تعریف هویت
برای جستن معنای واژه هویت نخست میتوان سراغ فرهنگ دهخدا یا فرهنگ معین و یا فرهنگهای معتبر فارسی را گرفت. کریستوفر الکساندر وقتی نمیتواند چیزی را نامگذاری کند، میگوید یک کیفیت بینام است. به زعم حافظ: «لطیفهای است نهانی که عشق از آن خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست»
یا اینکه، میتوانیم از کلمات مترادف هویت استفاده کنیم. باید توجه داشت توضیح چیزی با خودش روشنگری نیست. باید چیزی را پیدا کنیم که بتوانیم آن را توضیح دهیم. به طور مثال آن شیئی را که کیف مینامیم نمیتوان با خود واژه کیف توضیح داد. هویت با انسجام و هماهنگی سر و کار دارد. Identity با Integrity با معانی انسجام و یکپارچگی و تمامیت، هویت با این واژهها بسیار همخوانی دارد و اینها لغات مترادفند. هویت مفهومی است برخلاف یکسان شدن و مشابه شدن. هویت یعنی تفاوت، یعنی تمایز، گوناگونی. تنوع هم مترادفی دیگر برای هویت است. Diversity را میتوانیم برای Identity استفاده کنیم. اما ماهیت، چیستی و ذات، مترادف هویت نیستند. سر و کار هویت با چونی است نه با چیستی. این در حالی است که ماهیت با چیستی سر و کار دارد. ماهیت میتواند تغییر کند هویت هم. به این عبارت توجه کنید: «هویت پویا» در صورتی که پویایی در ذات هویت نهفته است و اصلاً چیزی به عنوان هویت ثابت نداریم. مگر اینکه از دیدگاه عرفانی ذات خداوندی را هویت ثابت و یگانه بدانیم. ما نیز وقتی ذات خداوندی را کشف میکنیم پویایی در این کشف هویت نهفته است. ما چگونه او را میبینیم و هر لحظه این یار به رنگی در میآید. خداوند را میشود هزار جور دید و برای رسیدن به خدا هر کس راه خود را دارد و این یعنی حتی درک ما از ذات خداوندی نیز پویاست. پس چیزی غیرپویایی وجود ندارد و تنها چیزی که تغییر نمیکند این است که همه چیز تغییر میکند. همه چیز در حال شدن است و این شدن میتواند حالتهای مختلف به خود بگیرد. هم ماهیت میتواند عوض شود و هم هویت.
از طرف دیگر هر چه که مخدوش باشد، ضد هویت است. در هم ریختگی دیگر هویت نیست. شیر بی یال و دم و اشکم دیگر هویت نیست. هر چیزی یک «چیز» است اما هویت نیست.
معماری ـ معماری ایران ـ معماری معاصرایران
بحث اصلی در این گفتوگو*، تمرکز بر سه مقوله است: معماری، معماری ایران و معماری معاصر. به نظر من در حیطه چیستی، معماری در همه جای دنیا همانند است. چیستیِ معماری عبارت است از سازماندهی آگاهانه فضا. در همه جا چنین است. اما این «آگاهی» است که تفاوت معماری در هر گوشه را باعث میشود. آگاهی نسبت به سرزمین و جغرافیا، آگاهی نسبت به جامعه و تاریخ و به معانی و نشانها. کسی که در ایران متولد میشود و در ایران بزرگ میشود با کسی که در ژاپن بزرگ میشود فرق دارد حتی اگر در ایران متولد شده باشد. آگاهی نسبت به زندگی اجتماعی، جامعه و آگاهی نسبت به معانی قراردادهای اجتماعی و فرهنگی که در طول تاریخ شکل یافتهاند. به طور مثال وقتی همه ما دماوند را میبینیم، حسی در ما به وجود میآید. مهمترین قرارداد اجتماعی آگاهی نسبت به این معانی است. آگاهی بر این زندگی و این سرزمین. معماری ایران چه چیز به این مقولات عصریت میبخشد؟ به طور مثال معماری ایران میتواند در طول زمان ثابت باشد. در طی قرنها معماری ایران سازماندهی آگاهانه و خلاقانه فضا بوده و در هر دوره دچار تغییر شده است. معماری ایران از دوره هخامنشی تا اشکانی، سلوکی، ساسانی و بعد از اسلام تا قاجار تغییری تکاملی را طی کرده است. از سال ۱۳۰۰ به بعد به مدت ۴۰ سال دست و پا زده تا این تغییر به سمت تغییری تقلیلگرا میل کرده است. اگر چیستی معماری را سازماندهی آگاهانه فضا فرض کنیم، چه در ژاپن، چه در اروپا و چه در ایران ماهیت معماری یکی است. اما میبینیم که این ماهیت یکسان به شیوههای گوناگون پا به عرصه ظهور میگذارد. این جذابیت و تنوع بسیار مهم است. ما این تنوع در معماری را از طریق گونهشناسی میشناسیم و بیولوژیستها از طریق Biodiversity. مثلاً وقتی فلان گونه گیاهی در حال انقراض یا تنوع گونهای در خطر باشد، بیولوژیستها اعلام بحران و خطر میکنند. اما در معماری ایران، بسیاری از این تنوع گونهها از بین رفته است. این مسئله از اهمیت بالایی برخوردار است. مثلاً من در کتاب خانه، فرهنگ، طبیعت ۸۷ گونه خانه را در ۶ شهر با اقلیمهای مختلف بررسی کردم که همه مربوط به دوره قاجار و همه از گونههای متفاوت بودهاند. این تفاوت گونهها نشان میدهد چگونه معماری ایران در حالی که اصولی را در نظر داشته در طی قرنها متحول میشده و از خود خلاقیتی بروز داده و در نتیجه به هیچ عنوان معماری ایرانی چیز ثابتی نبوده است. در صورتی که الگوهای اصلی معماری در ایران اصول مشخصی را برای سازماندهی فضا مطرح میکردند.
محورهای سازماندهی فضا
تا پیش از اسلام سازماندهی فضاهای ما دقیقاً بر اساس گونههای فضای باز، بسته و پوشیده بوده است. در تخت جمشید وقتی از پلهها بالا میروید و به دروازه ملتها میرسید، یک چهارطاقی بوده. پس از آن دست راست به حیاط میروید و از حیاط عبور کرده از ایوان به کاخ آپادانا میرسید. از ایوان آپادانا وارد تالار میشوید. حیاط، ایوان و اتاق. این در سراسر تاریخ ما بوده است. در گراوورهایی که مادام دیولافوآ کشیده است به طور مثال خانه در مازندران در قرن نوزدهم را میبینیم: حیاط، ایوان و اتاق. در خانههای دوره ماد و پیش از هخامنشیان نیز این را داریم: حیاط، ایوان و اتاق. ایوان، معماریِ حدفاصل است و برای ما بسیار اهمیت دارد: “In between space” این سه گونه فضا با هم ترکیب میشوند و انواع تجربههای فضایی را میسر میسازند. سازماندهی فضا در دوره هخامنشی عمدتاً بر محورها و جهات آیینی و جغرافیایی شکل گرفته است. در این دوره مجموعهای از محورها و مفصلها داریم که این فضاها را با هم مرتبط میکرده است. مجموعهای از محورها و خطوط به علاوه سطوح و فضاهای پر و بسته. هر چه جلوتر میآییم، به طور مثال در دوره اشکانی این محورها متعددتر میشوند. در دوره ساسانی گنبدخانه برای اولین بار کشف میگردد و این الگو کمک میکند تا در محل تلاقی محورها فضای متمرکز ایجاد شود. پس از اسلام زمانیکه مسئله قبله مطرح میگردد، یک محور جدید تعریف میشود که به دنبال آن سازماندهی متنوعتر و پیچیدهتر میشود. این معماری و این شیوه از سازماندهی فضا مبتنی بر امروز از زندگی ما رخت بر بسته است.
