آغاز اولین بحثها و جدلها بر سر واژهای به نام «هویت»، البته صحیحتر بر سر آنچه «بحران هویت» خوانده میشد، را باید نسبت داد به نخستین موجهای نقد شیوه زندگی ایرانی پس از دوران مدرنسازی پهلوی. موجی که قبل از انقلاب در آثار و گفتار روشنفکران چپگرا و متفکران اسلامی خود را نمایان ساخته بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با مطرحشدن مسائلی چون تهاجم فرهنگی، تهاتر فرهنگی، غربزدگی، بحران هویت و … به اوج خود رسید. هر چند جنس نقد هرکدام از گروهها در هر دوره زمانی متفاوت بود، اما زایش کشمکشی نوین در جامعه ایرانِ دوران معاصر را نشان میداد. کشمکشی که امروز، پس از گذشت نزدیک به دو سده، همچنان یکی از گسستها و چالشهای عمدهای است که شیوه زیست مردم را در محدوده مرزهای جغرافیایی ایران متأثر ساخته است. اما ریشههای این تنش را در کجا باید جست؟ چرا برخورد ایران و ایرانی با ارزشهای دوران مدرن و جهان غرب، در قامت آنچه بارها با عنوان تقابل سنت و مدرنیته به بوته نقد کشیده شده، تا این حد برای ما محل درگیری و کشمکش بوده است؟ چرا این برخورد عموماً از دو حال خارج نیست؟ یا تقابل و نفی است و یا تقلید محض؟ دستکم در ۱۵۰ سال گذشته این نزاع دمادم میان جهان سنت و دستاوردهای دوران نوین، بهطور عمده به همین دو قالب، تقلیل یافته است. البته نباید از نظر دور داشت که در برهههایی مدرنیسم از رهگذر اندیشه ایرانی در این سرزمین جوانه زده و ریشه دوانده است. اما این نهالستان نوپا در برابر تندبادهای هر دو سو بسیار آسیبپذیر بوده و هست؛ همچنین باید یادآور شد تقابل با ماشین مدرنساز تمدن غرب در حوزه تمدنهای غیرغربی ــ آنانی که نظام اندیشه سنتی خود را هنوز بهطور کامل از دست نداده بودند ــ با هدف مقابله با سلطه اقتصادی و سیاسی تمدن غربی و مدرنسازی از بالا ــ عمدتاً به دست حکومتهای طرفدار غرب ــ پدیدهای مختص به جامعه ما نبوده است. اینگونه واکنشها را میتوان در بسیاری از کشورهای آسیایی و آمریکای لاتینی و آفریقایی از رهگذر جنبشها و انقلابهای سیاسی و اجتماعی با انگیزه و هدف بازیابی هویت و ارزشهای بومی و منطقهای، مشاهده کرد.
دهههای ابتدایی روند مدرنیزاسیون در ایران از طرف بخش دیگری از جریانهای اجتماعی و سیاسی عمدتاً حاکم، که بهتازگی به اهرم قدرت مالی متکی بر نفت نیز مجهز شدهبودند، با سرعت زیاد و با اجرای طرحهای توسعه براساس مدلهای غربی ادامه یافت. شور توسعه، با پشتیبانی نیروی مالی جدید، هر چند دستاوردهایی انکارناشدنی برای جامعه ایران داشت، اما آرمانهای توسعهطلبانه نفتی، با چاشنی سابقه ۶ هزار ساله تمدنی که دستکم نیمی از آن همراه با نقشآفرینی در تحولات جهان خود بوده، تا حدودی منجر به ایجاد نوعی اعتمادبهنفس و بعضاً توهم در پیادهسازی ارزشهای تمدن نوین جهانی در این منطقه داشت. در ایران، بهمانند اکثر کشورهای غیرغربی، نگاه به مدرنیته و برتری «عقل» عمدتاً به جنبه «ابزاری» و تکنولوژیکی بود و آن روی دیگر مدرنیته، یعنی «عقل انتقادی» که مایه آزادی و تولد فرد مدرن در «جامعه مدرن» و رهایی او از نظامهای پیشین تلقی میشد و به او این امکان را میداد تا خود را حتی از چنبره دگماتیسم خرد ابزاری برهاند، به غیر از برشهایی در تاریخ ایران، همچون انقلاب مشروطه و جنبش نفت و انقلاب اسلامی پدیدار نگشت. بنابراین تلاش برای مدرنسازی ایران به کمک قوه تحکم عقلمداری ابزاری حاکم، بدون سنجش و نقد شرایط جامعه و ارزشهای بومی و ریشهدوانده در این سرزمین، اندکاندک با عناوینی چون غربزدگی، غربیسازی و مفاهیمی مشابه مترادف شده و با مقاومت مواجه گشت. همانطور که در ابتدا نیز اشاره شد، اوج این مقاومتها با انقلاب ایران همراه بود. در طول بیش از سه دهه که از انقلاب اسلامی ایران میگذرد، به لحاظ نگاه ایدئولوژیکی خاص به جهان غرب، مفاهیمی چون «غربزدگی»، «تهاجم فرهنگی»، «تهاتر فرهنگی»، «بحران هویت»، «بازگشت به هویت ایرانی ــ اسلامی»، «منطقهگرایی» و … از رهگذر تولید اندیشه و تولید محصولات فرهنگی و، بهصورت کلانتر، از رهگذر شکلگیری سبک زندگی همواره از دغدغههای فرهنگی حکومت و دگراندیشان و بخشی از مردم ــ هر چند از سنخی متفاوت ــ بوده است. وجود این جنس از دغدغهها باعث گردید نگاه به مدرنسازی مورد بازبینی قرارگیرد و همواره پرسشهایی مطرح بوده از این جنس که: «آیا تحول و تجدد از مسیر الگوبرداری از بخش توسعهیافته جهان میگذرد؟» و یا «آیا میتوان الگوهای توسعه موازی محلی پدید آورد؟»، «آیا دو الگوی تهاتر واقعی و فرضی دو مسیر کاملاً متفاوت دارند و یا اینکه میتوانند به هم کمک کنند؟» در دو سوی این ماجرا بخشی معتقدند که بایستی «گفتوگو» بر سر این چالش دویستساله را پایان بخشید. از یک سو، عدهای همچنان نظر به همراهی با جریان فرهنگ جهانی دارند؛ جریانی که سکان آن به دست کشورهای توسعهیافته غربی است، از سوی دیگر، کسانی هم بدون ارائه راهحلی امروزی، پیوستن به جریان جهانی را مایه اضمحلال و فساد کامل فرهنگ ملی و اسلامی میپندارند.
