یک بهشت استثنایی بدل شد. از کل ۵۳۰ گونه پرندهای که در ایران وجود دارد نزدیک به ۴۶۰ گونه در این تالاب رؤیت شده و این در حالی است که کل قاره اروپا ۵۳۵ گونه پرنده دارد. کمکم شکارچیها پیدایشان شد. آنها تالاب را به رگبار میبستند. گروه دوباره وارد عمل شد. به شکارچیها پیشنهاد کردند به جای شکار، دوربین کار بگذارند و پرندهنگری راه بیندازند. همین هم شد و حالا گردشگرانی که برای پرندهنگری به آنجا میآمدند دلشان میخواست حداقل یکشب در این بهشت اقامت کنند. هرکدام از اهالی کانیبرازان، اتاقی از خانه خود را در اختیار گردشگران قرار دادند. گردشگران به دنبال خوراکیهای محلی و یادگاریهایی بودند که با خود به سوغات ببرند. صنایعدستی رونق گرفت. کار بهجایی رسید که مردم کانیبرازان برای مراقبت از تالاب و جلوگیری از برداشت بیرویه آب، قرقبانانی گماشتند و سالی ۶۰میلیون تومان حقالزحمه به آنان پرداخت میکردند. مردم آنجا تالاب را خون رگهای خود میدانند؛ چراکه میبینند وقتی حال تالاب خوب است حال جیبهای آنها هم خوب است. این همان انگیزه اقتصادی است که آقای مشتاقگوهری اشاره کردند. اینجا بین مردم، محیطبانان و بومیان هیچ تعارضی وجود ندارد. هیچ کشت و کشتاری درنگرفته است و مردم خودشان هوای تالابشان را دارند.
تالاب کانـیبرازان را میتـوان مصداقـی از پیونـد «حـفظ محیـطزیست»، «پـایداری اقتصـادی» و «مشارکت اجتماعی و مدنی» برای بهرهمندی پایدار از منابع محیطی دانست.
آیا «تالاب کانیبرازان» یک استثنا در ایران است؟ خیر. مشابهش در «گندمان»ِ چهارمحالوبختیاری، «کمجان»ِ استان فارس، «دیزباد بالا» در نزدیکی نیشابور، «حسینآباد سربیشه» و روستای «گلسفید» در چهارمحالوبختیاری نیز اتفاق افتاده است. در «منصورآباد» رفسنجان مردم عرصهای ۱۲۸هزار هکتاری را به مدت شش سال قرق کردند. تعداد وحوش منطقه از ۲۰ رأس به ۱۸۰۰ رأس رسید. حالا هرساله شکارهای بالای ۱۰سال را به قیمت ۴۵هزار دلار میفروشند و درآمدش را خرج قرقبانان و آبشخور میکنند. نتیجه این شده که ظرفیت گرمای ویژه منطقه بالا رفته، کبکها و تیهوها راه افتادهاند، وضعیت اقلیمی بهتر شده و یک چشمه تولید گردوخاک مهارشده است. ضمن اینکه با ایجاد درآمد، تعارض را هم کم کردهاند. با شریک کردن مردم و اعتمادسازی، کارهای مثبتی میتوان انجام داد. در حال حاضر ما دچار ورشکستگی اکولوژیکی شدهایم. رخدادی که در طول چند نسل هم قابلترمیم نیست. باید به سرعت روش چیدمان توسعهمان را تغییر دهیم و بهجای اتکا به «توسعه آبمحور»، وابستگی معیشتیمان را به منابع آبوخاک کم کنیم. باید به سمت توسعه زیرساختهای گردشگری و استحصال انرژیهای نو برویم.
ک.م. قحطی سالهای ۱۳۱۷-۱۳۱۴، زمان جنگ جهانی اول، موجب شد تا نیمی از جمعیت ایران کم شود. تصمیمهای استراتژیک حوزه تأمین غذا در پی جلوگیری از وقوع مجدد چنین واقعهای اتخاذ شدند. موضوع خودکفایی در محصولات کشاورزی نیز تصمیمی استراتژیک در همین راستا است. مردم تا سختی چالشهای طبیعی را حس و گرفتاری آن را واقعاً درک نکنند، کاری نخواهند کرد. چند درصد مردم به توصیههای صرفهجویی در مصرف آب عمل میکنند؟ چرا دولت آب را به قیمت واقعی عرضه نمیکند؟ ساختار جامعه انسانی بر «منفعت» استوار شده است و توزیع منابع کمیاب را باید از منظر اقتصاد دید. باید هزینهها را واقعی کنیم. بهگونهای که هرکسی که میخواهد چاه بزند هزینه واقعی آب آن را بپردازد. آنوقت قیمت پرتقال دیگر ۳۰۰۰ تومان نیست بلکه باید به قیمت ۶۰ هزار تومان فروخته شود که دیگر صرفه ندارد. در حال حاضر آب «هیرمند» تمام شده است و سیستان آب ندارد. به همین دلیل به سراغ چاههای ژرف، آخرین پسانداز قرنهای آینده، رفتهاند تا صیفیجات بکارند! راهش این است؟ در دیگر کشورها، دولتها با هم بر سر حل مسائل اقتصادی رقابت میکنند و راهحلهای متفاوتی پیشنهاد میدهند. دولت «سیپراس» در یونان با شعار ریاضت اقتصادی برای خروج از زیر دین اتحادیه اروپا روی کار آمد یا دولت «ترزا مِی» در انگلستان به دلیل منافع بریتانیا حاضر به پرداخت هزینه و تسویهحساب با اروپا شد تا از اتحادیه خارج شود. تا زمانی که مسئله اصلی حکومت چنین چالشها و بحرانهایی نباشد و تا زمانی که دولت با منابع نفتی پیوند دارد و روزبهروز فربهتر و متمرکزتر میشود، گفتن از گذشته، صرفاً در حد خاطرهبازی میماند. حرف زدن از منطق تاریخی گذشته چه دردی را دوا میکند؟ چه تغییری را تاکنون در مخاطب ایجاد کرده است؟ این نگاه تاکنون چه تغییری در رفتار ما با سرزمین به وجود آورده؟
مسائل ما میتوانند با نشانه گرفتن منافع سهمداران بهتر حل شوند. باید در روابط کلانتر و در حوزه شهرها، مسائل را به منافع مردم گره زد. در کشور ما مالکیت متأثر از قدرت بوده؛ درحالیکه در دیگر نقاط دنیا در طول تاریخ این مالکیت بوده که به فرد قدرت میبخشیده است. یک فئودال نسبت به سرزمین حقی داشته و درنتیجه حرفش شنیده و اعمال میشده است؛ اما در کشور ما هر صاحب قدرتی که با شمشیر جایی را میگرفته، مالکیتها را خلع و مالکیت جدید ایجاد میکرده است. قاجار با دوره پیش از خود و پهلوی با قاجار این کار را کرد. این رفتار ناشی از الگوهای حکمرانی و اقتصادی رایج در این سرزمین است. خطابه و وعظ کافی نیست و باید علم و آگاهی داشته باشیم. ما علمی برخورد نمیکنیم؛ چراکه در آن روش ناچاریم تصمیمات سختی بگیریم. در منطق بازار باید نظام عرضه و تقاضای واقعی حکمفرما شود. آنوقت شما میتوانید در مرکز نقشجهان برج بسازید به شرطی که هزینهاش را بپردازید و این هزینه باید آنقدر گزاف باشد که کسی از عهدهاش برنیاید. کما اینکه در جاهای مختلف دنیا این اتفاق میافتد. بر بام موزه هنرهای معاصر پاریس یک هتل مدرن تکاتاقه میسازند ولی اقامت در آن بسیار گران در میآید. مردم باید ببینند که این هزینههایی که به دولت پرداخت میشود، در جای دیگری برای خدمات عمومی مصرف میشود. با پدیدههای جدید امروزی نمیتوان مطابق الگوهای گذشته برخورد کرد مگر اینکه با ساحتهای مدرن و با سازوکارهای خودش راهی پیدا شود. بخش عمده این راه قطعاً از آگاهی و دانش میگذرد و تجربه شده است. راهش این است که برای گفتن حرفهای سخت تعارف نداشته باشیم. سیاستمدار یا مدیر یا حکمران وظیفه ندارد آسایش را به قیمت حراج آینده برای مردمش فراهم کند. بقای حاکمیت و بقای سرزمین باید در اولویت باشد.
م.د. میتوانیم کشورهایی را در عرصه بینالمللی مثال بزنیم که در تنگناهای اقلیمی بهمراتب دشوارتری از ما هستند اما مواهب رفاهی، قدرت اقتصادی و سرانه تولید ناخالص داخلی[2](GDP) بالاتری دارند و همینطور کشورهایی که اقلیم به مراتب بهتری از ما دارند و حتی ۱۰۰درصد قلمروشان جنگل است اما مردم به شدت فقیری هستند و سرزمین غیرتوسعهیافتهای دارند. ژاپن را با بنگلادش مقایسه کنید. ژاپن تقریباًً یکپنجم ایران وسعت و نزدیک به دو برابر جمعیت دارد و یکی از شش اقتصاد برتر جهان است. بنگلادش ازنظر اقلیمی تقریباًً شبیه ژاپن است حتی شاید میزان بارندگی بیشتر و پوشش جنگلی بهتری هم داشته باشد اما متأسفانه بههیچوجه نتوانسته از سرمایهها و توانمندیهای بالقوهاش استفاده کند. از دیگر سو، امارات متحده عربی با وسعتی به اندازه نوار ساحلی شمالی ایران، بدون داشتن هیچکدام از جذابیتهایی که ما در کشورمان داریم، در سال گذشته ۴۲ میلیارد دلار درآمدِ گردشگری داشته درحالیکه درآمد ایران از گردشگری در بهترین حالت در سال گذشته ۳/۱ میلیارد دلار بوده است. اهمیت وجودی مایملک محیطزیستی و منابع یک سرزمین به مراتب کمتر از نوع نگاه مردم آن سرزمین به داراییهای کشورشان است. نوع نگاه قدرت تبدیل چالش به فرصت و بالعکس را دارد. از بیابانی بودن کشورمان گلهمندیم که دشنام پست آفرینش نصیب ما شده است! درحالیکه انگلیسیها حاضر بودند ۸۰۰ میلیون دلار هزینه کنند و ششمین منبع خورشیدی را در کرمان، نزدیک کویر لوت بسازند؛ چراکه معتقد بودند با صرف هزینه یکسان در بریتانیا بین ۶۰ تا ۸۰ هزار وات و در ایران ۶۰۰ مگاوات برق میتوان تولید کرد. آن طرح به دلیل تحریمها نیمهکاره رها شد اما چرا خودمان از این موقعیت استفاده نمیکنیم و به دنبال انرژیهای پرهزینهتری هستیم؟ برنامه توسعه ملل متحد[۳](UNDP) در سال ۲۰۰۶ که «سال جهانی بیابان» نام داشت، در گزارشی آورده بود اگر عرصهای به طول ۸۰۰ کیلومتر به سلولهای فتوولتاییک مجهز باشد قادر است نیاز انرژی مردم جهان را برای یک سال تأمین کند. آن زمان حداکثر راندمان سلولهای فتوولتاییک ۱۵درصد بود که اکنون به حداقل ۳۵درصد رسیده است. بهاینترتیب حالا با عرصهای به طول و عرض ۴۰۰ کیلومتر، تقریباًً معادل یکهشتم تا یکدهم سرزمین ایران، میتوان همان مقدار انرژی تولید کرد. چرا ما از این مزیت استفاده نمیکنیم؟ در دو دوره برنامه پنجساله دولت موظف شده دستکم ۵۰۰۰ مگاوات برق از طریق انرژیهای نو تأمین کند اما متأسفانه حتی یک دههزارم آن تعهد هم عملی نشد و هیچ نهاد نظارتی و بازرسی هم پیگیر این موضوع نیست. به نظر میرسد اولویتهای کشور بهدرستی شناسایی نشده که این خطاهای راهبردی اتفاق میافتند.
ک.م. کسی که بخواهد در ساحت مردم قرار بگیرد ناگزیر باید با آنها کار کند. مردم وارث این سرزمین خواهند بود و چیزی که آنها بپذیرند و برایشان خوب باشد باقی خواهد ماند. نگاه ما در حوزه قدرت باید بر دو اصل استوار باشد که یکی از آنها شفافیت و از ضروریات بقا است. «کانیبرازان» مثال خوبی است. آنجا از منافع و خطری که مردم به چشم دیدهاند صحبت شده است. مردم میفهمند و به کسی که منافعشان را تأمین کند، اعتماد میکنند. مردم آن منطقه قطعاً میدانند درآمدها کجا هزینه میشود. وقتی شفافیت وجود ندارد هرکسی فکر میکند باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و هرجومرج میشود. اصل دوم، تکیه کردن بر فضایی واقعی است. باید مردم را در شرایط واقعی عرضه و تقاضا قرار دهیم و درآمدها را در کمال شفافیت برای توسعه حوزههای دیگر خرج کنیم. در حوزه توسعه، بهرهگیری از دانش اقتصاد الزامی است. ملت ما با دانایی، خود را در فراز و نشیبهای قرون متمادی حفظ کرده است. پرداختن به حوزه اقتصاد به آن معنا نیست که ما شأنی برای هویت و غیرت و دیانتمان قائل نیستیم. اینها همگی ساحتهای مختلفی هستند که در کنار هم کار میکنند. روزگار خردگرای مدرن دستاوردهایی دارد که با هیچ دورهای قابلمقایسه نیست. کما اینکه دوره کشاورزی را با دوره پیشینش، شکار، نمیتوان مقایسه کرد.
نقد من درمورد این گفتمانِ رمانتیک نسبت به گذشته، ایجابی است. به این معنی که میپذیرم نسبت به فرزانگی گذشته باید کنجکاوی داشت اما نباید در آن ماند؛ چراکه قابل تکرار نیست. کل سرزمین ایران شامل قفقاز، هرات و بخشهایی که از ایران جدا شدهاند تا دوره قاجار بین ۸ تا ۱۰میلیون نفر جمعیت داشته و حالا کل این جمعیت در تهران متمرکز شده است. توازن زیستی ما بهگونهای بوده که نقاط سکونتی تاب جمعیتی بیش از یک حد مشخص را نداشتهاند. میبینیم که در یک سلسله پایتخت یا محل تمرکز جمعیت سه بار عوض میشده است؛ هرچند دلایل ژئوپلتیک هم داشته اما موضوع تمرکز جمعیت هم از دلایل اصلی آن بوده است. حالا این مرکز تمرکز در سه سلسله و به مدت ۲۰۰سال پابرجا مانده است. به نظر میرسد مختصات زمان، مکان و منطق سرزمینی ما به دلیل مدرنیسم غالب در دنیا، تغییر کرده است. در روزگاری به سر میبریم که منطق تاریخی ممکن است دیگر کار نکند اما باید به آن فکر کرد و در موردش کنجکاو بود. صرف پناه بردن به گذشته ما را از دستاوردهای زندگی مدرن منطقگرای ابزاری دور میکند. حفظ پیوستگی تاریخی از ویژگیهای تمدنی ما است.