ترکیب فضا و آگاهی ــ نسبت چیستی و چونی
بدین ترتیب وقتی ما راجع به معماری ایران صحبت میکنیم، منظور نوعی آگاهی است که آن چیستی یعنی فضا را سازماندهی کرده است. فضا جوهره اصلی معماری در طول تاریخ ایران بوده است. فضا یک ماده بیکران است، مثل نور، مثل آب یا مثل هوا که در حال حاضر محدود شدهاند. فضا بر مبنای نوعی از آگاهی که مربوط به ایران است، شکل میگیرد. آگاهی نسبت به سرزمین ایران، فرهنگ ایران، و جامعه ایران. این آگاهی است که معماری ایرانی را متمایز میکند و آن چونی و هویت را به وجود میآورد. اما این آگاهی در دوره معاصر از دست رفته است و معماران ما زحمت لازم برای انتقال این معماری از ابتدای قرن تا دوره فعلی را نکشیدند. به نظر من معماران اروپایی که در دوره رضاشاه کار میکردند آگاهانه به جست و جوی کسب ویژگیهای معماری ایران بودهاند. کاخ دادگستری و وزارت امور خارجه کاملاً مدرن و امروزی هستند و در عین حال جوهر معماری ایرانی را در خود دارند. حتی خانههای دوره رضاشاه با وجود اینکه به خیابان و اتومبیل رو کردهاند اما حال و هوای فضای قدیم را هم دارند و همزمان متحول هم شدهاند. مثلاً در دورۀ رضاشاه حیاط میانی تبدیل به حیات جلویی و حیاط خلوت میشود. مفهوم حیاط خلوت در دوره رضاشاه به وجود میآید. چنین واژگانی نداشتهایم. و عجب فضای فوقالعادهای است این حیاط خلوت و چه قرابتی دارد با مفهوم خلوت در معماری ایران. ما امروز در معماری ایران حداقل دو بنای باقیمانده داریم به نام خلوت کریمخانی. یکی در کاخ گلستان و دیگری در کاشان، پشت باغ فین. خلوت فضای مهمی بوده است و این مفهوم در دوره پهلوی اول در مفهوم حیاط خلوت جلوه میکند.
گذر از معماری ایران
پس تا اینجا، آن گمشده که صحبت از آن میکردیم گذار به معماری معاصر ایران است و ما نتوانستیم این گذار را به سلامت به انجام برسانیم. همه بحث من این است که تا سال ۱۳۰۰ تکلیف معماری ایران روشن بوده است. سازماندهی فضا، معنا، سرزمین، صرفهجویی در انرژی و به عبارتی همه آنچه که فضا را سازماندهی میکرده، معلوم بوده است. ما نتوانستیم آن آگاهی را به امروز برسانیم. بیایید بسنجیم، از معماران امروز بپرسید چقدر آگاهی سرزمینی دارند، چقدر آگاهی اجتماعی دارند و چقدر آگاهی به فرهنگ ایران دارند و چگونه میتوانند این آگاهیها را در سازماندهی فضا به کار گیرند و امروزی کنند.
