«هر کسی را توفیق آن نیست که در جمعیت غوطهور شود، برخورداری از جمعیت، خود هنری است و تنها کسی را بدان دسترسی است که به طفیل نوع بشر، از لذایذ حیات بهوفور بهره میگیرد. کسی که پری ذوق تغییر هیئت و نقاب، نفرت از مسکن و شهوت سفر در گهوارهاش دمیده است. جمعیت ـ تنهایی، دو کلمهای که در نظر شاعر چیرهدست و بارور، برابرند و هریک میتواند جانشین دیگری گردد. کسی که توانایی آن را ندارد که تنهایی خود را بیاگند، از هنر تنها ماندن در میان جمعیتی انبوه و خروشان نیز بیخبر است. رهرو تنها و فکور، مستی خاصی از این اتحاد جهانی مییابد. چنین کسی همه حرفهها و همه لذتها و همه بلاهایی را که بر سر راهش قرار گیرند پذیرا میشود، چنانکه گویی همه آنها را از آن خود میداند. آنچه را که مردم عشق مینامند، بسیار حقیر و مسکین و ناچیز است، در مقایسه با این هرزگی وصفناپذیر، این هرجاگری مقدس روح که به شوق احسان و شعر، خود را سراپا به راهگذری که پدیدار شود، به ناشناسی که بگذرد، تسلیم میکند».
شارل پیر بودلر [۱] ، ترجمه محمدعلی اسلامی ندوشن
شاعر مدرنیته، در این قطعه منثور به روشنی شِمای یک فرد را در جامعه مدرن به تصویر میکشد: تنها در میان جمعیت، سرگردان در میان ترس و جذبه شهرِکلانشده و در میان گسستهای تلخ و شیرین مدرنیته. کسی که در دنیای بینهایت متنوع و پراضطراب، مدام میان بیم و امید پریشان است. کسی که هویت خود را در تنهایی میان جمعیت و در سرگردانی میان تجربههای ترسآلود و امیدآفرین میسازد. این نماد انسان مدرن به گفته بودلر یک «پرسهزن» است. کسی که با راه رفتن در شهر و خیابان، نشستن و برخاستن درکافهها و قدم زدن در پاساژها، برانداز کردن دیگران و نقد و فاصلهگذاری، هویت خود را بازتعریف میکند. پرسهزن از میان انبوهی از هویتهای فردی متضاد و متشابه، هویت خود را برمیگزیند. گاهی فرد عامی میشود که خود را همرنگ جماعت میکند؛ گاهی هنرمند آوانگاردی میشود که به گفته بودلر نقاش زندگی مدرن[۲] است و گاهی مبارزی میشود که بهزعم گئورگ زیمل[۳] در خیابان به دنبال سهم هویت خود از اردوگاه دیگر نیروهای اجتماعی است و تا تصاحب آن از پا نمینشیند؛ و البته این خیابانها و بولوارهای تازهتأسیس پاریس هستند که فرد پرسهزن را به درون خود میکشانند؛ و این شهر است که همزمان با تولد «فرد» مدرن به فضا و مکانی برای تجربه مدرنیته بدل میشود؛ و در همه این سویهها، فضای عمومی شهر و شهروندانی که بساط زندگی ذهنی خود را در این فضا پهن کردهاند از ابتدای طلوع مدرنیته موضوع بحث وگفتارهای اندیشمندان قرار میگیرند؛ در عینحال فضای شهر مهمترین عرصه ظهور و افول فرزندان متعدد تجربه مدرنیته است؛ شهری که تمامی گسستها و تناقضات مدرنیته و توسعه را در خود جای داده است؛ از زمانی که بهمنظور خلق فرصتهای جدید، محور توسعه مدرن میشود و زمانی که فضاهای جدید شهر عرصه شکلگیری مناسبات شهروندی جدید میشوند و فضای عمومی مفهومی جدید پیدا میکند، تا زمانی که روی دیگر مدرنیته و نگاه ابزاری در جهت سود بیشتر فرصتهای توسعه را به ضرر حوزه عمومی و منافع اجتماعی طعمه سوداگری میکند. در همه این وضعیتهای متناقض و متضاد، شهر بستر تولد هویتهای نوین است، هویتهایی که از سنتز کنشها و واکنشهای احوالات متناقض نیروهای نظام مدرن بهوجود میآیند. کنشها و واکنشهایی که از یک سو نوید رهایی انسان را از ترسهای اسطورهای میدهند و از سوی دیگر سبب درخشش ظفرمند فاجعه میشوند.[۴] شناخت کنشهای شهری از سوی این نیروها، خود مرجع مهمی برای شناخت بهتر سیر تجربه مدرنیته هستند. در این بازار، جامعه ایرانی نیز در طول تجربه تاریخی خود در برخورد با مضامین مدرنیته سهیم بوده است. شهرهای ما نیز مانند دیگر شهرهای دنیا، سهم مهمی در حمل تمامی این تجربیات، گسستها و تمامی بیم و امیدهای فرایند مدرنیزاسیون و مدرنیته داشتهاند.
