از اواخر قرن هجدهم تا به امروز یکی از عمدهترین جهات نقد معماری مربوط به زمینه منطقهگرایی بوده است. در این رویکرد لازم است معماری اساساً بر پایه شیوههای خاص منطقهای از جمله اقلیم، جغرافیا، مصالح و سنتهای فرهنگی محلی استوار باشد و بهطور ضمنی وجود چنین بنیانی برای توسعه یک معماری مدرنِ اصیل، ضروری تلقی میشود. من میخواهم این عقیده را در بوته نقد قرار داده و مفهوم منطقهگرایی را آنطور که در ارتباط با شرایط سرمایهداری اخیر تعریف شده است، در نظر گیرم. ابتدا میخواهم مفهوم منطقهگرایی را در زمینه تاریخی خود قرار دهم. بنابراین از نگاه کردن به نزدیکترین دوره تاریخی ــ یعنی پیشرو گرایی[۳] اوایل قرن بیستم ــ شروع میکنم. پیشرو گرایی قرن بیستم را همیشه میتوان از یکی از این دو منظر بررسی کرد:
۱. از نظر به ارث بردن اصول روشنفکری.
۲. از نظر نشئت گرفتن از سنت دشمن بزرگ روشنفکری، یعنی مسلک رمانتیک.
بهسختی میتوان وجود این دو رشته متناقض را نادیده گرفت: ترویج خردگرایی، کلگرایی و هویت از یک سو؛ اشتیاق مکرر به نامگرایی[۴](اصالت اسم) ، تجربهگرایی[۵]، شهود[۶] و تفاوت از سوی دیگر. این تناقضها در مباحثه معروف میان هرمان موتسیوس[۷] و هِنری واندوِلده[۸] در همایش «اصناف صنعتگران آلمانی»[۹] در شهر کُلن به سال ۱۹۱۴ مطرح شد. در آن هنگام واندوِلده مدافع اعتقاد راسکینی[۱۰] [منسوب به جان راسکین] نسبت به فضایل فرد هنرمند/صنعتگر و نیز معتقد به سنت فاششده[۱۱] قرون وسطایی بود.
در نگاه اول چنین بهنظر میرسد که موضع قبلی ــ عامگرایی[۱۲] و خردگرایی در جنبش مدرن[۱۳] دهه ۱۹۲۰ــ پیروز میدان بوده است. سادگیِ[۱۴] جنبش «سبک فراخوانی نظم»[۱۵] لوکوربوزیه و جنبش «واقع بینی نوین»[۱۶] در آلمان و سوئیس همگی اساساً خردگرایانه بودند. اما همانطور که اغلب اشاره شده است، این وضعیت در واقعیت بسیار پیچیدهتر بود و خردگرایی تنها یک سوی جنبش مدرن محسوب میشد. مثلاً زمانی که پارادایم کلاسیکگرایی شینکلی[۱۷] در دهه اول قرن بیستم پدیدار شد، نهتنها مدعی ارزشهای جهانی بود بلکه فلسفه منطقهگرایانه جنبش هنر نو[۱۸] را که جایگزینش شده بود تحت سلطه گرفت و آن را تغییر داد. یک نمونه از این پدیده آن است که مکاتب کلاسیک و «مدیترانهگرایی»[۱۹] را ملیگرایان فرهنگی فرانسوی ـ سوئیسی[۲۰] اتخاذ کردند. این حقیقت در تکوین و تکمیل اندیشه و ایدئولوژی لوکوربوزیه بهشدت تأثیرگذار بود؛ تاآنجاکه در آثارش ارجاع به سبک بومی مدیترانهای ــ اشکال مکعبی، دیوارهای سفید و غیره ــ به اندازه ایده استانداردسازی صنعتی برجسته و بارز بود. این گرایشها رفته رفته در دهه ۱۹۳۰ در آثار لوکوربوزیه اهمیت بیشتری یافت. در آن زمان او تحت تأثیر سندیکالیسمِ دولتستیز[۲۱]، تفکر درمورد سنتهای منطقهای بومی جداگانه را آغاز کرده و حتی اروپایی تقسیمشده به چندین منطقه طبیعی، از جمله منطقه مدیترانهای، را پیشنهاد کرد. هرچند لوکوربوزیه تنها یک نمونه از خروار بود، اما او قطعاً رساترین نمونه بود. به اعتقاد من مدیترانهگرایی بهطور عمیقی در کل جنبش نوین از سال ۱۹۰۵ به بعد جای گرفته بود. بهمنظور پی بردن به اینکه عقاید منطقهگرایانه تا چه حد در دوران پس از جنگ جهانی دوم در نظریه مدرنیست نفوذ کردهاند، باید به مقدمههای نوشته شده بر ویرایشهای متوالی کتاب زیگفرید گیدیون[۲۲] موسوم به فضا، زمان و معماری نگاه کرد که نخستین بار در سال ۱۹۴۰ انتشار یافت و تا سال ۱۹۶۸ پنج بار ویرایش و بازبینی شد. مثلاً اثر آلوار آلتو[۲۳] در ویرایش دوم اضافه شده است.
