معماری و فرهنگ . سال هجدهم . پرونده مهاجرت . پاییز ۱۴۰۰

. بحران کوچ و تولد سیاست رفاهی در ایران . نگاهی به کتاب کوچ در پی کار و نان .

از نیمه تابستان ۱۳۲۰ تا نیمه تابستان ۱۳۳۲ سه ابربحران نظام ملی و همه شئون حیات جمعی ایرانیان را درگیر خود کرده بود؛ اولین ابربحران جنگ جهانی دوم بود با همه برساخت‌ها و حواشی‌اش، از اشغال سرزمین و تبعید پادشاه گرفته تا تأمین خوراک و پوشاک سربازان متفق و از اعلام جنگ به نازی‌ها گرفته تا سانسور مطبوعات. دومین ابربحران از دل بحران نخست متولد شد و آن هم قضایای آذربایجان بود. ظهور فرقه دموکرات و حاکمیت پیشه‌وری و یارانش در صفحات شمال غرب که خطر تجزیه ایران را از همیشه نزدیک‌تر کرده بود. سومین ابربحران هم که از اواخر دهه ۲۰ و اتفاقاً از دل بحران آذربایجان سربرآورد، چالش نفت بود که تا کودتای مرداد ۱۳۳۲ ادامه داشت و کمابیش شرحش را شنیده و خوانده‌ایم. در این میان قصه آذربایجان از دو بحران دیگر درازدامن‌تر بود و چند نخست‌وزیر را به کام ناکامی کشاند. رجلی چون احمد قوام هم گرچه از کارزار آذربایجان سربلند و پیروز بیرون آمد، چنان ضعیف و نحیف شد که دیگر به عرصه قدرت بازنگشت.

واقعیت آن است که فرقه دموکرات با استقبال کسر بزرگی از اهالی آذربایجان مجال ظهور یافت. تبریز تا چند دهه قبل، میزبان ولیعهد بود و پس از تهران، مهم‌ترین شهر ایران. اهالی‌اش به‌درستی سلطنت مشروطه را دستاورد پایمردی سرداران خود می‌دانستند. آذربایجان بخش بزرگی از نیاز پایتخت به غله را تأمین می‌کرد، مالیاتش منبع عمده هزینه‌کردهای دولت مرکزی به حساب می‌آمد و همواره محل تربیت رجالی در طراز حکومت ملی بود و بنا به این ملاحظات، فروافتادن از مدار اهمیت و تأثیرگذاری، برای آذربایجانی‌ها غیر قابل تحمل می‌نمود. بی‌توجهی مفرط حکومت مرکزی به آذربایجان گزاره‌ای مقبول نزد آن مردم تلقی می‌شد و بر این واقعیت صحه می‌گذاشت که این بخش از ایران، سهمی درخور شایستگی‌اش از امکانات معدود و محدود دولت مرکزی ندارد. «آژیر»[۱] به صدا درآمده بود و دائم تبعیض‌ها و تضییقات حکومت مرکزی را برجسته می‌کرد و در کوره بی‌اعتمادی ترک‌ها می‌دمید.

چنین شرایطی زمینه را برای رشد احساسات ناسیونالیستی و رونق شعارهای سوسیالیستی فراهم آورد. فرقه دموکرات آذربایجان، ابتدا به عنوان مدافع حقوق اهالی آن منطقه متولد شد و کمی بعد، داعیه‌دار اداره آذربایجان شد و بعدتر، پرچم خودمختاری برافراشت. شاید الگوی خودمختاری آذربایجان قابل بحث و بررسی بود؛ اما نه در شرایطی که ارتش سرخ، به بهانه پشتیبانی از پیشه‌وری و برخلاف تعهد پیشین خود، حاضر به تخلیه ایران نبود. درواقع، حمایت سنگین روس‌ها از فرقه، سبب شکل‌گیری جبهه متحد ناهمگونی از همه رجال و روشنفکران، معاریف و دولتمردان سابق و لاحق شد که باور داشتند این خودمختاری، اسم رمز تجزیه ایران و الحاق آذربایجان به اتحاد جماهیر شوروی است.

