خانه ایرانی

فصلنامه معماری و فرهنگ . سال پانزدهم . شماره پنجاه‌وچهارم . تابستان ۱۳۹۵ . صفحات ۷۴ تا ۷۹

. خانه ایرانی .

  • موقعیت: کاشان، محله سرفره (سرپره)، خیابان علوی، کوچه کوشک صفی
  • قدمت: اوایل قاجار، خانه مسکونی آقالر از متمولین کاشان
  • الگوی ساخت: گودال باغچه، اندرونی و بیرونی
  • مساحت سایت: حدود ۹۰۰ مترمربع
  • زیربنا: حدود ۱۰۰۰ مترمربع
  • پروژه خانه ایرانی: ۱۳۸۳ – ۱۳۹۰ (مقاوم‏سازی، استحکام‌‏بخشی، طراحی، مرمت، تغییر کاربری)
  • کاربری فعلی: مجموعه اقامتی «خانه ایرانی» 

کاشان؛ فرصتی تاریخی در به‌‏کارگیری دانشی انباشته

تپۀ سیلک در نزدیکی شهر کاشان و کاوش‌هایی که در آن انجام شده است، سابقۀ تمدن انسانی در آن منطقه را به ۶ تا ۷ هزار سال قبل بازمی‌گرداند، این بدین معناست که جریان‌های تاریخی به‏مدت  ۶ تا  ۷ هزار سال در این منطقه تأثیرگذار بوده است. رد پای کاشان را می‌توان در سفرنامه‌ها پی گرفت، مثلاً شاردن شهر کاشان را شهری بزرگ توصیف می‌کند که حاشیۀ آن  ــ باغ‏‌هایی که تا همین امروز هم وجود دارد و بخشی از آوازۀ کاشان به همین باغ‌ها بازمی‌گردد ــ از خود شهر زیبا‌تر است، این توصیف برای دوره‌ای است که در کاشان هنوز خانه‌هایی با معماری فاخر ساخته نمی‏‌شده است.  نکتۀ اساسی دربارۀ این منطقه، زلزله‌‏خیز بودن آن است. در سال ۱۱۹۲ هجری قمری زلزله‌ای در کاشان اتفاق می‌افتد که تقریباً آن را با خاک یکسان می‌کند. از این زلزله در ادبیات هم به‌عنوان یک فاجعه یاد شده است. کریم‏خان‌زند به کاشان می‌آید و متأثر از خرابی‌های به‌جا‌مانده، امر می‌کند که استادکارهای بنام از اصفهان، شیراز و یزد به کاشان بیایند و شهر را از نو بسازند. به این ترتیب تهدیدی که شهر را نابود کرده بود، به فرصتی برای تجمیع دانش عمیق دسته‌بندی‌شدۀ سالیان در اصفهان، شیراز و یزد تبدیل می‌شود و این دانش با سرمایۀ دولتی شروع به شکل‌دادن دوبارۀ شهر می‌کند. ساخت‌وساز به‏ دست عبدالرزاق‏‌خان که خود به ‏اصطلاح شهردار کاشان بوده از بازار شروع می‌شود و بعد به خانه‌ها می‌رسد. البته  این بدان معنا نیست که خانه‌های امروز کاشان، لزوماً متعلق به آن دوره هستند، بلکه صحبت بر سر ورود یک دانش منسجم به فضای توسعه‌ای شهر است؛ یعنی تحریک اولیه از سطح بالای قدرت و بعد شروع جریانی تاریخ‌ساز در شهر. از آن‏جاکه زلزله یک‏ بار شهر را نابود کرده بود، مسئلۀ مقاومت سازه‌ای به یکی از عناصر اصلی در ساخت دوبارۀ شهر بدل شد. این اتفاق آن اتفاق بی‌نظیری است که کاشان را از دیگر شهرها متمایز و امروز این حس را به ما منتقل می‌کند که بافت تاریخی کاشان متفاوت از بافت‌های تاریخی در دیگر شهرهای تاریخی ایران است.