شیوههای روشنفکری معمارانه
در اینجا بحث ما دقیقتر میشود. بلافاصله بعد از این که وارد دانشگاه شدم شروع به کار کردم. در سال ۱۳۵۱ وارد دانشکده معماری ملی شدم. بلافاصله در سال ۱۳۵۲ کارم را در دفتر مهندسین مشاور سمکا آغاز کردم. در این دفتر شروع کار حرفهای را با چند معمار سال بالایی از دانشگاه تهران تجربه کردیم. بنابراین ۴۰ سال است که من کار حرفهای میکنم. از همان ابتدا هم به مقیاس خرد و هم مقیاس کلان در طراحی علاقه داشتهام. در این ۴۰ سال توهمی پدید آمد و این توهم از شیوۀ روشنفکری ما آغاز شده و البته این توهم عمری بیش از ۴۰ سال دارد. این توهم عبارت است از این که تمام عمر ما معماران در این دوره، بر سر بحث کردن روی واژگانی مانند سنتی و مدرن طی شد و به جایی نرسیده. تقریباً از پانزده سال پیش به این نتیجه رسیدم که بحث در مورد معماری مدرن و سنتی را رها کنم و از زوایای دیگری به معماری نگاه کنم. اولین بحثها در این زمینه، گِرد مفهوم بازگشت به خویشتن مطرح شد و کنشی بود در برابر غربزدگی. تئوریسین غربزدگی، آقای آل احمد بودند و تئوریسین بازگشت به خویشتن، دکتر شریعتی و پیش از شریعتی نیز عدهای بودند که این مسیر را دنبال میکردند. قبل از انقلاب شعاری رایج بود با این مضمون که « آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد». این شیوۀ روشنفکری باعث شد ما غرب را نشناسیم و خودمان را هم که نمیشناختیم، چون در عصر حاضر یاد نگرفته بودیم که خود را بشناسیم. شناخت خودمان در عصر معاصر برایمان غریب بود. در آن موقع نمیدانستیم چه بخوانیم که خود را بشناسیم. حافظ بخوانیم؟ فردوسی یا ابوالفضل بیهقی یا هگل، مولانا و مارکس بخوانیم که خود را بشناسیم؟ به نظر من انقلاب اسلامی با این دغدغهها شروع شد. انقلاب اسلامی انقلابی هویتطلب بود و بعد از 35 سال همچنان به جستوجوی هویت هستیم. اگر این امر محقق شود، معماری ما هم به سمت و سویی معقول حرکت خواهد کرد. واژههای بعدی که بر سر آن عمر گذاشتیم شرقی و غربی بودند. مدتی بحث سنت و مدرنیته نقل مجالس بود. بعد بازگشت به خویشتن و شرق و سنت در یک طرف و غربزدگی و غرب و مدرنیته در طرف دیگر بودند. به نظر من در این نیم قرن اخیر اکثر روشنفکران، متفکران و معماران ما، و البته نه همه، خودشان را در این بحثها غرق کردند.
جنبش ساخت و ساز
نگاهی بیندازیم به وضعیت فعلی مواجهه جامعه با معماری. آنچه امروز به عنوان جنبش بساز و بفروش و جنبش ساخت و ساز در کشور میشناسیم، چندی پیش از انقلاب شکل گرفت و در این سالها فربه و فربهتر شد تا امروز با موجودی غیر قابل کنترل طرف هستیم. امروز در مازندران، طبق پژوهشهایی که در سه سال اخیر به اتفاق همکاران دفتر مما (معماری معاصر ایران) انجام شد، تنها ساخت و ساز مهم است و نه هیچ چیز دیگر. ساخت و سازی که از سرمایههای ملی هزینه میکند. جنگل را میتراشند و ساخت و ساز میکنند. در حریم رودخانه و دریا میسازند. و این یعنی جنبش ساخت و ساز برای ساخت و ساز و همه نیز در این جنبش حضور داریم. بانکها مردم را تشویق به ساخت و ساز میکنند. هر سرمایهای از هرکجا که بیاید وارد ساخت و ساز میشود. منشاء تأمین بسیاری از این سرمایهها معلوم نیست. یکی از مناسبترین جاهایی که میتوان پول ناپاک را تبدیل به پول پاک کرد ساخت و ساز است. بنابراین در جامعه یک بسیج اجتماعی ساخت و ساز شکل گرفته است. شما به عنوان ناظر این ماجرا ببینید چه اتفاقی در حال رخ دادن