روزگار مدرن با همه مصائبش، فرصتهایی هم دارد. ساحت مدرن ساحت متفاوتی است که باید مختصاتش را بشناسیم تا از آن نترسیم و بتوانیم بهره مناسبی ببریم. به نظر من این دو دنیا مقابل هم نیستند. بهجای فهم مدرنیسم به نقد آن پرداختهایم بدون آنکه تجربهاش کنیم و همین باعث سردرگمی ما شده است. زمانی که ملکم خان میگفت ما باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم منظورش این بود که مدرن شویم. این حرف را به نوعی امام محمد غزالی در مقدمه شک و شناخت گفته است که برای نقد یک دانش باید آن دانش را آموخت، با دانشمندان آن دانش به احتجاج نشست، از افقهای آن دانش گذشت و سپس به نقد آن نشست. ما هیچیک از دو ساحت سنتی و مدرن را به درستی درک نکردهایم. مرحوم شایگان هم خیلی ظریف اشاره میکند که امروز دیگر چیزی بهعنوان مفاهیم شرقی یا سنت نداریم بلکه در دنیا یک مدرنیسم غالب داریم که شیوههای ایرانی، ژاپنی یا هندی به آن پیوست شده است. اگر بخواهیم این نقطه عطف بشری را نپذیریم و نسبت به آن بیاعتنا بمانیم، باعث گمراهی جوانان و متخصصان میشویم. این مدرنیته ممکن است از اروپا شروع شده باشد اما متعلق به آنها نمانده است. همانطور که سبک زندگی کشاورزی از بینالنهرین آغاز شد اما بهطور گسترده در چین و اروپا به تولید ثروت انجامید. مدرنیسم هم یکی از نقاط تکینگی تاریخ است که در غرب آغاز شد و ترجمههایی از نقاط دیگر دنیا دارد و شاید گرانیگاه آن در آیندهای نهچندان دور از غرب به جایی در شرق منتقل شود.
م.د. در مواجهه با دغدغههای فعالان محیطزیست و حتی میراث این سؤالها مطرح میشود که چرا میخواهید به عصر حجر برگردید؟ تنوع زیستی و طبیعت خوب است اما برای اشتغال و رفاه مردم چه کردهاید؟ ما معتقدیم درک درست از واقعیتهای بومشناختی سرزمین، کیفیتی پایدار در زندگی برایمان به ارمغان خواهد آورد. چرا باید در مخروطافکنه جنوب البرز که ظرفیت زیستی آن ۵/۲ تا ۳میلیون نفر است، روزانه ۱۰میلیون سکونت و ۲۱میلیون تردد داشته باشیم؟ و شهری بسازیم که سومین شهر نزاعخیز دنیاست و در هر ۱۰۰هزار نفر، ۷۰۰۰ نزاع رخ میدهد و بالاترین آمار طلاق و بزهکاری را دارد. به گزارش معاونت حملونقل و ترافیک شهر تهران، روزانه ۲ ساعت و ۳۱ دقیقه از وقت شهروندان در ترافیک هدر میرود و مردم تنها ۲۳ دقیقه برای خانواده وقت دارند. ارزش زمانی که تلف میشود ۱۱هزار میلیارد تومان در سال یعنی بیش از ۶۰ برابر بودجه سالانه سازمان محیطزیست است. ما در شهری که ظاهری خوشآبورنگ دارد، به شدت با فرسودگی مواجهیم چراکه فناوری را بدون معرفت بهکار بستهایم. عجیب نیست که در سرزمینی که ۳۰۰ روزِ آفتابی دارد، به جای استفاده از انرژی خورشیدی دست به دامان سد و سدسازی شدهایم درحالیکه میزان بارشی برابر یکسوم میانگین جهانی و تبخیری در حد دو برابر آن داریم؟
ک.م. دقیقاً. اگر مدرنبودن را فهمیده بودیم میدانستیم که یکی از ساحتهای مهم مدرنیسم به رسمیت شناختن منافع است. سنت ما تمرکز قدرت در دولت است. در تاریخ طبری داریم که حجاج بن یوسف ثقفی زمانی که دیوانهای ایرانی را دید گفت هر جا سه نفر از اینها گرد هم آیند یک نفر را رئیس و دو نفر دیگر از او پیروی میکنند؛ یعنی ما متخصص نهادسازی و دولتسازی هستیم. توسعه ۱۷۰ساله ما از تأسیس دارالفنون به اینطرف توسعهای فرمایشی و از بالا به پایین است. شهرهای ما شاهنشین بودهاند. چنان که «شار»، «شهر» و «شاه» همریشه هستند. شهر جایی است که شاه مینشسته است و باقی مردم روستانشین بودهاند. ساختمانهای مهم شهر حاصل اراده شاه و اوامر ملوکانه است و نه برهمکنش نیازهای مردم. مردم رعیتاند و در ساحت شهر و برنامه حضور ندارند. در این ۱۷۰ سال، برنامه توسعه چیزی بوده که شاه بر اساس مشاهداتش اراده میکرده است. شاهان مشتاق قدرت نظامی خیرهکننده و مخرب دنیای مدرن و نه سبک زندگی آن بودند. الگوهای توسعه بر اساس مدلهای آماده اروپایی و امریکایی است. ایکاش همان مدلهای اروپایی را الگو میگرفتند که شباهتهایی میان ما و ایشان بود، اما از اواسط دوران پهلوی دوم، امریکا الگوی دروازه تمدن بزرگ است و آن میشود که میدانیم؛ مقیاس همه چیز، از برنامههای توسعه شهری تا مدل اتومبیل و سبک زندگی تغییر میکند و هنوز هم بهرغم همه شعارهای ضد امریکایی، ما ایرانیان شیفته سبک زندگی آنها ماندهایم و بیراه نیست که مقصد نخست مهاجرت ایرانیان هم این کشور است.
