در ابتدای قرن معاصر شمسی که روابط جهانی گسترش پیدا کرد، سرزمینهای مختلفی از جمله ایران هم بهناچار در این چرخه قرار گرفتند و خودبهخود مسئله هویت از جهاتی اهمیت پیدا کرد. البته در دوران قاجار و قبل از روی کار آمدن نظام پهلوی، نوعی اشتیاق به غرب و شیفتگی وجود داشت و عدهای، از جمله برخی تحصیلکردهها، فکر میکردند که کشور با تقلید از غرب میتواند پیشرفت کند. در آن جا قانون و برخی پیشرفتها دیده میشد و بیشتر به دنبال تقلید کردن و پیروی بودند و در مجموع دید مثبتی وجود داشت. از ابتدای ۱۳۰۰ شمسی، بهتدریج مسئله ملیگرایی مطرح شد. در واقع کشفیات باستانشناسی خودبهخود به مطرحشدن هویت ملی نیز منجر شد. همچنین مسئله جهانیشدن هم یکی از پدیدههایی بود که ایران تحتتأثیر آن قرار گرفته بود.
در دوره رضا شاه، در عرصه معماری با چند سبک موازی مواجهیم. از یک طرف سبکی که اصطلاحاً به آن سبک ملی یا باستانگرا میگویند، و از طرف دیگر ادامه سبک نئوکلاسیک که ترکیب فرهنگ معماری سنتی با فرهنگ نئوکلاسیک غربی بود، همچنین برخی از معماران مدرن از ۱۳۱۵-۱۳۱۴ بهتدریج به ایران آمدند و شروع بهکار کردند. بنابراین در حوزه معماری ما با این سه سبک مواجهیم. در دوره پهلوی دوم، پدیده غرب بهصورت بارزتری در همه عرصههای جامعه مطرح شد و برخی از ویژگیهای اداری و سیاسی و اجتماعی سبب شد که بهتدریج در دهه ۴۰ نوعی عکسالعمل اجتماعی علیه غرب شکل گیرد. در واقع عکسالعملی که شاید در برخی سرزمینهای دیگر هم به شکلهای مختلف دیده میشد. در حوزه نقاشی، در این مقطع، با نقاشی سقاخانهای مواجه میشویم و در حوزه سینما فیلم گاو و فیلمهای دیگری ساخته شدند که در آنها به فرهنگ ایرانی و بومی توجه شده بود؛ بنابراین، توجه به فرهنگ بومی و ایرانی فقط در حوزه معماری نبود.
در حوزه معماری در دهههای ۴۰ و ۵۰، عدهای به فرهنگ معماری ایرانی و اسلامی توجه کردند. جریان جهانیشدن تداوم پیدا کرد و به هر حال فرهنگ ایرانی هم در کنارش وجود داشت. بعد از انقلاب میتوان گفت در دهه اول بهشدت به فرهنگ ایرانی ـ اسلامی توجه شد، اما به نظر میرسد که در دهههای دوم و سوم این توجه تغییر پیدا کرد و کاهش یافت. شاید یکی از دلایل این بود که توجه به فرهنگ معماری ایرانی جنبه شکلی به خود گرفت و حدود یک دهه این تقلید شکلی ادامه پیدا کرد و در واقع یکسری از عناصر و فرمها مدام تکرار شدند و قدرت فرهنگی و تبلیغاتی فرهنگ غرب، بهخصوص پیشرفتهای تکنولوژیک، سبب شد که این جریان نتواند به جریانی درونزا و قوی و شکوفا تبدیل شود و ادامه پیدا کند. بسیاری از اعضای جامعه معماری و شهرسازی بهتدریج به این موضوع توجه کمتری کردند و بسیاری از کارفرماها، حتی کارفرماهای فرهنگی، نیز چنین کردند؛ بسیاری از ساختمانهایی که کارفرماهای دولتی سفارش میدادند یا تأیید میکردند، کارهایی بود که به ابعاد فرهنگ ایرانی ـ اسلامی آنها کمتوجهی شده بود. بهعنوان مثال ساختمان مجلس شورای اسلامی نمونهای است که ترکیب حجمی و ایده آن به ایران ربطی ندارد و شکل بیرونی آن نیز به محیط بیربط است! یکی دیگر از این پدیدهها فرودگاه حضرت امام خمینی (ره) است که تنها یک سقف ساده قوسدار دارد که فقط پرندگان آن را احساس میکنند و هیچ نکته خاص دیگری در آن دیده نمیشود! این دو را از این رو نام بردم که از پروژههای عظیم کشور بودند. اینها یکی دو نمونه است و بسیار میبینیم که کارفرماهای دولتی در طراحی معماری به فرهنگ بیتوجه شدهاند. به احتمال بسیار این بیتوجهی ناخودآگاه بوده است؛ به این سبب که پیشرفت فرهنگی و اقتدار غرب باز شبههای همچون دوره قاجار ایجاد کرده است که اگر در سبک معماری هم از آنها پیروی کنیم نشانه پیشرفت و آوانگارد بودن تلقی میشود. از ۱۳۰۰ به بعد و همچنین پس از انقلاب سرمایهگذاری کافی معنوی در حوزه دانش معماری، به معنای واقعی، در ایران انجام نشده است. این بدین معنا نیست که پروژههای پژوهشی تعریف نشده است. پروژههای پژوهشی فراوانی تعریف و اجرا شده و بودجه هم صرف آنها شده است، اما کارهای درخور توجه اندکی صورت گرفته است. این پروژهها در موارد بسیاری بهصورت مناسب انجام نشده است؛ یعنی فقط بودجه صرف شده، اما پروژهها خوب هدایت نشده است.