بنابراین سندی بر این ادعا وجود دارد که دهه ۱۹۲۰ آنطور که اغلب به نظر میرسد فقط دوران پیروزی بلامنازع خردگرایی نبود، بلکه در عوض باید این دهه را مرحلهای دانست که در آن هنوز تضاد عمیقی بین اندیشهها جریان داشت. اما سرشت این تضاد چه بود؟ بهمنظور پاسخ دادن به این سؤال لازم است به قرن هجدهم و به آغاز مسلک رمانتیک و تاریخگرایی بازگردیم. در آن هنگام بود که اروپاییان متوجه وجود فرهنگهایی باستانی شدند که نه خیلی قدیمی و نه مبتنی بر کتاب مقدس بودند. همچنین در همان زمان آنان کمکم به گذشته خود ــ در بومهایی که قبل از احیای عتیقهشناسی در دوره رنسانس وجود داشتند ــ علاقهمند شدند. یکی از بزرگترین پیامدهای این فرایند خلق مدلی جایگزین برای فرهنگ انسانگرایانه بود؛ مدلی که تمایز آشکاری میان مطالعه طبیعت و مطالعه تاریخ انسان قائل میشد. یوهان گوتفریت هِرد[۲۴]و جامباتیستا ویکو[۲۵] مستقل از یکدیگر ادعا کردند که این دو مطالعه مستلزم روشهای کاملاً متفاوتی هستند؛ یکی نیازمند روش علمی و دیگری روش تفسیری (تأویلی)[۲۶] است.
این اصل[۲۷] به دلیل آنکه با انزجار نسبت به چیرگی فرهنگ فرانسه همراه بود، در کشورهای آلمانیزبان تأثیر شگرفی داشت. البته این اصل بر کشور فرانسه و انگلستان نیز تأثیر گذاشت. نسبشناسیهای[۲۸] موشکافانهای بهمنظور پشتیبانی از گرایش نوین ملیت مستقل ابداع شد. انگلیسیها تبار خود را تا آنگلوساکسونها[۲۹] یا حتی دورتر از آن، در سِلتها[۳۰] ردیابی کردند که در خیالات کوهستانی اسکاتلندیشان با شاعری خیالی به نام آسیئن[۳۱] کامل میشد. در آلمان گمان بر این بود که گوتها[۳۲] معماری گوتیک[۳۳] را در خاک آلمان ابداع کردهاند؛ تا اینکه فردی انگلیسی ثابت کرد که این کار در ایلدوفرانس[۳۴] به وقوع پیوسته است. پس از آنکه به بحث رمانتیکگرایی ملی اواخر قرن نوزدهم رسیدیم، دوباره به توضیح این «ابداع سنت» ــ به قول اریک هابزبومِ[۳۵] مورخ ــ باز خواهیم گشت.
آنچه برای درک خاستگاه اصل منطقهگرایی مهمتر است، نظریههایی است که در اواخر قرن نوزدهم غالباً در آلمان، در مورد مسئله توجیه عقلانی زندگی اجتماعی تحت سرمایهداری صنعتی مطرح شدند. احتمالاً ماکس وبر[۳۶] قویترین تدوین از این فرایند را انجام داد. او در آن هنگام دو عبارت را ابداع کرد که هنوز هم برای اوضاع فعلی ما تعابیر پرکاربردی هستند: یکی «توهمزداییِ»[۳۷] جهان در پی عقلانیت و خروج از حالت مذهبی[۳۸] و دیگری «قفس آهنینِ»[۳۹] سرمایهداری که دنیای مدرن در آن گیر افتاده است.
بین مفاهیمی که در نظریه پسا رمانتیک[۴۰] آلمان بهکار میرفت، دو مفهوم اهمیت ویژهای دارند و این صرفاً بدان دلیل است که آنها مسئله را به تقابل دوتایی سادهای تقلیل میدهند. اولین مفهوم تمایز بین تمدن[۴۱] و فرهنگ[۴۲] [در زبان آلمانی] است. همانطور که نوربرت الیاس[۴۳] نشان داده است، این تمایز به اوایل قرن نوزدهم بازمیگردد و نتیجه مستقیم انزجار آلمانیها نسبت به چیرگی فرهنگی فرانسه بوده است. تمدن برخلاف فرهنگ که کمدرخشش اما عمیقتر از آن بود، به معنای سطحینگری[۴۴] و مادیگرایی اشرافی بود. مفهوم این تمایز همزمان با انتشار رمانتیکگرایی به کشورهای دیگر گسترش یافت. در انگلستان، سَمیوئل تِیلر کولریج[۴۵] کلمه «فرهنگ»[۴۶] را با همان معانی ضمنی معادل آلمانی آن برگزید. این مفهوم افرادی مانند جان راسکین و ویلیام موریس[۴۷] را مجذوب خود کرد، و در قالب فرهنگ قرون وسطایی[۴۸]، اساس جنبش هنرها و پیشهها[۴۹] را تشکیل داد. در خود فرانسه نیز مکتبی از تاریخنگاری تحت تأثیر شاتوبریان[۵۰] بر این عقیده بود که هجوم فرانکها[۵۱] در قرن پنجم منشأ واقعی فرهنگ نوین فرانسه است، نه نهادهایی که گالوـ رومیان[۵۲] بنا نهاده بودند. در اواخر قرن نوزدهم ایده تمدن بر خلاف ارزشهای انسانی قبل از عصر صنعتی، معنای ضمنی اندکی متفاوت با جامعه فناورانه مدرن به خود گرفت. اما تمدن هم در معنای متقدم و هم متأخر خود عقلانی و کلی بودن را دربرابر غریزی، ذاتی و خاص بودن نشان میداد. در کتاب فضا، زمان و معماری گیدیون، زمانی که از شکاف بین احساس و عقل در زندگی مدرن سخن میگوید، تقریباً به مجموعه عقاید یکسانی دست مییابیم. صحبت از تضادی است که او با این استدلال که علم و هنر مدرن در واقع با همین پدیده اما از زوایای مختلف سروکار دارند، امیدوار به حل آن بود.