در آذربایجانی که به استقبال وعده‌هایی چون تخصیص ۵۰ درصد مالیات ایالت به خودش، ایجاد کارگاه‌های بزرگ برای اشتغال جوانان، آموزش به زبان ترکی در مدارس، رونق تجارت و کاهش مالیات، خلع ید از دزدان و مفسدان و … رفته بود، چندی بعد همان مناسبات دیوان‌سالاری فاسد، این بار در قامت حکومت فرقه دموکرات سربرآورد و امیدهای بسیاری را ناامید ساخت. این دوره‌ای بود که بسیاری از ملّاکان، بزرگ‌زمین‌داران و تجار خوش‌نام و خوش‌بنیه آذربایجان، آن دیار را به سمت مناطق امن‌تر به ویژه پایتخت ترک کردند؛ کوچی اجباری که چندان محل توجه و اعتنای کسی نبود؛ اما به‌زودی آثارش در منطقه منعکس شد.

به هر روی، سلسله حوادث و رویدادهای داخلی و خارجی، حاکمیت ایران بر آذربایجان را اعاده کرد و به کار فرقه دموکرات در آن نواحی پایان داد؛ محمدرضا شاه پهلوی و دربار با دخالت نکردن مؤثر، احمد قوام با تردستی‌های سیاسی و دیپلماتیکش، ترومن با هشدارهای گاه‌وبی‌گاهش و استالین با طمعی که به امتیاز نفت شمال برد، بازیگران مهم این صحنه بودند. آذر ۱۳۲۵، ارتش ایران به سمت آذربایجان حرکت کرد و پس از زدوخوردهایی نه چندان جدی، پرچم فرقه از فراز ساختمان استانداری در تبریز فروافتاد. به نظر می‌رسید بحران تمام شده؛ اما چندان نگذشت که آذربایجان باز به موضوع گفت‌وگوهای روزمره مردم و دولتمردان پایتخت بدل شد.

دو سال پس از نجات آذربایجان، تعداد ترک‌هایی که در تهران به مشاغل پَستی چون حمّالی یا تکدیگری مشغول بودند به طرز چشمگیری افزایش داشت تا جایی که صدای مطبوعات، نمایندگان مجلس، مدیران شهرداری و افسران شهربانی هم درآمد. اینان مستمندانی بودند که از روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ آذربایجان به سودای لقمه نانی راه پایتخت در پیش گرفته بودند. روشن بود که تنها تعدادی انگشت‌شمار از ایشان، بخت آن دارند که کاری بیابند و مابقی باید دست نیاز به سوی دیگران دراز کنند. سلسله‌ای از بلایای طبیعی مانند خشکسالی و سیل و سرمازدگی، در کنار بلایای غیرطبیعی مانند جوّ امنیتی و اختناق وحشتناک پس از سقوط فرقه، تسویه حساب‌های گسترده با افراد متمول به بهانه همکاری با متجاسران، افت شدید تقاضای جهانی فرش تبریز، به علاوه کوچ ملّاکان که سبب شده بود رسیدگی به رعایا دیگر مانند قبل نباشد، همه و همه دست به دست هم داده و تعداد زیادی از مستمندان و عَجَزه آذری را به تهران کشانده بود. کوچی اجباری برای یافتن نان و کار که برداده مستقیم بحران آذربایجان بود؛ اما می‌توان مدعی شد در هیچ پژوهش و تحقیقی، به آن توجه نشد و آن را واکاوی نکردند و همچنان از فرازهای مبهم تاریخ معاصر به شمار می‌رود.


بحران آذربایجان

کوچ در پی کار و نان

فاعلیت منفعلانه مستمندان آذربایجان از ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ خورشیدی

نویسنده: محمد مالجو

ناشر: نشر اختران ۱۴۰۰

 تعداد صفحات: ۱۹۸

 قطع: وزیری

 نوبت چاپ : اول


همه آنچه آمد، مقدمه‌ای شاید ضروری برای معرفی کتابی است که به‌تازگی منتشر شده است؛ کتابی با عنوان کوچ در پی کار و نان که زیرعنوان فاعلیت منفعلانه مستمندان آذربایجان از ۱۳۲۷تا ۱۳۲۹ خورشیدی تکمیلش می‌کند. نویسنده نام‌آشنای کتاب، محمد مالجو، با بررسی اسناد گوناگون نشان داده است که بحران آذربایجان این بار نه از منظر سیاسی که از منظر اجتماعی رخ عیان کرده بود و گرچه ابتدا تلاش می‌شد نادیده گرفته شود، اما درنهایت دولت رزم‌آرا را مجبور به تصمیم‌گیری کرد.

