ترجمه بخش پایانی دومین جستار ایمانوئل کانت، در باب زمینلرزه بزرگ لیسبون
ای خاک!
ای خارای ستبر،
راستیکه آیا کسی را باور بتوان
که بر پیکرهای سخت سترگ و تناور،
رعشههایی چنین ترسآور؟
آدمیزادِ تیرهروز را چه پناهی،
وقتی خاکِ استوار را هم نه امانی؟
تو را لرزیدن چرا؟
شاعری گمنام، در باب زمینلرزه بزرگ لیسبون
به نقل از کتاب زمینلرزه لیسبون، نوشته سِر توماس داونینگ[۱] (ص. ۱۷۰)
کمتر رخداد طبیعیای به اندازه زمینلرزه بزرگ اول نوامبر ۱۷۵۵ لیسبون، پایتخت پرتغال، بحث بر سر «آسمانی» یا «زمینی» بودن فجایع طبیعی را به پرسشی توأماً اجتماعی، مذهبی و فلسفی مبدل ساخت. در این خصوص، دستکم چهار عامل اصلی را میتوان مؤثر دانست: الف) شدت و وسعت فاجعه، که عبارت بود از زمینلرزهای بهشدت ۸/۵ تا ۹ریشتر، یک موج سونامی، و همچنین حریقی همهگیر به مدت یک هفته؛ ب) وقوع این فجایع در روز عید قدیسین کلیسای کاتولیک؛ پ) تمول و مکنت نسبی شهر لیسبون بهعنوان یک بندرگاه پررونق (و توسعاً کشور پرتغال، بهعنوان یک قدرت استعماری) و رواج سبک زندگی سبکسرانه در طبقات مرفه شهر؛ و ت) همزمانی وقوع حادثه با طلیعه عصر روشنگری، که با اظهار نظرات مستقیم متفکران شاخص این جریان، اعم از ولتر، روسو، و کانت راجع به این حادثه همراه شد.
ولتر در «مرثیهای در باب مصیبت لیسبون» و بعدها کتاب پرآوازه سادهدل، نیش قلمش را متوجه نظریه عدل الهی، و مشخصاً این مدعای لایبنیتس، فیلسوف آلمانی ساخت که جهان حاضر، بهترین جهان از جمله جهانهای ممکن است. روسو، ولتر را به دلیل الصاق مضامین علمی به سؤالات معنوی به نقد کشید و مدعی شد آمار بالای تلفات زلزله لیسبون (که تا یکصدهزار نفر نیز برآورد میشود)، عمدتاًً از تمرکز جمعیت شهرنشین در محوطهای محدود ناشی میشود تا تدابیر مشیت. او بر این باور بود که تبدیل زمینلرزه به یک «بلا»ی طبیعی، نتیجه ناگزیر دوریجستن تمدن از طریقه زیست بدوی و فروکاستن «زیستگاه» به ناحیهای محدود از طبیعت است.
در آن برهه، گرچه کانتِ جوان هنوز از اشتهار دوران متأخر عمر فلسفی خود بهرهای نداشت، به انتشار سه جستار پیاپی در واکنش به زمینلرزه لیسبون اقدام کرد. جستار اول، «در باب علل زمینلرزهها، پیرو وقوع مصیبتی که در انتهای سال گذشته گریبانگیر ممالک غرب اروپا شد» نام داشت، که در سال ۱۷۵۶ طی دو بخش، در شمارههای ۲۴ و ۳۱ ژانویه هفتهنامه نیازمندیها و تبلیغات کونیگسبرگ[۲] منتشر شد. در این جستار، کانت علت وقوع زمینلرزه را گداخت مخلوطی از براده آهن، گوگرد یا اسید سولفوریک و آب معرفی میکند که تحت فشار اعماق زمین، سخت فروفشرده شدهاند؛ و بدینوسیله این پدیده را با فعالیتهای آتشفشانی همخانواده میداند[۳].