داستان ورود به کاشان و «معاشرت» با خانه ایرانی

من سال 82 کار را شروع کردم. در آن سال تنها یک خانه اقامتی در کاشان وجود داشت: «خانۀ احسان»، متعلق به یک سازمان مردم‌‏نهاد که بنا داشت فعالیت‌های فرهنگی را دنبال کند. ایدۀ خانۀ احسان عملی نشد و نهایتاً به این منجر شد که به‌عنوان یک اقامتگاه از آن استفاده شود. من سال ۸۲ بسیار تصادفی به خانه‌ای که بعدها مرمت کردم، برخوردم. برنامۀ از پیش‌تعیین‌شده‌‌ای برای یک پروژۀ مرمتی بلندمدت نداشتم. در درجۀ اول به‌عنوان یک معمار که حرفه‌‌ام اقتضا می‌کند کنجکاو باشم، این خانه برایم جالب بود. این خانه توانسته بود بیش از ۲۰۰ سال پابرجا بماند؛ پس حتماً رمز و رازی داشت و اتفاقی در درونش افتاده بود. چه چیز باعث می‌شود تا خانه‌ای خشتی که با ایدۀ ماندگاری برای ۲۰۰ سال ساخته نشده و هرگز هم حفاظت یا نگاه‌داری نشده، این چنین پابرجا بماند؟ هرچند که خانه تا حدودی آسیب دیده بود، اما جوهر اصلی آن مستحکم و پابرجا بود. حدود یک سال در مورد خانه مطالعه کردم، البته من نامش را «معاشرت» می‌گذارم.

آن زمان در کاشان، چند تجربۀ مرمت خانه داشتیم که آقای محلوجی ترتیب داده ‌بودند. در آن زمان ایشان وزیر بودند و به همین واسطه توانسته بودند بودجه محدودی برای مرمت خانه‏‌های طباطبایی‏‌ها، عباسی‌ها، بروجردی‌ها و عامری‌ها اختصاص دهند. به‏‌جز این موارد هم‏چنین خانه مس و خانه تاج، اقدام مرمتی عمده دیگری در خانه‌های کاشان نداشتیم و سال ۸۲ من با این انگیزه که یک نمونۀ کار مرمتی انجام شود، این کار را شروع کردم و چون مهندسی جذاب درون خانه را پیدا کرده بودم، به‏‌دنبال این بودم که با توجه به آن ماندگاری و پایایی که معمار اولیه به آن اندیشیده بود، خانه را مقاوم‌سازی کنم. خوشبختانه در ایران از این دست بناهای فروریخته که عقبۀ دانشی عظیم دارند، بسیار داریم و من هیچ‌گاه نتوانستم به‏‌راحتی از کنار آنها بگذرم. در مورد این خانه هم همین‏طور بود؛ هر جای خانه را می‌دیدیم، حتی در زیر کار، زیبا بود. معمار در این اندیشه نبوده که بنایی را که می‌سازد قرار است چند سال عمر کند، بلکه به این فکر کرده بود که «باید بماند»، می‌سازد که بماند. اگر او با چنین دیدگاهی این خانه را ساخته بود، حیف بود که ما این ایده را دنبال نکنیم. پس نتیجه گرفتم که باید مقاوم‌سازی شود بر همین اساس به‌‏دنبال الگوهای مقاوم‌سازی در خانه‌های میراثی رفتم، اما الگویی نیافتم، به سراغ استادان دانشگاه‌ها رفتم و خواستم کار را ببینند و پیشنهاد دهند که چه کاری می‌توانیم انجام دهیم، ولی هیچ راهی یافت نشد. وقتی کار شروع شد، آن زمان متوجه پیچیدگی‌های کار شدم. مسائل و سؤالات بسیاری در کار وجود داشت که کسی نمی‌توانست پاسخگوی آنها باشد.

ابتدا فکر می‌کردم مطالعه در این‌‏باره کار راحتی است و می‌توانم به‌راحتی به اطلاعات مرمتی در این زمینه دسترسی پیدا کنم؛ چون کشور ما سرشار است از این خانه‌ها و بناها. اما برخلاف تصورم، مطلب زیادی پیدا نکردم، در‌واقع کم‌کم متوجه شدم که تنها از یک جا می‌توانم اطلاعات کسب کنم و آن «خود خانه» است. مواردی که دربارۀ معماری، سازه، سقف‌ها، آرایه‌ها و موارد دیگر می‌خواندم در خانه دنبال می‌کردم و نهایتاً به این‏جا رسیدم که الگوی «گودال باغچه» که در این خانه به‏‌کار رفته، بسیار شگفت‌انگیز است؛ موردی فوق‌العاده در مهندسی معماری ایرانی. زمانی چیزی تبدیل به الگو می‌شود که مراحل بسیاری را طی کرده و آزمون‌‏های فراوانی را پشت سر گذاشته باشد. چارچوب، طراحی و الگوی گودال باغچه در مهندسی معماری ما جایگاه رفیعی دارد، اما ما هیچ‏گاه به آن نپرداختیم، هیچ‌ زمان قفل و بست کار را نیافتیم. درصورتی‏‌که این الگو، وجودی بسیار قوی در معماری ما داشته است. این الگو در این خانه، مرا به سمت این مهندسی جذاب هدایت کرد و موضوع به‏‌قدری برایم جذاب شد که احساس کردم می‌توانم روی آن کار کنم.