مدعای کتاب این است که برخلاف تصور رایج، کوچ بزرگ روستا به شهر در دهه ۱۳۴۰ آغاز نشد، بلکه از میانه دهه ۱۳۲۰ شروع شد و در اواخر این دهه حالتی بحرانی به خود گرفت. طبیعتاً تهران از هر شهر دیگری برای مهاجرت مستمندان جذاب‌تر بود؛ اما نه به آن معنا که شهرهایی چون رشت و اصفهان و شیراز و حتی آبادان هم از امواج این مهاجرت‌ها در امان بمانند.

مالجو نشانه‌هایی هرچند کوچک از مهاجرت مستمندان به سایر نقاط را هم مستند کرده؛ اما بر کوچ مستمندان آذربایجان به تهران متمرکز بوده و نشان داده است که طی سال‌های ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹، دولت مرکزی دیگر نمی‌توانست این مشکل را نادیده بگیرد و بنابراین، ابتدا با ابلاغ و بخش‌نامه از بخشداران و فرمانداران و استانداران خواست که مانع مهاجرت اهالی دیارشان به پایتخت شوند و وقتی این سیاست افاقه نکرد، در پی راه‌حل‌های دیگر گشت. یکی از مؤثرترین‌هایش، گماردن بینوایان سالم به کارهای گوناگون راه‌سازی بود که البته خوابی زمستانی داشت و به‌هیچ‌وجه هم تکافوی خیل نیازمندان را نمی‌کرد.    

دولت رزم‌آرا در این شرایط، تصمیمی گرفت که مالجو با تعبیر «لحظه رزم‌آرا» از آن یاد کرده و مدعی شده است که این نخستین سیاست مستقل رفاهی در ایران برای مواجهه با مسأله فقر بوده است. به‌عبارتی، کوچ بحرانی مستمندان، بحران کوچ را به وجود آورده بود و حال، لحظه تصمیم و تأسیس فرارسیده بود. چنین بود که آن دولت مستعجل، تصمیم گرفت از هرکیلو قند و شکر، یک ریال عوارض گرفته شود و به‌طور خاص به مصرف مستمندان و فقرا و عجزه برسد. این مصوبه، از این رو که سراسری بود و منبعی مستقل برای رسیدگی به پایین‌ترین اقشار جامعه تعریف می‌کرد، به هیچ یک از مصوبات و ابلاغیه‌های پیش از خود شباهت نداشت و از آن‌جا که به‌نوعی به فراموشی سپرده شد و دیگر تکرار نشد، با سیاست‌های رفاهی بعد از خود هم تفاوت داشت.


طبق مستندات کتاب، اولین سیاست رفاهی مشخص در سده اخیر، در دوره نخست‌وزیری رزم‌آرا و برای مهار بحران مهاجرت مستمندان آذربایجان به تصویب دولت رسید.

سیدجعفر پیشه وری -رهبر فرقه دموکرات- گرچه بر احقاق حقوق آذربایجان تاکید داشت، اقداماتش در مجموع سبب گسترش فقر در سراسر منطقه شد.