دومین و مفصلترین جستار کانت، عبارت بود از «تاریخچه و شرحی طبیعی بر برجستهترین حوادث [ناشی از] زمینلرزهای که در انتهای سال ۱۷۵۵ در بخش اعظمی از زمین عارض شد»، که در ۲۱ فوریه ۱۷۵۶، در قالب یک رساله مجزا توسط انتشارات یوهان هاینریش هارتونگ[۴] در کونیگسبرگ منتشر شد. در این جستار، کانت به ارائه شرحی دقیقتر بر زمینلرزه لیسبون و حوادث پیرامونی آن، خاصه سونامی و پسلرزههای متعاقبش میپردازد، و میکوشد آن را در قالب یک تئوری جامع راجعبه سازوکار زمینلرزهها بگنجاند.
سومیـن و آخریـن جستـار کانـت راجـعبه مصیبـت لیسبـون، در همان سـال با عنـوان «ملاحظاتی افزوده راجعبه زمینلرزههایی که گاهی تجربه میشوند»، در شمارههای ۱۰ و ۱۷ آوریل هفتهنامه نیازمندیها و تبلیغات کونیگسبرگ منتشر شد. عمده اظهارات کانت در این جستار، متوجه رد آرای رقیب در تبیین سازوکار زمینلرزهها، خاصه تأثیرات گرانشی ناشی از همخطی ماه و سیارات است که در آن زمان طرفدارانی مختص خود داشت.
بخش پایانی جستار دوم کانت در باب زمینلرزه لیسبون، با عنوان «در باب فواید زمینلرزهها»، که ترجمهای از آن را به قلم نگارنده در اینجا خواهید خواند، بحثی است که کانت با توسل به جایگاه آدمی ذیل مختصات پدیدههای طبیعی، در دفاع ضمنی از نظریه عدل الهی صورت داده است. آنچه به روایت کانت اهمیت میدهد، تأکید او بر خلأ معرفتی انسانِ مصیبتدیده نسبت به حوزههایی است که امروزه با عناوین لرزهشناسی، معماری، و طراحی شهری، ضرورتشان را در هر اقدامی برای تأسیس یک «زیستگاه» امن انسانی تثبیت کردهاند.
بدینوسیله، کانت پرسش از هر غایت و مقصودی را برای زمینلرزهها، و توسعاً سایر بلایای طبیعی (خواه به معنای الهیاتی مدنظر ولتر، و خواه به معنای انسانشناختی مدنظر روسو)، پرسشی بیوجه میداند، چراکه بهزعم وی این پرسش، بیش از آنکه از جهل ما نسبت به عاملی بیرونی ناشی شده باشد، ناشی از جهل ما نسبت به جایگاه آدمی در گستره وسیع امور است.
طرحی از کاخ ریبییرا در لیسبون، پیش از تخریب در زمینلرزه ۱۷۵۵ (گراوری مربوط به سال ۱۷۵۶). محل نگهداری: کتابخانه ملی پرتغال.
در باب فواید زمینلرزهها[۵]
ایمانوئل کانت
اینکه معلوم شود آفتی چنین سهمناک برای بشر، از زاویه فایدهاش ستایشی برانگیخته، همه را شگفتزده خواهد کرد. من اطمینان دارم که آدمیان برای آنکه از شر ترس و مخاطرات توأم با آن آسوده شوند، به خوبی از پس این [آفت] نیز برخواهند آمد. این، طبیعتِ ما نوع بشر است. به مجرد آنکه به ناحق بر جمله امور نیکوی زندگی دستی دراز کردیم، دیگر حاضر به پرداخت هزینه هیچ مزیتی نیستیم. مایلیم سطح زمین چنان سرشته شده باشد که بتوان تا ابد روی آن زندگی کرد. بهعلاوه، چنانچه فلک نیز جویای رأی ما در این خصوص میشد، تصور میکردیم بهتر آن است که چیزها را جملگی به سود خود تعدیل کنیم. لذا میخواهیم که مثلاً باران در ید قدرت ما باشد تا بتوانیم آن را طبق مراد خویشتن در سرتاسر سال بپراکنیم و بدینترتیب همواره از خلال ایام کسالتآور [سال]، حظ ایام دلپذیرش را ببریم. اما در این بین، چاهها را که به آنها وابستهایم و در چارچوب چنین نظامی دیگر تداوم نمییافتند، از یاد میبریم. به همین ترتیب، در خصوص زمینلرزه نیز ما از فواید مبتنی بر همان عللی که هراسمان میدادند، نامطلعیم، و معالوصف خواستار نابودی زلزلهایم.