تمایز بین تمدن و فرهنگ راهی سودمند برای نگریستن بر جنبشهای ملیگرایانه وسیع دهه ۱۸۹۰ است که به طرق مختلف انگیزه جنبش قبلی یعنی جنبش رمانتیک را تکرار میکردند. گروههای متعددی خود را از کشورهایی که تحت سلطه سیاسی یا فرهنگی آنها بودند، دور کردند؛ همانطور که آلمانها حول و حوش قرن هجدهم چنین کاری را انجام دادند؛ ایرلندیها از انگلیسیها، کاتالونیها[۵۳] از کاستیلیها[۵۴] و فنلاندیها از روسها و سوئدیها دوری جستند. در فنلاند، برای مثال، زبان فنلاندی بهعنوان زبان رسمی پذیرفته شد، ادبیات شنیداری آبا و اجدادی بازسازی شد و نوعی معماری التقاطی که «فنلاندی بودن» را نشان میداد از سوی منابع سبکشناختی گوناگونی که برخی بومی و برخی خارجی بودند شکل گرفت ــ مثلاً یکی از منابع اصلی آن جنبش هنر و پیشه انگلیس بود. نیازی به گفتن نیست که نمود این جوهره ملی تا حد زیادی ساختگی بود، ولی کارکرد ایدئولوژیکی روشنی داشت: مشروعیت بخشیدن به دولت ملی از منظر فرهنگ منطقهای، که در این وظیفه موفق عمل کرد.
جنبشهای شووینیستی[۵۵] در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ از روح مفهوم فرهنگ، ونه فقط اسم آن، استفاده کردند؛ موریس بارِس[۵۶] در سال ۱۹۰۲ چنین نوشت:
«در فرانسه یک نوع اخلاقگرایی ثابت وجود دارد … کانتگرایی[۵۷]. که بدون توجه به تفاوتهای فردی، مدعی نظم بخشیدن به انسان جهانی است و میخواهد جوانان لورن[۵۸]، پروونس[۵۹]، بریتانی[۶۰] و پاریس را از منظر انسان انتزاعی، آرمانی و بهگونهای یکسان شکل دهد. در حالیکه به مردانی نیاز خواهد بود که ریشه در خاک و تاریخمان داشته باشند».
در آلمان، جامعهگرایان ملی[۶۱] در دهه ۱۹۲۰ این عقیده و عقاید نویسندگانی مانند هوستن استوارت چمبرلین[۶۲] را که از تمایز فرهنگ/ تمدن برای ترویج مفهوم خلوص نژادی استفاده کرده بود، اتخاذ کردند. آنان در انجام این کار چندین تن از معماران معتقد به «حفاظت از وطن»[۶۳]، مانند پاول شولتسه ـ ناومبورگ[۶۴] را به خدمت گرفتند که عقایدش برگرفته از جنبش هنر و پیشه بود.
تمایز بین جامعه[۶۵] و اجتماع[۶۶] ــ که فردیناند تونیس[۶۷] در سال ۱۸۸۷ در کتابش با همین عنوان مطرح کرد ــ دومین مفهومی است که میخواهم در مورد آن بحث کنم. . بنا به گفته تونیس این دو کلمه بیانگر دو نوع پیوند انسانی هستند. پیوندهای جامعهگونه نتیجه ژرفاندیشی عقلانیاند، درحالیکه پیوندهای اجتماعگونه بهطور ارگانیک تکوین یافتهاند. این بار هم شاهد تضادی هستیم که با آنچه در مورد تمدن و فرهنگ مشاهده کردیم مشابه است؛ یکی از این اصطلاحات مبتنی بر ایده یک قانون طبیعیِ مستقل از پیشامد تاریخی و جغرافیایی است، و دیگری به ریشه داشتن در خاک اشاره دارد. مثالی از اولی ادارات دولتی، کارخانهها و شرکتها هستند که روابط اجتماعی در آنها وسیلهای عقلانی برای رسیدن به هدفی مطلوب است. مثالی از آخری نیز خانواده، گروههای دوستی، قبایل و فرقههای مذهبی و همه گروههایی هستند که روابط اجتماعی در آنها خودِ هدف است.