ایران و تجربه تاریخی تجدد
پیگیری مجموعه تحولات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی در ایران، از دو سده پیش تا کنون که در قالب گفتارهای متنوعی گرد کلانروایت مدرنیته ایرانی شکل گرفته است، بدون در نظر گرفتن تجربیات نظام سنت و تجربه قرنها سکونت در این نظام سرزمینی راه به جایی نمیبرد. سرگردانی میان نفی و فرار از مدرنیته و مظاهر آن و انداختن همه کم و کاستیهای اخلاقی و اجتماعی معاصر بر گردن غربزدگی و روشنفکری و از سوی دیگر، نفی تمامی تجربه تاریخی و سرزمینی به نفع سبک زندگی غربی و انداختن تمامی معضلات و عقبماندگیها بر گردن سنتها و روحیات گذشته اغلب ناشی از نگاه تکبعدی و چشمفروبستن بر سیر زندگی و شکلگیری حیات و تمدن در این پهنه سرزمینی است که یا تفسیری صلب و ناقص از سنت بهدست داده و یا مدرنیته را بهمثابه یک کالای وارداتی به نمایش گذاشته است. اما به گواه بسیاری از اندیشمندان و صاحبنظران مرتبط با این حوزه، جامعه ایرانی در کش و قوس سالیان خود میان نظام سنت و مضامین مدرنیته در حال رسیدن به وضعیتی است که در پی درپیشگرفتن رویکرد انتقادی و پالایشگر نسبت به خلقیات و سنتها بهوجود آمده است؛ رویکردی که درعینحال تمایل ایرانیان را برای دستیابی به جایگاه مناسبی میان جوامع توسعهیافته نشان میدهد.
تمنای گفتمان انتقادی امروز بخشی از جامعه ایرانی را در آستانه رسیدن به جایگاهی قرار داده که میتوان نسبت به آن ادعای گذار از مدرنیزاسیون به مدرنیته بومیشده را داشت. یکی از وجوه مهم و تأثیرگذار این تمنا در سالیان اخیر، در قالب تحرکات شهری و مدنی به دست شهروندانی اتفاق میافتد که به دنبال خلق هویتی جدید در برابر هویت رسمی و ایدئولوژیک حاکم، فضاهای شهری را یکی پس از دیگری تسخیر کرده و بازی دلخواه خود را در آن پیاده میکنند؛ و به وضوح نگاه انتقادی خود را به مناسبات فعلی به روش خود به نمایش میگذارند. این رویکرد کمابیش با تحرکات روشنفکران از دهه ۴۰ تا کنون شکلگرفته، فراز و فرودهای زیادی را طی کرده و از دو دهه گذشته تا کنون با وجود گسترش ارتباطات مجازی و شناخت بیشتر نسبت به اتفاقات جهانی دچار تحولات و رشد بیشتری نیز شده است.