است. این جنبش عظیم ساخت و ساز با حرفهای روشنفکران، معماران و متخصصان شهر و بنا در مورد هویت و بازگشت به خویشتن چقدر متفاوت است. گویی دست اندرکاران ساخت و ساز یا این بحثها را نشنیدهاند و یا شنیدهاند و نفهمیدهاند و یا ما در کسوت معمار و شهرساز متوجه نشدهایم چه خبر است. فرهنگ واژگانمان را تغییر ندادیم و مدام بحثهایمان را تکرار کردیم: «هویت، شرق، بازگشت به خویشتن، سنتی، مدرن و …» دیگر زمینی و جایی در مملکت نمانده که جنبش ساخت و ساز آن را زخمی نکرده باشد. پس از مسکن مهر، « براون فیلد» تمام مملکت را فرا گرفته است. بیابان را سراسر آپارتمان گرفته! در شهر پردیس میبینید که روی مقداری خاک تعدادی آپارتمان است. نه آب، نه درخت، نه امنیت. نه خدمت ، نه شهریت و فقط آپارتمان و بیابان و دیگر هیچ…
حال این دو را کنار هم بگذاریم. در این پنجاه سال ما برای چه جامعهای نسخه پیچیدیم؟ اکنون آیا در مسیر درستی هستیم؟ ماهیت یعنی چیستی. یعنی ساختار اولیه، یعنی اساس درست. ما امروز بلد نیستیم آجر روی آجر بگذاریم. با وجود این، بحث از هویت چه معنایی دارد؟ بنابراین معنی ندارد ما راجع به انسجام، یکپارچگی، فخر و زیبایی صحبت کنیم. ما امروز با مسئله کوچکی چون تولید قیر با کیفیت مشکل داریم. نمیتوانیم بتن اکسپوزی پیدا کنیم که پس از انقلاب اجرا شده باشد و بتواند در سطح بتون اکسپوز فرهنگسرای نیاوران یا موزه هنرهای معاصر باشد. یک آجرکاری خوب به زحمت قابل یافتن است. بنابراین در اینجا بحث هویت شکلی فرمالیستی به خود میگیرد. صورتگرایی میشود. جان تیر آهن را خم کنیم تا گنبد بسازیم. گنبد میتوانسته خودش را نگه دارد. اکنون منظور از مسجد، گنبد و منارۀ تیرآهن و ورقه آلومینیومی است و این فرمالیسم تقلیلی محض است. این نه تنها هویت نیست که یک صورتگرایی کاذب است.
«خانه از پای بست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است»
فرزند خصال خویشتن باش
من با ساختن مخالف نیستم. اما بحث این است که چگونه بسازیم؟ کجا بسازیم؟ و چه مقدار بسازیم؟ این ساختن یعنی بارگذاری روی زمین. آیا این بارگذاری در تهران در پای البرز به آینده و منفعت عمومی اندیشیده است، در حالی که درک درستی از تأمین آب و دفع پساب آن نداریم؟ با این رویکرد سرزمین از بین میرود. ما ابتدا باید در کسب آگاهی و دانش بکوشیم و سپس به درستی به آن عمل کنیم.
باز میگردیم به آن گمشدهای که اول بحث مطرح شد، در این دریای ساخت و ساز جای معماری معاصر ایران خالی است. به دلیل این که ما در این هفتاد ـ هشتاد سال اخیر معماری ایران را معاصر نکردیم. در صورتیکه کار ما معاصرسازی است. نقش ما عصریت بخشیدن به خودمان و دستاوردهایمان است. کار معماری در همه دورهها همین بوده است. معماری اشکانی معماری عصر خودش است. معماری مدرن هم معماری عصر خودش است. دوره معماری مدرن گذشت. مدرن الآن خودش سنتی است. سنت است. به طور مثال میگویند ریچارد مِیِر بر سنت کوربوزیه کار میکرده و البته سنت کوربوزیه را هم متحول کرده است. بنابراین ما خود را معاصر نکردهایم، چون خود را نمیشناختیم که معاصر کنیم. خودشناسی یعنی چه؟ اینجاست که ما به غرب نیاز داریم. ما باید از غرب متدولوژی یاد بگیریم، روش یاد بگیریم و از غرب بیاموزیم که چگونه خود را شناخته و با دیدی انتقادی شناخته است و بعد آن را بومی کنیم ، ایرانی کنیم. نه تقلید از روش بلکه متناسبسازی روشی که از غرب یاد گرفتهایم با ویژگیهای کشورمان.