ما، بهعنوان انسان، که غایت زیستمان مرگ است، این واقعیت را که برخی در جریان زمینلرزه میمیرند، برنمیتابیم، و بهعنوان میهمانانی که هیچ مالی بر ذمهمان نیست، بر از دست رفتن اموالی داغداریم که به هر جهت، طبق طبیعتشان به زودیِ زود مستعمل میشدند.
ساده میتوان گمان برد که چنانچه آدمیان بر یک زمینِ مملو از مواد مشتعل عمارت افرازند، دیر یا زود کل عظمت سازههایشان طعمه زلزلهها خواهد شد؛ اما در اینصورت آیا ما باید نسبت به تدابیر مشیت بیشکیب باشیم؟ آیا بهتر اینگونه نمیتوان نتیجه گرفت که بر وقوع گاهبهگاه زلزله بر روی زمین ضرورتی مترتب هست، اما بر احداث عمارتهای مجلل روی آن، نیست؟ اهالی پرو در منازلی سکونت دارند که فقط تا ارتفاعی ناچیز با ملات احداث شده است، و مابقی از جنس پوشال است. انسان باید یاد بگیرد که با طبیعت وفق یابد، اما از طبیعت میخواهد که با او وفق یابد.
به سهولت میتوان به جای هر آسیبی که زلزلهها تاکنون به بشر رساندهاند، منفعت نشاند. میدانیم که چشمههای آب گرم، که طی گذار زمان در ارتقای سلامت بخشی قابلتوجه از آدمیان مفید واقع شدهاند، خواص معدنی و حرارت خود را دقیقاً از همان عللی میگیرند که در گرمایش درون زمین مؤثرند و این [آبها] را به جنبوجوش وامیدارند.
دیرزمـانی گمـان میرفـت کـه کانسارهـای درون کوهستـانها معلـول تدریجـی همیـن حرارت تحتالارضیاند که در جریان فرایند شکلدهی و گداخت فلزات از طریق نفوذ بخارها به داخل سنگ، این فلزات را میپرورَد.
جو ما نیز برای تحرک و تحول خود، افزون بر مواد درشت و راکدی که دارد، به یک منبع تجدیدپذیر از نمکهای فرّار و ذراتی محتاج است که به ساختار گیاهان راه پیدا کنند. اگر هیچگونه جریان تجدیدشونده گاهبهگاهی [از جانب این منبع] وجود نمیداشت، آیا محتمل نبود اَشکال طبیعیای که پیوسته بخش اعظمی از این [منبع] را مصروف میدارند و تحولاتی که کلیه اجسام حین کُونوفساد خود عاقبت از سر میگذرانند، با گذشت زمان، این ذراتِ کنشور را جملگی به مصرف برسانند؟ دستکم خاک با تغذیه گیاهان پرمایه رفتهرفته قوت خود را میبازد، لیکن زمان و باران عاقبت آن را بار دیگر احیا میکنند. اما چنانچه منبع دیگری برای حفظ موجودیِ خاک در کار نباشد، منشأ آن ماده قوتبخشی که در این بین به مصرف میرسد، آنهم بیآنکه تعویضی در کار باشد، چیست؟ این منبع احتمالاً خزانه این فعالترین و فرّارترینِ مواد است که حفرههای زیرزمینی در اندرون خود دارند، و بعضاً بخشی از آن را بر سطح زمین میپراکَنند. همچنین خاطرنشان کنم که هالِس[۶] در گندزدایی از گاوداریها و دیگر محوطههای تحتتأثیر بخارات حیوانی با گوگرد، موفقیتی چشمگیر حاصل کرده است. آتشفشانها مقادیر بیاندازهای بخارات گوگردی روانه جو میکنند؛ [لذا] از کجا معلوم که اگر آتشفشانها چنین پادزهر پرتوانی عرضه نمیکردند، بخارات حیوانی، که هوا مملو از آنهاست، عاقبت خطرساز نمیشدند؟