نیازی نیست که اثبات کنم اصل منطقهگرایی به وجه فرهنگ و اجتماع در این دوگانهها متعلق است. مسئلهای که میخواهم به آن بپردازم این است: با توجه به اوضاع اساساً تغییر یافته جهان مدرن، آیا این دسته مفاهیم هنوز هم معنی میدهند؟ و اگر چنین باشد، فرهنگ این جهان و مهمتر از همه نمود معماری آن، به چه طریق با مظاهر قبلی آن، از جمله با رمانتیکگرایی، هنر نو، و پیشرو گرایی اوایل قرن بیستم تفاوت خواهد داشت؟
بدیهی است که نگرانیهای تجربهشده در این دورهها بههمین سادگی از بین نرفته است. عده بسیاری هنوز نسبت به این جهان انتزاعی و همگن جامعه مدرن پساصنعتی احساس اضطراب میکنند. اما جای سؤال است که آیا هنوز هم این تردیدها را میتوان از منظر تضادهایی که بهطور مختصر به آنها اشاره کردم، بهطرز صحیحی بیان کرد؟ واضح است که اصل منطقهگرایی بر پایه یک مدل اجتماعی آرمانی استوار است که میتوان آن را مدل ماهیتگرایی[۶۸] نامید. بر اساس این مدل، همه جوامع یک هسته یا جوهره دارند که باید کشف و محافظت شود. یک جنبه از این جوهره در جغرافیا، آب و هوا، و آداب و رسوم محلی نهفته است که شامل استفاده و تغییر مصالح طبیعی محلی میشود. این همان جنبهای است که غالباً درباره معماری بهکار گرفته میشود.
اولین نکتهای که در مورد این مدل باید به آن توجه داشت این است که مدل مذکور در اواخر قرن هجدهم و دقیقاً در زمانی تدوین شدکه پدیده موصوف در معرض خطر و در آستانه محو شدن بهنظر میرسید. این امر اصلاً تعجبآور نیست. اجزایی از جامعه که بدون اصطکاک عمل میکنند، غیر قابل رؤیت هستند. فقط زمانی که عدم تعادل و اصطکاکی روی دهد امکان مشاهده آنها بهوجود میآید. بنابراین از همان ابتدا مفهوم معماری منطقهگرا دقیقاً آن مفهومی نبود که به نظر میرسید. این مفهوم بیشتر هدفی مطلوب بود تا حقیقتی عینی. بههمین دلیل است که آن معماری منطقهگرایی مطرحشده از سوی رمانتیکگراها نمیتوانست همان «چیز اصیلی» باشد که تصویری ذهنی از آن را ساخته بودند، بلکه صرفاً نمود آن بود. این سؤال که آیا چنین «چیز اصیلی» اصلاً وجود داشته است یا نه، تا زمانی که تنها راه دسترسی ما به آن از طریق مفهومآفرینی بعدی از آن باشد، پرسش باطلی است. بااینحال، نظریه منطقهگراییای را که نهضت مدرن اتخاذ کرد بر لزوم «اصیل» بودن چنین معماریای اصرار داشت. بنابراین آنچه باید حذف میشد همان تلاشهای رمانتیکگراها بودکه به تقلید از فرم آنها جوامع اجتماعگونه پدید آمده بودند. با چنین ابزاری نمیشد جوهره معماریهای منطقهای را بازگرداند؛ بلکه با کشف روابط علّی که بین فرمهای مختلف و محیط آنها وجود داشت این کار امکانپذیر بود. اما اگر آنچه گفتم صحیح باشد، این کار مأیوسکننده خواهد بود، حتی اگر خودمان را به منطقهگراییهای رمانتیکگرایی محدود سازیم. آنچه که پس از حذف لایه بیرونی فرمهای تقلیدی میتوانست قابل کشف باشد، صرفاً سطح عمیقتری از تقلید بود. استفاده از مصالح محلی، حساسیت به زمینه، مقیاس و مانند آن همگی میتوانستند راههای مختلفی برای نشان دادن «ایده» مربوط به یک معماری اصیل منطقهای باشند. جستوجوی اصالت مطلقی که اصل منطقهگرایی بر آن دلالت ضمنی دارد احتمالاً میتواند تصویری بیش از حد سادهانگارانه از وضعیت فرهنگی پیچیده ایجاد کند.
به نظر میرسد واهمه چنین رویکرد زیاده از حد سادهانگارانهای در پس یکی از نظریههای پیچیدهتر اخیر منطقهگرایی نهفته باشد. آلکساندر زونیس[۶۹] و لیان لوفیور[۷۰] با توصیف عبارت قدیمی «منطقهگرایی» توسط عبارت جدید «انتقادی»[۷۱] سعی کردهاند از هرگونه انتساب نوستالژی واپسگرا[۷۲] پیشگیری کنند. بنا به گفته آنان کلمه «انتقادی» در این زمینه دو معنی دارد: معنی اول آن «مقاومت در برابر تصاحب سبکی از زندگی و زنجیرهای از روابط انسانی بهواسطه اقتصاد بیگانه از مکان و منابع قدرت» است. اگر لحن مارکسی[۷۳] این جمله را کنار بگذاریم، آنچه باقی میماند دقیقاً متناظر با مفهوم فرهنگ و اجتماع است که در بالا بهطور خلاصه اشاره کردم. این جمله نشاندهنده تلاشی در جهت حفظ ماهیتی منطقهای است که در خطر نابودی قرار دارد و نیز تلاش برای پاسداری از کیفیتهای فرهنگ در برابر هجوم تمدن جهانیساز و عقلانیساز است. اما تمام اصول منطقهگرایی همیشه چنین قصدی را دنبال کردهاند، بنابراین اگر اینگونه به مسئله نگاه کنیم، کلمه «انتقادی» ظاهراً هیچ مفادی را بر این مفهوم نمیافزاید. دومین معنایی که زونیس و لوفیور برای کلمه «انتقادی» قائل میشوند، ایجاد مقاومت در برابر بازگشت کاملاً نوستالژیک گذشته، با جدا کردن عناصر منطقهای از زمینههای طبیعی آنها بهمنظور آشناییزدایی آنها و ایجاد نوعی تأثیر بیگانگی است. بهنظر میرسد این تعریف مبتنی بر نظریه فرمالیستی روسی «بیگانهسازی»[۷۴] باشد.