م.د. الان صحبت از این است که آیا بشر امروز به توسعه پایدار نیاز دارد؟ که آیا این خود یک دروغ بزرگ نیست؟ اصلاً توسعه تا کجا باید ادامه پیدا کند؟ ما چقدر باید مرفه باشیم؟ یک خانه با چه امکاناتی، یک پنتهاوس با چه امکاناتی؟ و اینها همه روایتهای مکتب سرمایهداری است که به شما حق میدهد در صورت توان از هر درجهای از رفاه برخوردار باشید. با این تفکر اگر همه مردم جهان بخواهند شبیه امریکاییها زندگی کنند به کره زمینی ۸/۳ برابر زمین کنونی نیاز داریم.
امریکا در حالی برای دیگران بهویژه جوامع درحالتوسعه، الگو است که با 8 درصد جمعیت جهان، سهمی ۲۵ درصدی از انتشار گازهای گلخانهای دارد. از سال۱۹۸۰ به اینسو میزان تولید و مصرف در کره زمین برابر شد. بعد از سال ۱۹۸۰ میزان مصرف بیشتر از تولید شد. اول اوت امسال اورشوت[۴] بود یعنی ۵ ماه قبل از پایان سال، ۵/۷ میلیارد ساکنان زمین کل تولید زمین را مصرف کردند. بزرگترین خطری که از آن بهعنوان واژگونی[۵] یاد میشود. حال صحبت از کرههای دیگر به میان آمده؛ اما فعالان محیطزیست معتقدند اگر میخواهیم به کیفیتی درخور برای زندگی برسیم باید نگرش درستی داشته باشیم. حرف من این است که ۸۰، ۹۰ یا ۱۰۰میلیون نفر میتوانند در این مملکت زندگی کنند بهشرط اینکه سبک زندگیشان را تغییر دهند. ما با شاخصهای رفاه و توسعه مخالف نیستیم اما رفاهی که به درد این سرزمین بخورد. حتی خود امریکاییها هم باید سبک زندگیشان را تغییر دهند.
ک.م. چهبسا؛ اما نقطه افتراق ما در این است که ملاک این تغییر چیست؟ نمیتوان در قالب و منطق زیباییشناسی پیش رفت و خوب و بد را مشخص کرد. همانطور که شاید یک پزشک هم بداند سیگار کشیدن بد است اما لذتی که میبرد مانع ترک آن میشود. به نظر میرسد که تنها تضاد منافع است که میتواند مصرف را محدود کند. کما اینکه قدرت را قدرت لگام میزند.
امـریکـا با ۸ درصـد از جـمعـیت جهـان، ۲۵ درصد از گازهای گلخانهای را تولید میکند. آیا سبک زندگی امریکـایی میتواند الگویی برای توسعه در سرزمین ما باشد؟
م.د. در حال حاضر بهجایی رسیدهایم که گرایش به سمت محیطزیست همان منافعی است که میتواند منافع را کنترل کند.
ک.م. اما مشکل این است که در سرزمین ما این شیوه نگاه تاکنون پاسخ نداده است. نکته بعدی اینکه آیا در دنیا فقط همین الگوی سرمایهداری نئولیبرالیستی امریکایی وجود دارد؟ خیر. حداقل از قرن ۱۹ به بعد اندیشمندانی مثل «مارکس» نقد اساسی به سرمایهداری داشتهاند. امروزه حتی نقدهای «دیوید هاروی» به سرمایهداری نیز از دستگاه فلسفی مارکس میگذرد. نئومارکسیستها با نقدهایی که مارکسیستها داشتهاند، به منطق بازار رجوع میکنند. به کار نکردن منطق بازار خرده نمیگیرند بلکه تمرکزشان بر بحرانساز بودن آن است. باید از مدرنیسم، منطق علمی نقد و مشارکت اجتماعی در قالب شفافیت رسانهای را بیاموزیم تا بتوانیم لیبرالیسم وحشی را مهار کنیم. مشکل مدل رجوع به یوتوپیای گذشته آن است که پیش از روزگار مدرن بهویژه در مشرق زمین آگاهی اجتماعی چندانی وجود نداشته است، درحالیکه امروز شبکههای اجتماعی بهعنوان ابزارهای فناورانه مدرن، قدرت را مجبور به پاسخگویی میکنند. سازمانهای مردمنهاد تشکلهایی مدرن هستند، حتی گفتمان زیستمحیطی هم یک موضوع مدرن است و پیشتر دغدغه آن به صورت خودآگاهانه وجود نداشته است. اگر میخواهیم روزگارمان را نقد کنیم باید از همین رهگذرِ نظاممند، قابلدسترس و قابلسنجش باشد. نکته آخر تأکید بر این است که میشود همچنان مدرن بود و به ارزشهای مدرنیسم پایبند بود و در توازن زیستی با محیطزیست و فرهنگ بومی خود زندگی کرد. کما اینکه نگاه غرب به نوشتهها و دانشی که از نیمه قرن چهارم هجری از شرق وارد اروپا شد تدافعی نبود. ما میتوانیم مثل شهروندان سوییسی و هلندی که در یک توازن حساس محیطزیستی زندگی میکنند هم ثروت قابل توجهی تولید کنیم، هم نظامی مشارکتپذیر و مردممحور را بپذیریم و هم به محیطزیست پایبند باشیم. بخش عمدهای از محصولات کشاورزی اروپا در هلند، کشوری که زمین ندارد، تولید میشود. بخش عمدهای از سوییس کوه و یخبندان و تقریباًً غیرقابل استفاده است، اما بالاترین سطوح کیفیت زندگی و پایداری در توازن صنعت و محیطزیست را پدید آورده است. ما کاریکاتوری از مدرنیسم را تجربه کردهایم و تکلیفمان هم هنوز با آن مشخص نشده است. اگر قرار باشد در حوزه محیطزیست و میراث هرگونه تجربه و ضرورت مدرن را نفی کنیم، زندگی و انسان را نفی کردهایم.