رویکرد انتقادی به ریشههای اخلاقی و فرهنگی ایرانیان و نسبت این ریشهها با تاریخ و جغرافیای این سرزمین و مسیر جدیدی که در کمتر از یک قرن اخیر با بریدهشدن این ریشهها از ساحات زندگی ایرانیان و شروع مدرنیزاسیون ایجاد شده، همزمان هم تجربه تاریخی و سرزمینی را پالایش میکند و هم گسست از این تجربه را که در پی برخورد ایران با غرب مدرن بهوجود آمده است. سنتز این برخوردها و گسستها خود بستر شکلگیری هویتی جدید است که یکی از وجوه آن در جستوجوی مفهوم «حس تعلق» در فضا و کنشهای اجتماعی در حال شکلگیری است. در پاسخ به هجمه کالبدی نظام توسعه فعلی شهری به پیکره فضاهای شهری متعلق به خاطرات مردم و افزایش روزافزون اشتهای این نظام در بلعیدن شهر، عدهای با تکثیر فضاهای عمومی جدید و ایجاد بسترهای شکلگیری گفتمان ارتباطی در این فضاها، عملاً نظام هویتی خود را در برابر تعلقزدایی و بیگانهسازی نظام توسعه حاکم پیاده میکنند. اما «حس تعلق» به چه مفهوم است؟
حال که اندیشه انتقادی و جریان بازگشت به اصالت راه خود را در بین اندیشه بخشی از جامعه ایران باز کرده و جستوجوی «حس تعلق» به عنوان سویهای از این گفتمان از طرف جامعه مدنی در حال مطالبه است، برای شناخت بهتر این مطالبه و درک بهتر این مفهوم باید رد این گمشده را در تجربه تاریخی این سرزمین و در گسستهای تاریخی دوره معاصر در شهرهای ایران جستوجو کرد؛ و تغییرات مفهومی این ترکیب را هم با توجه به تغییرات یک قرن پیش جامعه ایران در گذار از نظام سنت به شروع مدرنیزاسیون و هم با توجه به جامعه امروز رصد کرد. اگر ریشههای تعلق به چیزها، خواه مکان و خواه گروهها و خواه آداب و سنن را در فرایند پیوسته تحولات آهسته نظام سنت نظاره کنیم، به دوگانهای از ترس و عشق میرسیم. تعلق به همه این مفاهیم و چنگ زدن به آنها از سوی آحاد جامعه عصر سنت در ابتدا روشی برای بقا در محیط بوده و البته این ترس از نیستی که مانند یک موتور محرک، جامعه را به اصولی تجربهشده پایبند کرده، در طول دوران با پیرایش و پالایش حتی به فاخرترین جلوهها نیز نایل آمده است. این شاعرانگی طبع مردمان دوران سنت بوده که هر اجباری را چنان پردازش میکردهاند که انگار اثری فاخر است و در اوج فرصت خلق شده است. همانند انگارههای عرفانی ایرانیان که چون عطار با خداترسی شروع شده و همراه بوده و روزگاری هم به عرفان عاشقانه مولانا رسیده است. بههرحال این ترس از جبر محیط و عدم قدرت در تأثیرگذاری بر محیط و تثبیت خواستههای فردی در نظام سنت، یکی از مهمترین دلایل پایبندی جامعه به مفاهیم عینی و انتزاعی تجربهشده، بوده است. اما با شروع دوران تجدد و تغییر در منظومه فکری و شئونات زیستی جامعه و پدیدارشدن مفهومی جدید به نام «امنیت» در حوزههای مختلف زندگی مردم، ترس از جبر محیط و دشواری بقا جای خود را به تمایل به تعریف حوزههای شخصی و پیادهشدن خواستهای فردی میدهد. درواقع بهواسطه امنیتی که در سایه قانون و نهادهای مدرن بهوجود میآید، افراد میتوانند آزادانهتر و بنا بر تمایلات شخصی خود در شهر زندگی کنند.
ارمغان مدرنیزاسیون برای جامعه ایرانی شکلگیری نهادهایی جدید است: قانون و سلسلهمراتب اجتماعی و اداری و سازوکاری که امنیت بیشتری را برای جامعه به ارمغان میآورد. با شکلگیری نظم و قانون در ساختار جامعه و تعریف مشاغل جدید که بهواسطه بهوجودآمدن نهادهای اداری و خدماتی در شهر جدید پدید آمدهاند، مردم شهری مانند تهران با مفاهیم جدیدی همچون، فضاهای جدید شهری، خیابانها، ابزارآلات مدرن، مطبوعات و … آشنا میشوند. از این پس فضای خارج از خانه دارای تنوع و پیچیدگیهای بیشتری میشود. خیابانها، مغازهها، رستورانها، کافهها ، پارکها و … فضاهایی برای گذران اوقات فراغت ساکنان شهر هستند و شهرنشینان نیز بهواسطه ظهور مشاغل و سلسلهمراتب جدید از ساعات کاری و اوقات فراغت مشخصی برخوردارند. این شهرنشینان کمکم در حال تبدیلشدن به شهروندان تهران هستند. به این ترتیب مفهوم «حس تعلق» که پیشتر نمایانگر منفعتی در محدوده کوچکی همچون یک خانواده بود، تبدیل به منفعتی فراتر از مقیاس خانه و خانواده میشود و «پرسهزن» در تهران ظهور میکند. خیابان، تئاتر، کافه، مغازه و … افراد را برای تجربه تعریف جدیدی از گذران وقت به خارج از خانه میکشانند. مفهوم خانه، مفهوم شهر و طبیعتاً ذهنیت استفادهکنندگان از فضای شهر به این ترتیب تغییر میکند و مشخصاً «مکان»هایی بهواسطه حضور شهروندان در شهر پدیدار میشود که به مرور اکثریتی از شهروندان آنها را بهعنوان وزنههای هویتی شهر شناسایی میکنند.