گاهی اوقات میبینیم برخی از سازمانهای بسیار مهم فرهنگی را کسانی اداره میکردند که اصلاً در فرهنگ معماری یا فرهنگ بومی تخصص نداشتند. این نشان میدهد که واقعاً کمتوجهی شده است. گاهی اوقات مسئولان بیان میکنند که چرا به هویت در حوزه معماری شهرسازی توجه نمیشود؟ طبیعتاً اگر گندم بکاریم گندم درو میکنیم! هنوز در سازمان نظام مهندسی امتحاناتی گرفته میشود که صرفاً شامل سؤالات فنی است. خب وقتی سؤالات فنی است و فقط به جنبههای فنی توجه میشود چطور برخی مسئولان محترم نظام مهندسی میپرسند فرهنگ کجاست؟ فرهنگ به صورت کارآمد در آموزشها نیست و چندان هم به آن توجه نمیشود. یاد متنهای دوره قاجار افتادم که در آنها با افتخار اشاره میشد که در معماری آثاری داریم که به تقلید از فرنگستان ساخته شده است. الان هم ما خودآگاه یا ناخودآگاه این احساس را داریم. البته منظورم این نیست که تجربیات و دانش غرب را و این که در بسیاری از زمینهها، بهخصوص تکنولوژی، از ما جلوترند رد کنیم. طبیعی است که در برخی زمینهها باید از آنها پیروی کنیم، اما نه در حوزه فرهنگ. فرهنگ را نمیتوان تقلید کرد. در حوزه فرهنگ باید سرمایهگذاری کنیم. سرمایهگذاری صرف هم کافی نیست. متأسفانه برخی از معماران و کارفرماهای ما هم تحتتأثیر جریانات عظیم جهانی، فرهنگی بومی را که زمانی قبول داشتند کنار گذاشته و بهنوعی فرهنگ غربی را توجیه میکنند. در حوزه فرهنگ معماری و شهرسازی، سرمایهگذاری عمیق و بیطرفانه بهحد کافی صورت نگرفته است.
بر این باورم که شاید بتوان معماری را به ادبیات تشبیه کرد. در حوزه ادبیات دستهبندی متنوعی داریم؛ مثلاً ادبیات کلاسیک، ادبیات داستانی، ادبیات کودکان، ادبیات حماسی، ادبیات عرفانی، … . هر کدام از اینها هم در جای خود ارزشمند است و کسی نمیگوید که این اثر، این رمان، چون مربوط به ادبیات کودکان است بیارزش است، چون مخاطب خودش را دارد و در جای خود میتواند عالی و شاهکار هم باشد. بر این باورم که میتوان معماری امروز را اینطور دید. یعنی اگر کارخانهای ساخته میشود، شاید آن انتظار سنگین بازتاب فرهنگ را در آن نداشته باشیم که هویت در آن منعکس شود. در آن روابط کارکردی، روابط تکنولوژیک، روابط فنی اولویت بیشتری دارند. در مورد چیزهای دیگر هم به همین ترتیب است؛ مثلاً اگر یک شهربازی طراحی و ساخته شود، به سبب آنکه فضایی فانتزی دارد میتواند کودکان را جذب کند. در این فضا فانتزیبودن باید اولویت اول باشد. یا اگر مسکن ارزانقیمت با مساحتهای ۴۰-۵۰-۶۰ متری طراحی میکنیم، طبیعی است که برخی ویژگیهای معماری ایرانی را نمیتوانیم در آن اعمال کنیم. طبیعی است مردمی هستند که نیاز دارند و باید با حداقل قیمت نیاز آنها را تأمین کرد. اگر مسجد یا فرهنگستان یا فضایی فرهنگی طراحی میکنیم، در آنجا دیگر لازم است که واقعاً به فرهنگ معماری ایرانی ـ اسلامی توجه کنیم.