م.ف. طرحهای توسعه شهری به موضوعی مهم در وزارتخانه تبدیلشده است. آقای درویش هم برای حل مشکلات متوجه مشارکت اجتماعی و آگاهیبخشی عمومی هستند. به نظر میرسد ما در حل مشکلات سرزمینی و مواجهشدن با موضوع بلایای طبیعی در هر دو ساحت، مسائل عدیدهای داریم؛ یعنی هم متولیان، تصمیمگیرندگان و حاکمان بهخوبی به موضوع نگاه نمیکنند و هم دچار غفلتی عمومی هستیم. فکر میکنید چقدر میشود امید داشت که در هر دو حوزه حاکمیتی و مشارکتهای اجتماعی و آگاهی بخشی عمومی، مردم را به حاکمیت و حاکمیت را به پیدا کردن راهحلهای خردورزانه در مواجهه با بلایای طبیعی نزدیک کنیم؟ چه راهکارهایی برای ایجاد ارتباط بین لایههای مختلف تصمیمگیری هم در سطح مردمی، سازمانهای مردمنهاد و نهادهای دیگر و هم در سطوح بالای تصمیمگیری شهری، ناحیهای و منطقهای، وجود دارد؟ به نظر میرسد این سطوح بسیار از هم دورند و مدیاتورها و مرتبطکنندههای بین آنها بهخوبی تعریفنشدهاند و ساحتهای مختلف هیچ گفتوگویی باهم ندارند. ارتباط بین لایهها چگونه میتواند محقق شود؟
ک.م. امروزه در کشورهای پیشرو، مردم از همان ابتدا در برنامههای آمایش شهری و طرحهای توسعه مشارکت دارند، منافع مردم با منافع شرکتها و دولت مرکزی به رقابت برمیخیزد و در نهایت در یک مصالحه[۶] به موضعی میرسند که نفع حداقلی همگی تأمین شود که همان نقطه اپتیموم تعارض منافع است. منطق فلسفی زبان امروز، بهگونهای توسعه پیدا کرده تا بتوان با گفتوگو به تفاهم و اجماع در مسائل سخت و مشکل دست یافت. مثلاً نظریه کنش ارتباطی «هابرماس» براساس گفتوگوی احتجاجی و رسیدن از تفاهم به توافق شکل گرفته است. طرحی که درنهایت تهیه میشود توسعهمحور است اما منافع محیطزیستی، صنایع و… را در نظر میگیرد، همچنان پایش میشود و مورد بازبینی قرار میگیرد. وقتی از جامعهای مدرن صحبت میکنیم مقصود این است که مردم شهروند بهشمار میآیند، باید به مشارکت گرفته شوند، باید با آنها مشورت شود، باید از آنها مشروعیت گرفت و باید مقبولیت طرحها را در توافق با آنها محقق ساخت. در این الگوهای حل مسئله و حل مشکل، طرحها نهتنها با همکاری و مشارکت شورای شهر و شهرداری بلکه با مردمان محلی، سازمانهای مردمنهاد و نهادهای صنفی تهیه میشوند. همانطور که جناب درویش کمی جلوتر درمورد تعجب مردم محلی از ناآگاهی مشاور و طراحان سد گتوند نسبت به وجود گنبد نمکی در بستر سد روایت کردند، بهنظر میرسد که در ایران نهادهای مشاوره و ساخت تنها طرحهایی تهیه میکنند که با آنها سهم خود از پول نفت را دریافت کنند. ما امروز دچار تورم طرح و برنامه و دستگاههای تولیدکننده این طرح و برنامهها هستیم، درحالیکه به نظر میرسد کاملاً بیبرنامهایم! برنامهریزی ما وهن برنامهریزی است! بعضی بر این باورند که بخشی از وضعیتی که دچارش هستیم حاصل نفرین منابع اولیه ماست. ونزوئلا، لیبی و ایران به ترتیب بیشترین ذخایر هیدروکربنهای دنیا را دارند اما به دلیل منابع رانتی، که به راحتی پشتوانه اقتدار غیرپاسخگو قرار میگیرد، وضعیت خوبی ندارند. اما این همه حقیقت نیست چراکه در دبی در منطقه ما و نروژ در اروپا ظاهراً با این نفرین بیگانهاند. اینجاست که به نظر میرسد بخشی از مشکل، سنتهای سیاسی دولتساز است. در سنت دولتهای معاصر ما منافع مردم، عام و شعاری دیده میشود و این در حالی است که معمولاً وقعی به منافع گروههای متشکل صنفی، سیاسی و اقتصادی نهادهایی که توسط همین مردم شکل داده شدهاند گزارده نمیشود. درحالیکه در سطوح مختلف برنامهریزی باید برنامههای متفاوت داشته باشیم و باید در هر سطح منافع همه را ببینیم.