نظامی شاعر طراز اول ایران نگران آیندۀ فرزند چهارده سالهاش است و به او میگوید که چه کار کند و چه درسی بخواند: «در ناف دو علم بوی طیب است/ وآن هر دو فقیه یا طبیب است» برو یا طبیب بشو یا فقیه. «میباش طبیب عیسوی خوش/ اما نه طبیب آدمی کش». «میباش فقیه عبرتآموز/ اما نه فقیه حیلتاندوز». «در شعر مپیچ و در فن او/ چون اکذب اوست احسن او». این مصرع یکی از زیباترین تعاریف است برای هنر چون اکذب اوست احسن او و بعد میگوید: «چون شیر به خود سپهشکن باش/ فرزند خصال خویشتن باش». فرزند خصال خویشتن بودن رسالهایست که برعهدۀ ما قرار گرفته. آیا ما خصال خویشتنمان را میشناسیم؟ خصال خویشتن ما کدامها هستند. ما از روز اولی که در دانشکدۀ معماری به دنیا آمدیم میخواستیم دیگری باشیم. بسیاری از همدورهایهای من میخواستند لویی کان باشند. نسل معماران قبلی میخواستند کوربوزیه و فرانک لوید رایت باشند. معماران دهه هفتاد میخواستند آیزنمن باشند و الآن MVRD و Big. این دیگر بودن و دیگر شدن نمیگذارد خودمان را بشناسیم. من باید خودم را بشناسم و خودشناسی از طریق حضور در این فرهنگ و رفیق شدن با همه فرزندان این آب و خاک به دست میآید. با شعرش، موسیقیاش، مردمش، فولکلورش و همه چیزش. کابینه فروغی (ذکاءالملک) را با کابینه امیر عباس هویدا مقایسه کنید! در اولی ملک الشعرای بهار وزیر فرهنگ است و دومی دکتر… نامشان یادم رفت. این دومیها چون همه فرنگ تحصیل کرده بودند وزیر شدند. تحصیل در فرنگ عیب نیست که حسن است اما چگونه؟ از زاویه دیگر نگاه کنیم. موسیقی و معماری ایران دو همزادند. هر دو از یک جا برخاستهاند. مگر میشود من موسیقی ایرانی را نشناسم، معماری ایران را خوب درک کنم؟ شعر ایران را ندانم و معماری ایران را خوب درک کنم؟ تفاوت شعر ایران با شعر سایر جهان در این است که شعر ما حکمت این سرزمین را هم با خودش دارد. تنها یک کلام شاعرانه نیست. شاعرانه مانند آنچه که شاعران فرانسه یا شاعران معاصر گفتهاند. کلام، شاعرانه هم هست اما غیر از شعر هزار چیز دیگر نیز در آن نهفته است و از طریق شعر ایران هزار چیز دیگر را نیز میآموزیم. این آینهای است که ما هنگامی که در آن نگاه میکنیم عمق وجودمان را در آن درک میکنیم. باید به سرزمینهای متنوع ایران سفر کنیم نه مانند یک توریست. با مردم این سرزمینها دوست شویم در کنار آنها در جنگل و بیابان در کوه و کویر اقامت کنیم. ما باید خودمان را بشناسیم. اما اکنون در مسیر دیگر شدن هستیم. البته که این انتقاد به خود من هم وارد است. ما فرزند خصال خویشتنمان نیستیم.