ما نیز امروز خود را در مقام جویندگان پاسخهای قطعی به مسائل مطرحشده نمیپنداریم، بلکه تصور میکنیم پیش از یافتن پاسخ بهناچار بایستی پرسشهایمان را بهدرستی طرح کنیم. ما نزدیکشدن به وضعیتی متعادل میان دستاوردهای جهان مدرن و ارزشهای بومی و منطقهای را از رهگذر تداوم مفهوم «گفتوگو» میان طیفهای متعدد دغدغهمند در جهت شناخت سؤالهای اساسیمان میدانیم. به همین منظور بنای آن داریم در سری جدید از انتشار فصلنامه معماری و فرهنگ به سویههای متعدد این کشمکش تاریخی بر سر مفهوم «هویت» از جنبههای مختلف بنگریم و از منظر دیدگاههای خودمان به طرح پرسشهایی بپردازیم که گمان میبریم ما را به یافتن اشتراکات فکری نزدیک خواهد کرد. در این مجموعه بر روی ماحصل عمل «گفتوگو»، حول محور ندانستهها، تأکید ویژهای خواهد شد، چرا که اعتقاد ما بر این است: اقرار به ندانستن ما را از صدور حکم در مقام دانای کل خواهد رهانید و راه را بر روی نفی قطعی هریک از طرفهای این کشمکش به نفع دیگری خواهد بست.
از حیث پرداختن به مصادیق و تحدید دامنه موضوعات، در این مجموعه، حوزه معماری و شهر، از جایگاه ویژهای برخوردار خواهد بود. اثر معماری و در نگاه کلان ساحت شهر از گذشته تا کنون، بهمثابه یکی از شاخصترین بروندادهای فرهنگی یک جامعه، همواره بستر خوبی برای شناخت فرهنگی و اجتماعی بوده و در مسیر غور در مسائلی چون زبان و آیین، شیوه زندگی مردمان، آداب حکومتداری، رابطه جامعه با محیط، خلقیات اجتماعی، بحرانها و قوتهای یک جامعه، نگاه به بیرون از مرزها و هر آنچه تکهای از پازل جامعه ایران امروز را تشکیل میدهد، به نوعی کارگاه تجربه و قیاس است. ما معتقدیم سهگانه کالبد معماری و بافت شهری، محیط (در مفهوم عام طبیعی و اجتماعی) و هویت (با فرض ثابت بودن شرایط محیط طبیعی و جغرافیایی) مدام بر یکدیگر در حال اثرگذاری هستند. قطع به یقین یکی از نمودارترین پاسخهای تاریخی ما به شرایط جغرافیایی و محیطیمان را میتوان در آثار معماری و بافتهای شهری و روستایی بومی ایرانزمین جستوجو کرد. همخوانی ظریف این فضاها با آیینها و رسوم، که آنها نیز کمابیش احترام به محیط را در بطن خود دارند، مؤید این نکته است که هویت فرهنگی و بهتبع آن هویت شهری و مکانی مردمان این سرزمین، دستکم تا پیش از دستیابی به ثروت نفت، همواره در کارزار با شرایط جغرافیایی و طبیعی شکل گرفته است. تداوم حضور طبیعت در زندگی اقوام مختلف ایرانی، آنجا که نوبت به ساختن و سکنا گزیدن و زیستن در جایی میرسد، نمود خود را در اثر معماری و بافت شهری به نمایش میگذارد. تداومی که از چند دهه پیش جای خود را به جدایی و حتی تقابل داده و توازن رابطه بین شهرهای ما و طبیعت مدتهاست که از بین رفته است و این یعنی از دسترفتن یکی از بسترهای هویتساز برای معماری و شهر. بازگشت به این توازن ایدهای است محتمل برای بازیابی نظام همبند و هویتسازِ معماری و شهرسازی و فرهنگ، که بخش عمدهای از شمارگان آتی این فصلنامه به نقد و بررسی این ایده و حواشی آن اختصاص خواهد یافت.