م.د. و درست همینجا مشکل خواهیم داشت. قطعاً مردم اصفهان با طرح انتقال آب از زایندهرود مخالف خواهند بود و مردم یزد و حتی سازمانهای مردمنهاد آن موافق؛ چراکه منافع هر دسته اینگونه ایجاب میکند.
ک.م. اینجا باید هم از یزدی، هم از اصفهانی و هم از کهکیلویهای پرسید. اینجا بحث منافع بین منطقهای مطرح میشود.
م.د. خب از بحث منافع محلی یک پله بالا آمده و به منافع و مصالح منطقهای رسیدیم. ترکیه هم در سرشاخههای دجله و فرات منافع ملی خودش را در نظر میگیرد. پس آنجا هم باید منافعی بالاتر از منافع ملی را ببینیم! الان دنیا به کمک ابزارهای فناورانه کوچک و کوچکتر میشود و اتفاقاً اگر بخواهیم زندگی پایدار داشته باشیم نمیتوانیم فقط خانه خودمان را در نظر بگیریم!
ک.م. برای همه این موارد مختلف میتوان مدل ارائه داد. مثلاً برای رود دانوب برنامه آمایش مشترک تدوین میشود و همه کشورها مجبورند سیستم حقوقی مشترک داشته باشند. در مورد دریای خزر هم داریم همین موضوع را تجربه میکنیم. مجبوریم به توافق برسیم، اما مسئله میزان مشروعیت و مقبولیت این مصالحههاست. توافق اگر در سطح ملی یا بینالمللی پشت درهای بسته صورت پذیرد، طبیعی است که مورد تردید و تشکیک قرار میگیرد. هر توافقی از این دست باید در فضای عمومی بحث شود تا مردم را به سوی یک مصالحه هدایت کند. در این صورت این مصالحه را میتوان مشروع و مقبول دانست چون مردم آن را پذیرفتهاند. ما در دفتر طرحریزی شهری و طرحهای توسعه و عمران، الگوهای طرحهای شهری را به سمت طرحهایی مسئلهمحور، مشارکتجویانه، منافعمحور و درعینحال شفاف سوق دادهایم. ما براین باوریم که میانگین نظر جامعه همیشه عاقلانه است و این نظرات میتواند گرههای نظریهپردازی ما را حل کند. مردم همیشه بر اساس منافعشان تصمیم میگیرند و از اینرو به مسائل نگاهی عینی و موشکافانه دارند برخلاف مشاوران و تکنوکراتهای دولتی که چون منافعشان در چگونگی برنامهریزی به مخاطره جدی نمیافتد، این طرحها را بر الگوهای آرمانگرایانه و تجربهگرایانه استوار میکنند، و همین نگاه معمولاً تحققپذیری طرحها را بهشدت تحتتأثیر قرار میدهد.
م.د. ما از همکاری بین لایههای مختلف تصمیمگیری تجربههای مثبتی داریم. کنوانسیون مونترآل که در دهه ۱۹۷۰ شکل گرفت یک نمونه است. وقتی دنیا متوجه شد لایه ازن در حال سوراخ شدن است و گازهایی که در وسایل سرمایشی و گرمایشی استفاده میشد خسارتهای جبرانناپذیری میزند؛ همه با کمک هم کنوانسیونی تعریف کردند که اول ۴۵ کشور و حالا ۱۷۸ کشور عضو دارد و مشکل حل شد. پروتکل کیوتو هم در زمان خودش کار مهمی انجام داد. سوئد تنها کشوری است که در بحران اقتصادی اروپا اصلاً دچار رکود نشد و تولید ناخالص ملی آن بالاتر هـم رفت و تنهـا کشوری است که ۱۵درصد بیش از تعهداتـش به کیوتـو عمل کـرد. میشـود هم ملاحظات زیستمحیطی را رعایت کرد و هم اقتصاد پویاتری داشت. اوباما هم بازار انرژیهای نو و سلولهای فوتوولتاییک را برای کار و زندگی مردم امریکا فراهم و تحول اقتصادی چشمگیری ایجاد کرد. هندیها و چینیها هم به این مسیر کشیده شدند و چشمانداز روشنی از آیندهای با انرژیهای پاک و به دور از گازهای گلخانهای برای ما ساخته شد. مثالها زیاد است. اگر ترامپ نمیآمد میشد به توافقنامه پاریس هم امیدوار بود. اتفاقی که در سال ۲۰۱۵ افتاد بینظیر بود. همه کشورها حتی ایران پای توافقنامه را امضا کردند. چند هفته پیش در سئول دانشمندان ۱۹۷ کشور جهان بیانیهای دادند که ما فقط ۱۲ سال فرصت داریم. ۲۷ درصد از آن دانشمندان امریکایی بودند که بههرحال روی جامعه خودشان اثرگذارند. ترامپ هم کمی در حال عقبنشینی است. فشار افکار عمومی و جریان آزاد اطلاعرسانی و رسانههای رهاییبخش باعث این اتفاق شدند.