ظاهراً این دو معنا هیچ ربطی به هم ندارند. به نظر میرسد آنچه بهعنوان عقیده واحد «منطقهگرایی انتقادی» نشان داده میشود در واقع دو عقیده مجزا است. اما در اینجا مسئله پیچیدهتر میشود چرا که تفسیر دوم از کلمه «انتقادی» در حقیقت در تضاد با تفسیر اول به نظر میرسد. این تفسیر توجه را به سوی این نکته فرامیخواند که دنیای ارگانیک فرضی متشکل از مصنوعات منطقهای، دیگر وجود ندارد. بهرغم مقاومت در برابر تصاحب توجیه عقلی، این تفسیر به تأیید آنها میپردازد با بیان این موضوع که تمام آنچه از جسم واحد و اصلی معماری منطقهای باقی میماند تکهها، خردهها و قطعاتی است که از زمینه اصلی خود کنده شدهاند. با داشتن این دیدگاه، هرگونه تلاشی در جهت بازیابی محتوای اصلی با آن تمامیت اولیه خود صرفاً به نوعی بیمحتوایی منجر خواهد شد. بنابراین، تنها نگرش ممکن نسبت به منطقهگرایی و ارزشهای فرهنگ و اجتماع، نگرشی طعنهآمیز و کنایی خواهد بود.
در پس اصل منطقهگرایی که بر پایه برتریهای دیرینه اتحاد هنری، اجتماعی و نهادین ــ و در نتیجه ناخودآگاه ــ استوار است، اصل هنر ماهرانه[۷۵] پیچیدهای وجود دارد که آگاهانه عناصر ناهمساز را کنار هم قرار میدهد تا ترکیبهایی ناپایدار بهوجود آورد. با توجه به این موضوع، بهتر است استفاده از کلمه «منطقهگرایی» را متوقف کنیم و به دنبال راههای دیگری برای مفهومآفرینی مسائلی باشیم که انتظار میرود این کلمه پاسخگوی آنها باشد. منظور من از این حرف این نیست که دیگر هیچ منطقهای با اقلیم و آداب و رسوم ویژه خود وجود ندارد. بلکه منظور من این است که منطقه تنها یک مورد از مفاهیم متعدد نمود معماری است و در صورت اهمیت بخشیدن به آن باید از سنت انتقادی که بارها استفاده شده پیروی کرد که ممکن است دیگر مانند گذشته محلی از اعراب نداشته باشد. درست است که بسیاری از طراحیهای جالب امروزی به مصالح، گونهشناسی و ریختشناسی[۷۶] محلی اشاراتی دارند؛ اما معماران آنها با این کار سعی بر بیان ماهیت مناطق خاصی ندارند، بلکه ویژگیهای محلی را بهعنوان موتیقی در یک فرایند ترکیببندی به این منظور بهکار میبرند که ایدههای معماری اصیل، بینظیر و در ارتباط با زمینه بهوجود آورند.
مثلاً ساختمانی جدید متعلق به ژاکز هرتزوگ[۷۷] و پییر دومرون[۷۸]، معماران سوئیسی، را در نظر بگیرید. در این خانه کوچک در ایتالیا نوعی بازی بین دیوارکشی سنگی محلی ــ مخصوص سبک روستایی ــ و یک چهارچوب بتنی «عقلانی» وجود دارد، بهطوری که دیوار و چهارچوب بهطرز غیرمنتظرهای باهم ارتباط دارند. غیرممکن است که این ساختمان را بهعنوان یک تلفیق[۷۹] تعبیر کنیم؛ بلکه نوعی متن بیپایان است. آنچه را که در اینجا مییابیم نمیتوان منطقهگرایی نامید، بلکه اثری است که برای برخی از کدهای معماری، از جمله «پنجره وسیع طولی»[۸۰]، مکعب، چهارچوب و ارگانیک بودن مصالح طبیعی تفاسیر دقیقی میسازد. نمیتوان کاملاً مطمئن بود که آنچه بیان میشود استحکام ساختمانی با ماهیت ساختگی، انسداد و یا گشودگی است. هنگام تفکر درباره ساختمان، ذهن انسان بین فرضیات متعددی به نوسان درمیآید که هیچکدام نه کاملاً تأیید و نه کاملاً رد شدهاند. مثال دیگر خانهای است که به تازگی آلوارو سیزا[۸۱] در شهر لاهه هلند ساخته است. سیزا در اینجا، هرچند بهطور غیرمستقیم، از بعضی ویژگیهای کلاسیکگرایی بومی هلندی، مانند ساختار ورودی ساختمان، تناسبات پنجرهها و مصالح آن تقلید میکند. آیا میتوان این را منطقهگرایی نامید؟ و اگر چنین باشد، این منطقهگرایی متعلق به چه کسی است؟ باوجوداین، آیا این سؤال پوچ و بیهودهای نیست؟ تنها نکتهای را که میتوان «منطقهای» نامید، مالکیت این خانه است. اگر بخواهیم کلمه «منطقهای» را در چنین زمینهای بهکار ببریم باید آن را سیستمی درجه دو در نظر بگیریم که از غربال حساسیت التقاطی یک معمار عبور کرده است. این امر پیامدِ مداخله داوطلبانه ارزشهای شهری است، آنچه که فرمهای شهری موجود را بهعنوان یک زمینه هنری در نظر میگیرد؛ قطعاً چنین امری تأییدی بر یک سنت محلی زنده نیست. کدهای معماری که زمانی پیوسته به آداب و رسوم مناطق فرهنگی خودمختاری بودند، مدتها است که از این وابستگی آزاد شدهاند. اکنون بحث، بحث انتخاب آزادانه است. بنابراین، میتوان محلیگرایی و سنتگرایی را عوامل بالقوهای جهانی در نظر گرفت که همیشه در وجه مقابل مدرن کردن و عقلانیکردن به کمین نشستهاند.