سنت و الگو
برخلاف آنچه ما فکر میکنیم، جوامع اروپایی و آمریکایی و یا ژاپن در مقایسه با ما بسیار پایبند مذهب و سنت هستند با این تفاوت که امروز و آیندۀ آنها مملو از گذشته است. در حال حاضر مشخص نیست ما از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. اگر ایران فعلی را تصویر کنیم معلوم نیست از کجا آمدهایم و چه ارتباطی با گذشته داریم و به کجا میرویم؟ آن جوامع پیوسته حرکت میکنند و از مدیریت مشارکتی سرزمین برخوردارند. در ایران هم تا اوایل قرن 14 شمسی این گونه بوده است. اما اکنون با سرزمین رفتار آمرانه داریم. از دهه چهل ما با چاه زدن شروع به سوراخ سوراخ کردن کشورمان کردیم. از آلمان پمپ وارد شد و به رانتخواران اجازه داده شد تا شیره جان این سرزمین را بمکند. به این ترتیب سفرههای آب زیرزمینی همه در حال پایینتر رفتن و از بین رفتن هستند. به قناتهایمان بی توجهی کردیم. مهمترین شیوه تأمین آب و نظام کشاورزی قنات بوده است. قنات را از گردونه و برنامۀ تأمین آب و آبیاری خارج کردهایم. بنابراین سؤال این است که از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. اکنون باید بگوییم بحثهایی که در دهههای گذشته در رابطه با سنت مدرن مطرح شده ره به جایی نبرده است. اگر غلط یا کم فایده بوده است ما دیگر خود را در این دام نیندازیم. ما دیگر به دنبال بحث شرق و غرب نرویم. بین من شرقی و دیگری غربی بدون منطق و سند تفاوت قائل نشویم. و یا بین سنتی و مدرن. کارکرد اجتماعی واژه سنتی را ببینید. فقط در بستنی مانده و رستوران سنتی و به غلط میگویند معماری سنتی، موسیقی سنتی. در حالی که این موسیقی و معماری مبتنی بر سنت است. لویی کان، معمار و متفکر معاصر، میگفت: سنت و نه سنتی tradition not traditional. سنت یک مکانیزم اجتماعی بوده که مضر را از مفید تشخیص میداده و مفیدها را به دوره بعد منتقل میکرده و متکامل و متکاملتر میکرده است. به همین جهت ایوانی که در تخت جمشید میبینید بعدها در مسیر تکامل به ایوان چهلستون در اصفهان، به ایوان خانه شریفیان در کاشان، به ایوان ورودی کاخ دادگستری و به ایوان ورودی موزه ایران باستان رسیده است. ما چه تحولی از ایوان را در این دوران میبینیم. ایوان از نظر جامعه فضایی مفید و تأثیرگذار بوده و به دورۀ دیگر تحویل داده میشده است. اشکانیان ایوان را با قوس اجرا کردند. بعد از اسلام ایوان با طاق زده شد. بنابراین، ایوان به عنوان یک الگوی فضایی باقی مانده و متحول شده است. به همین دلیل قاجار یکی از دورههای متکامل معماری ایران است. تفسیر تاریخ هنرشناسی ما از معماری قاجار غلط بوده که همواره گفتهاند قاجار افول معماری ایران است. در حالی که قاجار یکی از درخشانترین دورههای معماری ماست. معماران قاجار ترکیب و تنوع فضای سرپوشیده را به اوج رساندند. مثالش خانه سرپوشیده بروجردیهاست. تمام این فضا ترکیبی از ایوان و فضای سرپوشیده است و شما چه تنوع فضاییِ بیمثالی در باد، نور، ساعات مختلف و فصلهای مختلف این ایوان میبینید و حالات مختلفی از حیات را میتوانید تجربه کنید. هویت معماری یعنی این و این کارکردی بوده که سنت داشته و اینچنین یک عنصر را در طول زمان پالایش میکرده و به دست نسل بعد میسپرده است. در این فرایند، آموزش یکی از بحثهای مهم است. آموزش در فرهنگ ما نیز بسیار مهم بوده و خود نیز بر مبنای سنت بوده است. امروز بسیاری به آموزش حوزوی به چشم حقارت نگاه میکنند و این بسیار اشتباه است. چرا؟ چون تنها حال را میبینند. حال ملاک تاریخ نیست. ساز و کاری وجود داشته است، در نظامیه یا مدارس ربع رشیدی جریان داشته و تداوم یافته! مهمترین چیز امروز این است که ما شوق شناخت کم داریم و روش شناخت را کمتر میشناسیم. همه اینها به نوعی با آگاهی مربوطند و این فرایند به طور دائم در حال تکامل است، چنان که شما با اندکی شناخت و تجربه میتوانید یک بنای صفوی را از بنای قاجار یا سلجوقی تمیز دهید. یا هر جای ایران را ببینید، روستاهای بینظیری داریم. آدمی میبیند معماری شهری نشده روستاها چه پیوند عمیقی با زمین، مردم، آب و هوا و طبیعت دارد و همه اینها از هویت بر میخیزد.