همه حرف ما این است که میتوانیم توسعه، اقتصاد روبهرشد، مردمی مرفه و در کنارش محیطزیستی پایدار داشته باشیم. اینها با هم تضاد ندارد. درحالحاضر کل درآمد حاصل از کشاورزی و حوضچههای پرورش ماهی و پرورش دام و طیور اطراف دریاچه ارومیه ۵/۳میلیارد دلار است. همزمان با طرح اشتغالزایی دریاچه ارومیه که صحبتش شد خانم فاطمه واعظ جوادی رئیس سازمان محیطزیست آن زمان طرحی ارائه داد که به وسعت مناطق حفاظتشده برای زیستگاه «قوچ ارمنی» در مراکان ۴۰ هزار هکتار اضافه شود. الان پروانه شکار یک قوچ ارمنی ۷۵هزار دلار است. حتی اگر بهجای پرواربندی گاو و گوسفند که مراتع ما را نابود کرده است به دنبال پرواربندی قوچ ارمنی میرفتیم الان چیزی حدود ۵/۵میلیارد دلار، نزدیک به دو برابر درآمد کشاورزی درآمد داشتیم و دریاچه ارومیه هم حفظ میشد. این مثال در دیگر مناطق ایران هم کارکرد دارد. گوآم در اقیانوس آرام که زمانی جزو ژاپن بود، با مساحتی برابر یکسوم قشم، سالانه ۵/۳میلیون گردشگر دارد. یعنی بیشتر از کل گردشگر ۱۶۵ میلیون هکتار ایران! باید به تنوع و به نگاه بینرشتهای احترام بگذاریم. باید اجازه دهیم که نگاههای دیگر هم فرصت ابراز وجود پیدا کند. باید دید بازتری به مسائل داشته باشیم.
ک.م. این پیشنهادها و تجربههای کوچک باید مدل شوند. تجربه زیسته ما در تاریخ همین مدلهای کوچک است. همین کارهای کوچک که با کیفیت دقیق اجرا میشوند، میتوانند به ثروت بزرگی تبدیل شوند اما ما در مالیخولیا و مستی نفتی این نیم قرن گذشته دستمان به کارهای کوچک نمیرود، از حیطه سرزمین خود عدول کردهایم و سودای جهانی داریم و درچنین کارهای بزرگی هم معمولاً جزئیاتی نظیر هویت و بقای سرزمین اصلی از بین میرود!
برخی فرهنگ را راهگشای توسعه میدانند و برخی مانند شما محیطزیست را. در آبادان این شرکت نفت انگلیس بود که نخبگان را جذب کرده بود. در همین آبادان نظام اقتصادی پویایی که پدید آمده بود چنان فضای فرهنگی و ادبی را توسعه داد که مهاجرت اهل فن و هنر از شهرهای بزرگ به آبادان تشدید شد و همچنان هویتی به نام آبادانی وجود دارد که سبک زندگی خاصی را تعریف میکند درحالیکه همین اتفاق برای شهر زاهدان که در طرف مقابل آبادان و تقریباًً با همان تاریخ و ترکیب و مجری پدید آمد، نیفتاد و این شهر نهتنها در جذب مهاجران مرجع توفیقی نیافت بلکه طبقات برتر فرهنگی و اقتصادیاش را مرتب از دست داد و هنوز هم هویتی بنام زاهدانی در این شهر پدید نیامده است. آنچه آبادان و بعدها دبی را به رونق کنونی رهنمون کرد اقتصاد بازار و رونق اقتصادی بود که به خوبی در تولید و مصرف فرهنگ نیز کارایی خود را بروز داد. از بین نظریات و روشهای موجود آنچه ما یافتهایم همین منافع است که به عدد و رقم تبدیل میشود و میتوان آنها را در مطالعات ذینفعان و گروداران بهحساب آورد. ما در این سرزمین با مشکلات کنونی که گریبانمان را گرفته، باید تصمیمات سختی بگیریم. باید به سمت مصالحه میان بازیگران مختلف سطح سرزمین برویم و ابعاد مختلف هر موضوع را ببینیم. موضوعات در حوزه انسانی، قدرت و حکمرانی تکبعدی نیستند. قدرت و اعمال قدرت در سطح قلمرو، منطقی دارد که باید درموردش به روشنی و شفافیت صحبت و مباحثه کرد. ما ناگزیر به مصالحه و دیدن مسائل در زمینه خودشان هستیم. راه ما فقط از مصالحه و امان دادن به همدیگر برای پی افکندن آیندهای جدید میگذرد.
[1] Endemic
[2] Gross Domestic Product (GDP)
[3] United Nations Development Programme (UNDP)
[4] Overshoot
[5] Collapse
[6] Compromise