یکی از اهداف رویکرد منطقهگرا حفظ «تفاوت» است. اما تفاوتی که قبلاً با وجود همزمانِ مناطق فرهنگی نفوذناپذیر و خودمختار تضمین شده بود، اکنون عمدتاً به دو پدیده دیگر بستگی دارد: فردگرایی و دولتـ ملت. از دیدگاه فردگرایی، معمار به عنوان عاملی که اثر معماری بهدست او تحقق مییابد، خود ثمره عقلانیسازی مدرن و تقسیم کار است. طرحهایی که بر معماری محلی تأکید دارند امروزه دیگر از سایر طریقههای تطبیق معماری با شرایط مدرنیته برتر نیستند. ترکیب این طریقههای گوناگون نتیجه انتخابهای فردی معمارانی است که درون کدهای متعددی کار میکنند.
از دیدگاه دولتـ ملت، برخلاف انتشار گسترده و تقریباً فوری فناوریها و کدهایی که هر لحظه موجب مشابهت نامحسوس معماری در همه کشورهای غربی و اکثر کشورهای شرقی میشوند، معمولاً میتوان فرآوردههای ویژه هر کشور را بازشناخت. بهعبارتی دولتـ ملت همان «منطقه» مدرن است؛ منطقهای که در آن فرهنگ همراستا با قدرت سیاسی است. اما این فرهنگ از نوعی متفاوت نسبت به فرهنگ مناطق جهان پیش از صنعتیشدن است. شاید کاملاً با گفته ارنست رنان[۸۲] موافق نباشیم؛ زمانیکه در یک سخنرانی در سوربن[۸۳] به سال ۱۸۸۲ میلادی، این عقیده را تکذیب کرد که مرزهای ملی به اجبارِ زبان، قومیت، مذهب و عوامل «طبیعی» دیگر تشکیل یافتهاند. اما حداقل میتوانیم به صحت این گفته او اعتراف کنیم که آنچه یک ملت را میسازد تمایل به وحدت سیاسی است نه مجموعه از پیش موجودی از آداب و رسوم. این دو کارکرد شاید باهم همسو باشند، اما لزومی بر آن نیست. نیاز به تعیین مکان مناطقی که بهرغم قرارگیری زیر یک چتر سیاسی با یکدیگر متفاوت هستند، از نیازهای اقتصاد صنعتی مدرن نشئت میگیرد. همانطور که ارنست گِلنر[۸۴] اشاره کرده است، دلایل اوج گرفتن دولت ـ ملت با دلایل بنیادی تفاوت مناطق متضاد بود. تفاوتهای بین مناطق بخشی از ساختار جهان کشاورزی[۸۵] بوده است. اما از سوی مقابل، نیازهای جامعه صنعتی شدیداً مستلزم یکنواختی و برابرسازی این تفاوتهای محلی است.
شاید این مناقشه بهوجود آید که این امر جهانی نیست. رویدادهای اخیر در یوگسلاوی و شوروی سابق نشان داده است که هویتهای قدیمی منطقهای هنوز بسیار زندهاند. اما ارزیابی چگونگی منطقهگرایی در اینگونه موارد دشوار است؛ زیرا بدیهی است که به دلایلی سیاسی، یعنی دلایلی که به تشکیل دولتـ ملتهای مدرن و کنترل قدرت سیاسی مربوط میشوند، هنوز شیفتگی
این است که در زمینه به عواطف قومی وجود دارد. مناقشات در یوگسلاوی سابق را نمیتوان به تفاوتهای محسوس فرهنگهای بومی نسبت داد؛ بلکه باید آنها را منسوب به بقایای اختلافات پیشین بین امپراتوریهای هاپسبورگ[۸۶]، عثمانی و روسها دانست. تا جاییکه معماری و مصنوعات روزمره مد نظر است، فرهنگ طرفین این مبارزه یکسان است. شخصی که در جایگاه «دیگر» اهریمنی قرار دارد، با هیچ تفاوت فرهنگی خاصی مشخص نمیشود. البته یکی از جنبههای جالب پوشش تلویزیونی این جنگ این است که در زمینه آشنا و معمولی بلوکهای بدساخت آپارتمانها و سوپرمارکتهای مدرن جای میگیرد، زمینههایی که در کل جهان مدرن مشترک است.