درنهایت حدس میزنم که گرمای درون زمین، شاهدی محکم بر اثربخشی و کارایی چشمگیر حرارت حاضر در حفرههای ژرفناک است. تجربه روزمره نشان از آن دارد که در ژرفناهای عمیق، و درواقع ژرفناکترین اعماقی که بشر در قلب کوهها بدانها دست یافته، حرارتی دائمی وجود دارد که احتمالاً آن را نمیتوان به تأثیر خورشید نسبت داد. بویل[۷] به مجموعه شواهدی مطلوب استناد کرده که نشان میدهند در کلیه اشکفتهای ژرف، نواحی فوقانی در نسبت با هوای تابستانِ بیرون، سخت سردترند، اما هرچه ژرفتر میروی، نواحی گرمتر میشوند، بهطوریکه در ژرفناکترین اعماق، کارگران مجبورند حین کار، لباس از تن بکَنند. همه این را بهسادگی میفهمند که چون حرارت آفتاب فقط تا عمقی بسیار ناچیز از زمین نفوذ میکند، نمیتواند کمترین تأثیری بر حفرههای بسیار پَستتر بگذارد؛ و این واقعیت را که حرارت محسوسِ در آنجا نیز از علتی ناشی میشود که فقط در ژرفناکترین اعماق غلبه دارد، میتوان از حرارت کاهندهای فهمید که به مجرد ارتفاعگرفتن، حتی در تابستان احساس میشود. بویل پس از مقایسه و ارزیابی دقیق آزمایشهای صورتگرفته، به طریقی سخت متقاعدکننده نتیجه میگیرد که در ژرفناکترین حفرهها که دسترسناپذیر هستند، باید فرایندهای حرارتزای متداوم و حریقی مهارناپذیر در کار باشد که گرمایشان را به پوسته فوقانی انتقال میدهند.
اگر به واقع اینچنین باشد، کما اینکه چیزی نیز جز این نمیتوان نتیجه گرفت، آیا ما نباید از این آتشِ تحتالارضی که به هنگام غیاب حرارت خورشید، همواره حرارتی ملایم نثار زمین میدارد و قادر به اشاعه رشد گیاهان و رونق اقتصاد محوطههای طبیعی است، انتظار پرفایدهترین اثرات را داشته باشیم؟ از آنجاکه منفعتی چنین، مسجل است، آیا ضرری که از رهگذر یکچند جوش و خروشِ [این آتش] بر نوع بشر عارض میشود، میتواند ما را از شُکرانهای که بهر جملگی تدابیر مشیت به آن وامداریم، معاف دارد؟
دلایلی که بدانها برای اشاعه [همچون شکرانهای] استناد کردم، طبیعتاً از نوعی نیستند که یقین و اطمینان برانگیزند. اما چنانچه هدف، ترغیب نوع بشر به میل به شکرگزاری از آن خداوندگاری باشد که مستحق ستایش و عشق، ولو به هنگام مجازات ماست، حتی مفروضات نیز پذیرفتنیاند.