دستاوردهای مهم مدرنیته یعنی امنیت، نظم و قانون، استفاده از فضای جدید را برای مردم سهلتر کرده و این توان را به آنها داده تا هر کدام برداشت آزادانهتری از «مکان»های خلقشده و شناساییشده در شهر داشته باشند و به همین دلیل قادر باشند در یک فرایند عمومی منفعتهای شخصی جدید خلق کنند. منفعتهایی که «حس تعلق» را به گستره وسیعتر و عمومیتری از فضاها و مکانها تسری داده است. از این پس گستره متنوعی از فضاهای عمومی به مکانهای خلق خاطرات جمعی برای شهروندان تبدیل میشوند. این فضاها سازنده رفتارها و هنجارهایی هستند که در طول زمان خردهفرهنگها و منفعتهای جمعی را شکل میدهند و همه اینها به ایجاد «حس تعلق» در شهر و در بین ساکنان آن منجر میشوند. اما روی دیگر مدرنیته، همان منطق فاجعهبار سوداگرانه و همان خوی سیریناپذیر نظام سرمایه، تنها به توسعه بهمثابه خلق فرصتهای جدید و فضاهای جدید بسنده نمیکند. اگر در ابتدای مدرنیزاسیون، ایجاد فرصتهای جدید در شهرها ستایش میشد، با گرم شدن موتور ماشین تخریب نظام سرمایه، هدف توسعه نه خلق فرصت بلکه خود توسعه میشود. اینجاست که روی دیگر مدرنیته به حوزه عمومی و فضاهای عمومی زاده مدرنیته تعرض میکند و مکانهایی که بهواسطه وجودشان و حضور شهروندان در آنها گشاینده جهانی آشنا برای شهروندان شهرها بودند، یکی پس از دیگری طعمه طمع ماشین توسعه شده و هرآنچه و هرآنجایی که برای شهروندان آشناست در مدت زمان کوتاهی دود میشود و به هوا میرود.
اقتصاد سیاسی و منش ابزاری همه فرصتهای اجتماعی و عمومی را به نفع انباشت سرمایه میبلعد و ماشین توسعه وقتی برای خو گرفتن مردم به فضاها و مکانهای شهر باقی نمیگذارد. سرعت تغییر و تحولات سیمای شهر و مکانها آنچنان بالاست که دیگر مفهوم ایجاد «حس تعلق» رنگ میبازد. در این هجمه ماشین توسعه به شهر، شهروندان نیز برای حفظ فضای آشنای خود، دائم در تکاپو و تلاش هستند. توسعه شهری از سوی مراکز قدرت در جهت تصاحب همه عرصههای حضور عمومی شهروندان و تراکم هرچه بیشتر و استفاده هرچه بیشتر از فضا و زمین شکل گرفته و مقابله شهروندان و کنشگران با این روند از طریق ایجاد فضاهای جایگزین اتفاق میافتد؛ فضاهایی که عموماً وجه فرهنگی و عمومیشان غالب بوده و وجودشان پاسخی است به این سؤال که به غیر از کوبیدن و ساختن با این مکانها چه میتوان کرد؟ کافهها، گالریها، خانهها، پاتوقهای فرهنگی، خردهفروشیهای خوداتکایی، تئاترها و … از این دست فضاها هستند، که هر روز بر تعدادشان در شهری مانند تهران افزوده میشود. فضاهایی که سودای ایجاد «حس تعلق» و «هویت» جدید شهری را، در کلانشهری دارند که جایجای آن هر روز دستخوش تغییر است. این فضاها در میان خیابانها و کوچههای ناآشنای شهر، دریچهای را بهروی خاطرات گذشتگان باز نگه میدارند. این شماره از فصلنامه معماری و فرهنگ به سویههای تفکراتی خواهد پرداخت که در برابر منطق توسعهطلبانه تهران متراکم، بهدنبال ایجاد گزینههایی انسانیتر و «آشناتر» است.
[1] Charles Pierre Baudelaire (1867_1821).
اندیشمند و فیلسوف فرانسوی
[۲] نقاش زندگی مدرن نوشته شارل پیر بودلر.
[3] Georg Simmel (1918_1858).
جامعهشناس و فیلسوف آلمانی
[۴] در ابتدای کتاب دیالکتیک روشنگری اثر آدورنو و هورکهایمر آمده است: «روشنگری در مقام پیشروی تفکر در عامترین مفهوم آن، همواره کوشیده است تا آدمیان را از قید و بند ترس رها و حاکمیت و سروری آنان را برقرار سازد. بااینحال،کره خاک که اکنون به تمامی روشن گشته است، از درخشش ظفرمند فاجعه تابناک است».