در جهان به اصطلاح «در حال توسعه»ــ بهخصوص آن قسمت از جهان سوم که متشکل از فرهنگهای باستانی از جمله هندی و اسلامی است ــ میتوان استثنای محتملتری نیز قائل شد. در بخشهای بعدی بحث خواهیم کرد که در این کشورها گاهی ملیت با سنتهای زنده فرهنگی قرین میشود؛ سنتهایی که با مدرنسازی در تعارض هستند. اما هرچه امیدوار میشویم که جنبههای مهم این سنتها ممکن است با مدرنسازی سازگار شوند، مجبور میشویم اعتراف کنیم که فناوریهای مدرن و پارادایمهای فرهنگی که بهطور روزافزون بر مراکز شهری این کشورها چیره میشوند بر نقاط روستایی نیز تأثیر میگذارند. در این جوامع دورههای تاریخی متفاوتی در کنار یکدیگر وجود دارند و تحت این شرایط هنوز صحبت کردن از سنتهای «اصیل» محلی در موضوعی فرهنگی مانند معماری دشوار است. شاید بهتر باشد که نیاز به اشکال سنتی را به همراه معانی نمادین و بطنیشده اجتماعی آنها مرتفع کنیم. گرچه سنتهای هنری و حرفهای که قبلاً پشتیبان آنها بودند اکنون به دلیل تماس طولانیمدت با غرب تضعیف شدهاند. اما اینها مسائلی هستند که به راهبرد مربوط میشوند نه به ذات موضوع.
با این سؤالات به جوهره اصلی مسئله میرسیم. رابطه بین الگوهای فرهنگی و فناوریها چیست؟ این مسئله در غرب تا حدودی مبهم است، زیرا صنعتیسازی از سنتهای فرهنگی محلی ریشه گرفته است و تطبیق با فرهنگ پس از صنعتی شدن در حال حاضر بسیار پیشرفتهتر از آن است. اما در شرق و افریقا بهعلت تنش و اصطکاک میان این دو جهان و دو عصر، یعنی عصر کشاورزی و صنعتی، این مسئله روشنتر است. آیا الگوهای فرهنگی کاملاً بر مبنای صنعتی وابستهاند، یا اینکه میتوانند یک استقلال متقن را حفظ کنند؟ آیا یک فرهنگ صنعتی بهگونه تغییرناپذیری اروپامحور[۸۷] است؟
اما این سؤالات مرا از موضوع خودم بسیار دور میکنند و میخواهم با نگاهی دوباره به این مسئله از نقطه نظر کشورهای پیشرفته از دیدگاه فناوری سخن خود را به پایان برسانم و همزمان مشاهدات خود را از مفهوم منطقهگرایی تا جایی که به این کشورها مربوط است، جمعبندی کنم. فرهنگ پساصنعتی مدرن بسیار یکنواختتر از فرهنگهای سنتی است؛ زیرا روشهای ایجاد و انتشار آن استاندارد و همهگیر است. اما انعطافی که از ماهیت فنون ارتباطی نوین برمیخیزد ظاهراً این یکنواختی را خنثی میکند و باعث میشود بتوان بهسرعت بین کدها حرکت کرد و تا حد بیسابقهای پیغامها را تغییر داد. اما این آزادی بزرگتر، این توانایی جامعه صنعتی برای تحمل تفاوتهای درون خود، از همان قوانینی که تفاوتها را در جوامع سنتی توجیه میکرد، پیروی نمیکند. در این جوامع کدهای موجود در یک منطقه فرهنگی مشخص کاملاً صلب بودند. دقیقاً همین صلبیت بود که تفاوتهای بین مناطق مختلف را شکل میداد. در جوامع مدرن این تفاوتهای منطقهای اکثراً محو شدهاند. به جای آن موجودیتهای سیاسی ـ فرهنگی بزرگ، یکنواخت و بسیار متمرکزی وجود دارند که در آنها تفاوتهایی از نوع غیرقابل پیشبینی، ناپایدار و ظاهراً تصادفی بهوجود میآید.
مفهوم منطقهای به امکان ارتباط دادن کدهای فرهنگی به مناطق جغرافیایی بستگی دارد. این مفهوم مبتنی بر سیستمهای ارتباطی سنتی است که در آن اقلیم، جغرافیا، سنن پیشهوری و مذاهب عوامل بهشدت تعیینکنندهای هستند. این عوامل تعیینکننده بهسرعت در حال ناپدید شدن بوده و دیگر در بیشتر بخشهای جهان وجود ندارند. وقتی چنین باشد، «ارزش» چگونه برقرار میشود؟ در حالی که در دوران گذشته ارزش متعلق به دنیای ضروریات بود، اکنون همانطور که ایمانوئل کانت[۸۸] در پایان قرن هجدهم پیشبینی کرده بود، به دنیای آزادی تعلق دارد. جامعه مدرن چندظرفیتی[۸۹] است؛ یعنی کدهای آن بهطور تصادفی از درون نوعی سیستم جهانی عقلانیت بهوجود میآید که به خودی خود «فاقد ارزش»[۹۰] است.