تبصره
پیشتر اشاره کردم که زمینلرزهها موجب خروج بخارات گوگردی از حفرههای زمین میشوند. جدیدترین اطلاعات دریافتی از اشکفتهای معدنیِ کوههای ساکسونی، از طریق مثالی تازه، مؤید همین امرند. این اشکفتها هماینک آنچنان مملو از بخارات گوگردیاند که کارگران مجبورند از آنها کناره بگیرند. رخداد منطقه توآم ایرلند، که طی آن عارضهای جوی به هیئت پرچم بر فراز دریا پدیدار شد، بهصورت تدریجی تغییر رنگ داد، و عاقبت نوری درخشان ساطع کرد و همزمان زمینلرزهای نیز [در آنجا] به وقوع پیوست، هماینک این امر را تصدیق میکند. تغییر رنگ از آبی تیره به قرمز و عاقبت به یک نور سفید را میتوان به بخاراتی نسبت داد که در وهله اول حین فوران رقیق بودند، و سپس به موجب جریان روبهرشد بخارات، آهسته حجیمتر شدند؛ و کما اینکه بر علم آشکار است، این بخارات باید همه مراتب نور، از آبی تا قرمز، و عاقبت تا یک سفید تابان را طی کنند. اینها همه پیش از زمینلرزه بهوقوع پیوست. این نیز شاهدی بود بر آنکه بستر این حریق مهیب، قعر دریا بود، چراکه زمینلرزه عمدتاًً در ساحل احساس شد.
چنانچه بر فهرست اماکنی بر روی زمین که همواره در معرض اکثریت لرزهها و اشدشان بودهاند، بیفزاییم، باید این را هم اضافه کرد که سواحل غربی، در نسبت با سواحل شرقی، همواره از حوادث بیشتری لطمه دیدهاند. در ایتالیا، پرتغال، امریکای جنوبی، و حتی اخیراً در ایرلند، تجربه گویای همین تناظر است. پرو که در ساحل غربی «دنیای نو» واقع شده، تقریباًً هر روزه دچار لرزه است؛ حالآنکه برزیل که اقیانوس اطلس را در مشرق خود دارد، هیچیک از این لرزهها را تجربه نمیکند. چنانچه بخواهیم از این تناظرِ اعجابانگیز علتی بیرون بکشیم، میتوان [آرای] گوتیه[۸] نقاش را به دیده اغماض نگریست که علت همه زمینلرزهها را در اشعه خورشید، یعنی سرچشمه رنگها و هنر خود، میجوید و میپندارد که این اشعهها با برخورد شدیدترشان به سواحل غربی، کُره پرعظمت ما [زمین] را به چرخش از غرب به شرق وامیدارند، و به قولی همین دلیلی است بر اینکه چرا این سواحل اینچنین آماج لرزهاند. اما در چارچوب یک علم طبیعیِ مطلوب، چنین ایدهای بهندرت حتی ارزش ابطال را دارد. در نظر من، دلیل این قانون به قانونی دیگر مرتبط است، که هنوز هیچگونه تبیین مکفیای از آن در دست نیست: اینکه سواحل غربی و جنوبیِ تقریباًً جملگی کشورها، نسبت به سواحل شرقی و شمالیشان شیب بیشتری دارند، و شاهد آن نیز نیمنگاهی است به نقشه و همچنین گزارشهای دامپیه[۹] که در اثنای همه سفرهای دریایی خود، به جهانشمولیِ این موضوع پی برده است. چنانچه بین فرونشست زمینِ بایر و نشست زمین تمیز قائل شویم، آنگاه در مناطقی که واجد بیشترین شیباند، به غارهای ژرفتر و بیشتری میتوان برخورد تا مناطقی که در آن قشر زمین تنها شیبی ملایم دارد. اما همچنان که فوقاً دیدیم، این موضوع با زمینلرزهها ارتباطی طبیعی دارد.