نویسنده کتاب نشان داده است که مستمندان آذربایجان، تنها به دلیل حضور پرشمارشان در خیابان‌های پایتخت، می‌توانستند خود را به موضوع اصلی گفت‌و‌گوهای سیاسی و اجتماعی بدل کنند و از این منظر، «فاعلیت» داشتند؛ اما این فاعلیت در فقدان رهبری، سازمان و هدف مشخص، عمیقاً «منفعلانه» بود. در یک صورت‌بندی ساده، نویسنده نشان داده است که بحران فقر و بیکاری در آذربایجان، که مصیبت‌زده حوادث جنگ جهانی دوم و بعد تشکیل فرقه دموکرات و حکومت پیشه‌وری بود، چنان بالا گرفت که شهرهای بزرگ منطقه هم نمی‌توانستند خیل بیکاران و نیازمندان را پاسخ دهند و این جمعیت مستمند، روانه پایتخت شد و چنان پایتخت‌نشینان را تحت تأثیر قرار داد که مجبور به تصمیم‌گیری و ارائه راه حل شدند. برای نمونه، مالجو نشان داده است که در بهار سال ۱۳۲۹ حسن مشرف نفیسی، رئیس وقت سازمان برنامه، محل تخصیص‌یافته به کارخانه ذوب آهن کرج را به اردوگاه کار بدل کرد: «بخشی از ۲۰ هزار مهاجر بیکار و در میانشان تقریباً ۱۵ هزار بومی آذربایجان به ابتکار مشرف نفیسی ابتدا در این بناها، موقت اسکان داده شدند. سپس حدود دو هزار نفرشان در راه تهران به کرج و ساوه به کار گمارده شدند. همچنین حدود ۱۳ هزار نفرشان تدریجی با راه‌آهن تهران و میانه، به آذربایجان بازگردانده شدند و با همکاری لقمان نفیسی، رئیس بانک کشاورزی که به میانه رفته بود، یا در برخی فعالیت‌های راه‌سازی دولت در منطقه به کار گمارده شدند یا به زادگاه‌های اصلی‌شان روانه شدند.» (ص ۷۶)

اعداد و ارقام مهاجرت مستمندان به تهران، وقتی ابعاد واقعی خود را نشان می‌دهد که به یاد بیاوریم در این مقطع، پایتخت کمتر از یک میلیون نفر جمعیت داشت. به بیان دیگر، بیش از دو درصد جمعیت تهران، کوچ‌کنندگانی بودند که روزها سرگردان و ویلان خیابان‌ها بودند. وضعیت کوچ فقرا به تهران آن‌قدر بحرانی بود که نخست‌وزیر در تابستان به همه استانداران بخش‌نامه کرد: «کوچ برای کار و برای خدمت را فعلاً به هر نظر اکیداً و با تمام قدرت ممنوع کرده و توجه به به‌کارگماردن اهالی در شهرها و قصبات و قرای خود [کنید]» و تهدید هم کرده بود که سرپیچی از این دستور و جلوگیری‌نکردن از کوچ فقرا، بی‌مجازات نمی‌ماند. (ص ۷۹) همین دو نمونه نشان می‌دهد که مستمندان منفعل، چگونه فاعلیت پیدا کرده و دولت را مجبور کردند از پس بی‌کفایتی همه سیاست‌هایش، بر قند و شکر عوارض وضع کند تا بتواند سروسامانی به امور فقرا بدهد.

درباره کتاب می‌توان گفت که در حوزه فقرپژوهی، کوچ‌های ظاهراً اختیاری؛ اما در ذات اجباری مستمندان و تدوین سیاست‌های رفاهی حرف اول را زده است و به بیان دیگر، پژوهش مالجو فتح بابی در این زمینه به حساب می‌آید، به ویژه آن که از نخستین کوشش‌ها برای تاریخ‌نگاری از پایین یا نگارش تاریخ مردمان معمولی (و در این‌جا مستمند) این مرز و بوم تلقی می‌شود. به بیان دیگر، ما در حوزه پژوهش‌های تاریخی مردم‌محور، به‌شدت فقیریم و کمتر اثری در حوزه تاریخ‌نگاری را می‌توان به یاد آورد که حوادث زمانه را از منظر مردم معمولی ــ آنانی که هیچ رابطه‌ای با ارباب قدرت نداشتند ــ نوشته باشد. این‌که نویسنده کتاب برای پیشبرد بحث خود، به عریضه‌های تکان‌دهنده‌ای از پایین‌ترین اقشار جامعه استناد کرده، ویژگی ممتازی است که می‌تواند محرک پژوهش‌هایی دیگر از این دست باشد. در نتیجه، به اعتبار همین فضل تقدم، باید برای این کتاب احترام قائل شد.


[1] آژیر، روزنامه‌ای بود که به مدیریت سیدجعفر پیشه‌وری منتشر می‌شد.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!