واضح است که ایجاد معنا و تفاوت از این طریق در جامعه وابسته به فناوری مدرن برای معماری پیامدهای جدی دارد، که کدهای آن نسبت به سایر هنرها همواره کمتر پذیرای دستکاری فردی و تصادفی بوده و بیشتر به فنون و گونههای غیرشخصی و اجباری وابسته بوده است. این فناوریها در دنیای پیشاصنعتی ــ که در واژه یونانی تخنه[۹۱] یک جا جمع شدهاند ــ با افسانههای مربوط به زمین و کیهان ارتباط داشتند. در جامعه مدرن، «فن»[۹۲] بهطور برگشتناپذیری از جهان خارقالعاده تجربیات قابل رؤیت و ملموس که اینگونه افسانهها بر اساس آنها ساخته شدهاند، جدا شده است. در رسانه مدرن، فرایند انتزاع وسیله ـ هدف به تغییر مسیر کدهای هنری از پایداری به سوی ظاهراً تصادفی منجر شده است. به بیان دقیقتر، این کدها از حیطه عمومی به حیطه خصوصی تغییر مسیر دادهاند. چنین فرایند «خصوصیسازی»ای را میشل دوسرتوٖ[۹۳] مطرح کرد. به عقیده او زندگی فنسالار[۹۴] مدرن، افسانهها و خصوصیات روایی جوامع کشاورزی را چندان از بین نبرده است، بلکه آنها را به خانواده و فرد محدود کرده است؛ جاییکه به صورت تکههایی از یک روایت قدیمی ظاهر میشوند.
پس مسئله معماری در جهان پسامدرن این چنین است. دیگر تصور آن نوع معماری دارای معانی پایدار و عمومی که زمانی به خاک و مناطق مرتبط بوده، دور از دسترس و ناممکن به نظر میرسد. چگونه باید انواع معماریهای جایگزین را تعریف کنیم؟
[1] Alan Colquhoun, “the Concept of Regionalism” Originally published in Postcolonial Space(s), Gulsum Baylar Nalbantoglu and Wong Chong Thai, editor. New York: Princeton Architectural Press, 1997:13-23. Reprinted courtesy of the author.
[2] Architectural Regionalism Collected Writings on Place, Identity, Modernity, and Tradition – Vincent B. Canizaro, editor.
[3] Avant-garde
[4] Nominalism
[5] Empiricism
[6] Intuition
[7] Hermann Muthesius
[8] Henry Van de Velde
[9] Deutsche Werkbund
[10] Ruskinian
[11] Betrayed
[12] Universalism
[14] Elementariness
[15] De Stijl the rappel à l’ordre
[16] Neue Sachlichkeit
[17] Schinkelesque
[18] Art Nouveau
[19] Mediterraneanism
[20] Suisse romande
فرانسویزبانان بخشی از غرب سوئیس.
[21] Anarcho-syndicalism
[22] Sigfried Giedion
[23] Alvar Aalto
[24] Johann Gottfried Herder Vico
[25] Giambattista Vico
[26] Hermeneutic
[27] Doctrine
[28] Genealogies
[32] Goths، مردمان شرقی آلمان.
یکی از ۱۸ منطقه کشور فرانسه که در شمال آن واقع شده است.
[35] Eric Hobsbawm
[36] Max Weber
[37] Disenchantment
[39] Iron cage
[43] Norbert Elias
[44] Superficiality
[45] Samuel Taylor Coleridge
[46] Culture
[47] John Roskin and William Morris
[48] Medievalism
[49] Arts and Crafts movement
[50] Chateaubriand
[51] Frankish
[52] Gallo-Romans
[53] Catalonians
[54] Castilians
[55] Chauvinistic، میهنپرستی افراطی.
[56] Maurice Barrès
[57] Kantianism
[58] Lorraine
منطقهای تاریخی و فرهنگی در شمال شرقی فرانسه.
[59] Provence
یک منطقه جغرافیایی و استان تاریخی جنوب شرقی فرانسه.
[60] Brittany، یک منطقه فرهنگی در شمال غربی فرانسه.
[61] National Socialist
[62] Houston Stewart Chamberlain
[63] Heimatschutz
[64] Paul Schulze-Naumburg
[65] Gesellschaft
[66] Gemeinschaft
[67] Ferdinand Tönnies
[68] Essentialist model
[69] Alexander Tzonis
[70] Liane Lefaivre
[71] Critical
[72] Regressive nostalgia
[73] Marxian
[74] Making strange
[75] Manneristic
[76] Morphology
[77] Jacques Herzog
[78] Pierre de Meuron
[79] Synthesis
[80] Fenêtre en longueur
[81] Alvaro Siza
[82] Ernest Renan
[83] Sorbonne
[84] Ernest Gellner
[85] Agrarian
[86] Hapsburg
[87] Eurocentric
[88] Immanuel Kant
[89] Polyvalent
[90] Value free
[91] Techne
[92] Technique
[93] Michel de Certeau
[94] Technocratic