طراحی از تخریب کاخ ریبییرا و عمارتهای مجـاور آن در جریـان زمیـنلـرزه و سـونـامی اول نوامبر ۱۷۵۵، مربوط به کتاب جغرافیای فیزیکی (۱۸۷۳)، نوشته آرنولد گایوت (Arnold Guyot). در پسزمینه، همچنین میتوان نشانههای حریق بزرگ ناشی از زمینلرزه را نیز مشاهده کرد. محل نگهداری: گنجینه کتابخانه مؤسسه ملی مطالعات جوی و اقیانوسی ایالات متحده. (NOAA)
ملاحظه پایانی
تماشای چه بسیار انسان تیرهروز از پی وقوع این مصیبت اخیر که به همنوعانمان وارد آمد، باید حس نوعدوستی ما را برانگیزد و ما را به همذاتپنداری با قدری از آن بخت تیرهای وادارد که با چنین قساوتی بر آنان عارض شد. اما اگر همیشه چنین تقدیری را نزول مکافاتی [الهی] قلمداد کنیم که شهرها را به کیفر اعمال ناپسندشان نابود میسازد، و این امورِ اسفناک را نشان تقاص خداوند از کسانی بشماریم که دادوَریاش را با قهر هرچهتمام بر ایشان اِعمال میکند، سخت به بیراهه رفتهایم. اینگونه قضاوت، جسارتی نابخشودنی است که دعویِ توانایی نسبت به فهم مقاصد پنهان در پس تصمیمات الهی را به خود میبندد و آنها را پیرو رأی خود تفسیر میکند.
آدمی چنان خودرأی است که تنها خود را هدف افعال خداوند میبیند؛ انگار که خداوند در طراحی تدابیر درخور خود برای فرمانروایی بر گیتی، فقط او را مدنظر دارد. میدانیم که کلیت ذات طبیعت، از نمودهای شایگان حکمت خداوندی و بروز و ظهور آن بهشمار میرود. ما جزئی از این [کلیت]ایم و [باری] میکوشیم تا کل آن باشیم. قواعد بینقص طبیعت در مقیاس کلان، نامرتبط انگاشته میشوند، و همهچیز صرفاً در نسبت با ما دیده میشود. مردمان بر این تصورند که وجود هر امر راحتافزا و دلپذیری در جهان، تنها محض خاطر ماست، و طبیعت ظاهراً هیچ تغییری را که چهبسا متضمن هرگونه محنتی برای بشر باشد از سر نمیگذراند، مگر محض خاطر تنبیه، تهدید، یا انتقام از ما.
معالوصف، میبینیم که بیشمار خطاکاران سرِ آسوده به بالین مینهند؛ که زلزلهها دیرزمانی برخی ممالک را، بیهیچ عنایتی به ساکنان قدیم و جدیدشان، تخریب کردهاند؛ که بخش مسیحینشین پرو همانقدر میلرزد که بخش کافرنشین آن؛ و اینکه شهرهای بسیاری، از همان بدایت امر، از این مصیبت رهیدهاند؛ شهرهایی که نمیشده آنها را در نسبت با سایر [شهرهایی که نابود شدهاند] کمتر درخور تنبیه دانست. چنین است که وقتی آدمی میکوشد نیاتی را که خدا در اثنای فرمانروایی بر عالَم تدبیر کرده، حدس بزند، دچار گمراهی است. اما وقتی مسئله بر سر اطلاق تدابیر مشیت در جهت اهدافشان باشد، هیچ تردیدی به خود راه نمیدهیم. آدمی به دنیا نیامده تا در این دارِ بیمقدار، تا ابد مسکنت جوید. از آنجاکه زندگیاش یکسر هدفی بس شریفتر دارد، این مهم چه به خوبی با جملگی این ویرانیهای نهفته در [زندگی] هماهنگ است و به ما امکان میدهد تا در اموری که حتی از دید ما واجد بیشترین عظمت و اهمیتاند، به ناپایداری جهان نظر افکنیم و در خاطر آوریم که داشتههای این جهان نمیتواند هیچگونه تسلایی بر عطش ما به شادکامی باشد!