نکته کوچک دیگری که اهمیت دارد این است که بعد از انقلاب مسئله فرهنگ ایرانی ـ اسلامی مطرح شد و گمان میکنم که اگر بهتنهایی فرهنگ ایرانی هم بگوییم، فرهنگ اسلامی در آن وجود دارد. این نکته گاهی اوقات موجب نوعی تضاد ذهنی میان ایران و اسلام میشود و پدیدهای است که از دوره رضا شاه ایجاد شده است؛ یعنی در آن دوران عدهای از متجددین به ایران باستان توجه کردند و عدهای از سنتگراها به ایران دوران اسلامی و این تضاد از آن زمان شکل گرفت. نباید این دو را در تضاد دید. همانطور که ما به دوران صفویه و قاجار و تیموری نگاه میکنیم و در آن ایران اسلامی و غیراسلامی معنا نداشت. اکنون هم ایران اسلامی است، هم مالزی و هم مصر. تأکید بر ایرانی ـ اسلامی هم تأکیدی است که در دو سه دهه اخیر ناخودآگاه نوعی تضاد را تشدید میکند. اگر فکر کنیم که ایران اسلامی است طبعاً معماری ایران اسلامی با معماری مصر اسلامی و با معماری الجزایر اسلامی تفاوت دارد. پس وقتی ما بگوییم معماری الجزایری منظور معماری الجزایر اسلامی است که با معماری ایران اسلامی تفاوت دارد. در موضوع هویت معماری و شهرسازی این تضادی است که شاید حساسیت برخیها باعث شده که نوعی دوگانگی احساس شود، در حالی که میتوان با این موضوع برخورد راحتتری کرد. ایجاد ارتباط بین فرهنگ ایران و فرهنگ جهانی کار حساسی است و باید با دقت انجام شود. به هر حال ما در جهان پیشامدرن و یا حتی در جهان مدرن نیستیم، بلکه در جهانی پساپستمدرن هستیم که باید پذیرای جنبههای مثبت فرهنگ جهانی باشیم و همزمان فرهنگ خودمان را هم حفظ کنیم. بسیاری از کشورهای اروپایی نیز همین کار را میکنند؛ سعی میکنند در برابر فرهنگ آمریکایی، زبان و برخی پدیدههای فرهنگیشان را حفظ کنند. چون فرهنگ پدیدهای است که هویت ملی و هویت اجتماعی را میسازد و میتواند به همبستگیهای فرهنگی کمک کند. زبان قویترین و مهمترین پدیده فرهنگی است، اما معماری و شهرسازی هم در این زمینه میتواند به همبستگی فرهنگی کمک کند.
اگر بخواهیم کمی عمومیتر، کلیتر و شاید غیردقیقتر صحبت کنیم باید بگوییم که از اوایل دوره معاصر به موضوع تاریخ و فرهنگ کم بها دادهایم. شاید حدود نیمی از معلمهای تاریخ ما با کمترین علاقهای تدریس کنند و این پدیده میتواند در زمینه کمتوجهی به فرهنگ خودی مؤثر باشد. نوعی غربزدگی از قبل وجود داشته و اکنون هم وجود دارد که حتی برخی جنبههای اجتماعی این مسئله را تشدید کرده است. در دهه ۵۰ استفاده از عناصر و فرهنگ ایرانی وجهی روشنفکری داشت و برای معمارها جنبهای مثبت بود، اما اکنون چندان اینطور نیست که گمان میکنم کارفرماهای رسمی و اداری و دولتی در این پدیده نقش مؤثری داشتهاند و دارند. برای نمونه میتوان به مسجد چهارراه ولیعصر تهران اشاره کرد.
رابطه بین هویت و توسعه و نیاز این دو به هم و نقش ما در آن نیاز به مطالعه دارد. میبایست برنامهریزی کرد. این پدیده بهخودی خود نمیتواند بهسادگی رخ دهد، بهخصوص که نوعی جریان غربگرایی شدید وجود دارد. همچنین این موضوع را نمیتوان دستوری پیش برد، با نصیحت هم نمیتوان. باید واقعاً مطالعه کرد تا جنبههایی از فرهنگ و سنتهای معماری و شهرسازی را که میتوانند توسعه پیدا کنند بهخوبی بشناسیم. ما اغلب به تعریف و تمجید از غربیها بسنده میکنیم. اغلب به استفاده فرمال و به استفاده استعارهای بسنده میکنیم و این کافی نیست. تا جایی که اطلاع دارم بهحد کافی مطالعات عمیق صورت نمیگیرد، و وقتی که مطالعهای صورت نگیرد چطور میتوانیم فرهنگسازی کنیم. در بسیاری از درسها متأسفانه غربگرایی بهشدت در حال توسعه است و این بر معماری و شهرسازی هم به ناچار اثر میگذارد. اما در حوزه توسعه باید در بخشهای مختلف کار کرد. ما میتوانیم ضمن حفظ هویت معماری و شهرسازی توسعه را دنبال کنیم. تضادی بین این دو نمیبینم. فقط باید بتوانیم آن را درجهبندی و اولویتبندی کنیم و نباید انتظار داشته باشیم همه بناها به یک سبک باشند.
اگر زمانی به جایی برسیم که با حفظ و رعایت سنتها و فرهنگ و در ضمن توجه به پیشرفتهای فنی و توسعه، تا حدی که لازم است، کارها را پیش ببریم، حد تعادلی بین هویت و توسعه یافتهایم. چیزی که متأسفانه در جامعه معماری بهدرستی صورت نمیگیرد. در جامعه معماری گفتوگوهای حرفهای هنوز کم است و به هماندیشیهای بین جامعه معماری در سطوح مختلف نیازمندیم.