گسست و سستی
در همین رابطه به بسیاری از همکاران و بسیاری از روشنفکران پیشنهاد کردم بحثهایشان را از عرش اعلا به زمین خاکی بیاورند. معماری یک جریان اجتماعی است. اگر با جامعه گره نخورد معماری نیست. ما همیشه تک و توک معماران با ذوق داشتهایم و الآن هم داریم. این گروه در هر صورت کار خوب انجام میدهند. دیتیل بلدند و خلق فضا را میفهمند، اما این جامعه نیست و این معماری نیست. این چند نفر معماران خوبی هستند و البته باید قدر و شأنشان را دانست ولی این معماری نیست. در همان تعاریف اولیه هم، معماری بدون حضور امر اجتماعی معنا ندارد. حضور اجتماعی معماری را باید در نظر بگیریم. مثلاً جریان اجتماعی شعر یعنی پاسبانها همه شاعر بودند و یا جریان اجتماعی شعر در شیراز به گونهای بوده که از هر کوچه شیراز یک شاعر برمیخاست. تنها سعدی و حافظ نبودند. سعدی و حافظ بلندآوازههایشان بودند و شعر در تمام جامعه جاری بوده است. میگویند عارف قزوینی در زمانی که رادیو نبوده، صبح تصنیفش را میساخته و آنقدر مورد استقبال جامعه بوده که مردم شب در کوچه و بازار آن را میخواندند. به این ترتیب شعر اجتماعی میشده، موسیقی اجتماعی میشده است. اگر ما یک الگوی معماری معاصر میساختیم اجتماعی میشد. همه از آن استفاده میکردند. خانههای معاصر معمارانی مانند بهروز بیات و فریار جواهریان به الگوی معماری معاصر نزدیکترند یعنی چیزی که تو در آن هم گذشته را میبینی و هم امروز را. یک الگوی خوب معماری میتواند بسیار ساده باشد. اثری که به راحتی همه میتوانند از آن استفاده کنند و میتوان دگرگونش کرد. الگو از نظر حالت، فرم و مضمون از در جاودانگی آمده است. منظور از حالت آن کیفیت بینام است. آنچه یک ایرانی در آن حالش خوب میشود. باید این را کشف کنیم. باید ببینیم چه اتفاقی میافتد که یک اتاق سهدری یا پنجدری یا مهتابی حال ما را خوب میکند. در تجربه معماری فرنگ با فضاهای کاملاً صمیمی احساس قرابت و نزدیکی میکنیم (intimate spaces). اینها آن خلأهایی است که وجود دارد و سستیهایی که ما کردیم و گذشته را به امروز نرساندیم. عدهای معتقدند در این جا گسست اتفاق افتاده است و من معتقدم ما سستی کردهایم؟