من هیچ قصد ندارم این را برسانم که آدمی، صرفنظر از پرهیزکاریهایش، مقهور تقدیرِ بلاتغییر قوانین طبیعت است. همان خداوندگاری که دقت بیخدشه طبیعت از اوست، مقاصدی را نیز فرع بر مقاصد عالی تعریف کرده؛ و دقیقاً در ذیل همان مقاصد است که بشر اغلب استثنائات شاخصی بر قوانین عام طبیعت وضع کرده تا به آن غایات بینهایت عالیتری دست یابد که بر کل ذخایر طبیعت برتری جوید؛ در ذیل همان مقاصد رهبران بشر نیز همواره ضمن فرمانرواییشان بر جهان، قوانینی را به قصد تعدیل حتی سمتوسوی امور طبیعی وضع میدارند. وقتی شهر یا مملکتی به مصیبتی دچار میآید که مشیت الهی به واسطهاش آن شهر یا همسایگانش را مرعوب داشته، آیا دیگر هیچ شکی میماند که این [شهر] برای ممانعت از انهدامی که بدان تهدید شده، باید کدامین جانب را در پیش گیرد؛ و آیا نشانههای دال بر آن نیاتِ قابل درک، که همه طرُق مشیت آدمی را متفقاً به سمت انجامشان میخوانند یا میرانند، همچنان دوپهلو خواهد بود؟
شهریاری که به موجب قلب رئوف خود، تحت تأثیر این مصائب گریبانگیرِ بشر، به خود اجازه میدهد تا سایه شومِ جنگ را از سر کسانیکه در همه جبههها به بلایی توانفرسا تهدید شدهاند، بردارد، ابزار سودمندی است در دستان خیرخواه خداوند و موهبتی الهی برای مردمان زمین که هیچگاه نخواهند توانست ارزشاش را چنان که شاید، تشخیص بدهند[۱۰].
[1] Sir Thomas Downing
[2] Konigsberg
[۳] گفتنـی است کـه کـانت نبـود کـه ایـن ایـده را بـرای نخستینبار مطرح کرد، اما تمایل کانت به این تبیین، در عین وجود تبیینهای دیگری همچون منشأ «الکتریکی» زمینلرزهها در آن زمان، شایان توجه است.
[4] Johann Heinrich Hartung
[۵] این جستار، ترجمهای است از برگردان انگلیسی اولاف راینهارت (Olaf Reinhardt)، منتشرشده در:
Kant, I. [1755] 2012, Natural Science (The Cambridge Edition of the Works of Immanuel Kant), Watkins E. (ed.), Cambridge: Cambridge University Press. pp. 359-364.
[۶] اشاره به استفن هالس (Stephen Hales)،(1668-1738ـ)، روحانی بریتانیایی و کشیش بخش تدینگتون، که به تحقیق در زمینههای شیمی، گیاهشناسی، کالبدشناسی و فیزیولوژی علاقه داشت.
[۷] اشاره به رابرت بویل (Robert Boyle)،(۱۶۲۷-۱۶۹۱ـ)، طبیعیدان بزرگ بریتانیایی که اقداماتی برجسته را در رشتههای شیمی و فیزیک به ثمر رساند.
[۸] اشاره به ژاک گوتیه (Jacques Gautier)،(۱۷۱۶-۱۷۸۵ـ)، نقـاش فرانسـوی و صـاحب رسـاله نظـام جـدید هستی (منتشرشده به سال 1750)، که در آن او به مخالفت با دیدگاههای نیوتن میپردازد.
[۹] اشــاره بــه ویـلیــام دامـپـیـه (William Dampier)،(۱۶۵۲-۱۷۱۵ـ)، سیاح بریتانیایی که سفرنامهاش، سفری تازه به دور دنیا با کاپیتان ویلیام دامپیه، در سال 1699 منتشر شد.
[۱۰] جستوجوهای مترجم در منابع مربوطه، راجعبه منظور احتمالی کانت از این تمثیل سیاسی، به نتیجهای نینجامید.