آقای دکتر عبدالعظیم شاه‌کرمی محاسبه و طراحی مقاوم‌سازی را برعهده گرفتند. در بحثی که با ایشان داشتیم به دنبال حل چند مسئله بودیم؛ اول این‏که با توجه به نیرو و مصالح در دسترس، مقاوم‌سازی قابل اجرا، علمی و قابل دفاع باشد. دیگر این‏که، سازه و معماری ساختمان دست‏‌نخورده باقی بماند. به این صورت‏ که اسکلت دیگری پیش‌بینی شود که وارد سازۀ خود ساختمان نشود و معماری آن نیز باید دست نخورده باقی بماند و الگوی معماری آن هم حفظ شود. علاوه‏‌بر این، سازۀ اضافه نباید در هیچ‏‌جا دیده می‌شد. در‌واقع ما با تعریف این ویژگی‌‏ها خود را محدود کردیم اما تنها از این طریق بود که امکان متعهد ماندن به سازندۀ اصلی این خانه وجود داشت.

با پیگیری معیارهایی که خود وضع کرده بودیم، به یک ساختار انعطاف‌پذیر نهان و مخفی رسیدیم که بتواند کل ساختمان را دربرگیرد. نهایتاً طراحی پایان یافت و به مرحلۀ اجرا رسیدیم. به‌دنبال مجری در تهران و اصفهان حتی ۳ تا ۴ بار تا پای بستن قرارداد هم پیش رفتیم، ولی وقتی پیمانکار از کار بازدید می‌کرد، با توجه به معیارهایی که در نظر داشتم ــ مثل دانه‌بندی‌ها، ویبره، کنترل‌هاــ به این نتیجه می‌رسیدند که کار برایشان «به‏‌صرفه» نیست. در همین حین که به دنبال مجری بودم، نگران نشست خانه با یک تکان بودم؛ چون برای آماده‌سازی اجرا زیرکار را آماده کرده بودیم؛ یعنی ۱۴ چاه در کنار دیوارهای اصلی کنده بودیم که این چاه‌ها باید با شناژ به هم وصل می‌شد. چاه‌ها را کنده‌ بودیم، یک رینگ اصلی کانال در حیاط هم که ابعاد انسان‌رو داشت آماده بود؛ اما پیمانکار پیدا نمی‌کردیم، ولی صلاح نبود بیش از این خانه‌ای را که حدود ۲۰۰ سال عمر دارد و سقف و ستون‌هایش هم ترک خورده، در آن وضعیت ناپایدار به‌‏لحاظ سازه‌ای باقی بگذاریم. کاری را که شروع کرده بودم خودم باید تمام می‌کردم؛ پس از میدان آزادی یک بتنیر و یک نیسان اجاره کردم، از خیابان مولوی ویبراتور خریدم و به کاشان رفتم. چاره‌ای نبود جز این‏که شخصاً اجرا را برعهده گیرم. این کار اصلاً ساده‌ نبود. از همان شروع کار که بتنییر از درِ خانه وارد نمی‏شد تا پیدا کردن ملات واسطه که می‌خواستم حائل بین خشت دیوار و مصالحی باشد که به‌عنوان نازک‌کاری یا بتون‌ریزی کار می‌کنیم.


خانه ایرانی
خانه ایرانی
خانه ایرانی

پیروی از الگوی گودال باغچه: تنوع یا یکنواختی

نکتۀ جالب در مورد خانه‌های کاشان پیروی از یک الگو در سازه است، ضمن مشهود بودن کامل تنوع، خانه‌های کاشان کپی‌برداری نشده‌اند. وارد هر یک از این خانه‌ها که شوید، با دقت در سازه، می‏بینید الگوی گودال باغچه استفاده شده است ولی این الگو در هر خانه به‌‏قدری زیبا و متفاوت کار شده که نهان است و به جای آن  زیبایی و تنوع  است که به چشم می‌آید.

اگر بخواهیم دلیل این تنوع را بیابیم باید به مبحث زمین بازگردیم. در گذشته سرمایه ‏نبودن زمین، تأثیری عمیق در تمام ابعاد ساخت‌وسازها می‌گذاشته است. برای مثال آرایه‌هایی مثل گچ‌بری، آینه‌کاری و کاشی‌کاری، با فراغ بال انجام می‌شده و استادکار این فرصت را داشته که حتی از مهارت خود هم هنرهایی را به ‏کار اضافه کند. من این تجربه را در دوره‌ای که روی مرمت خانۀ ایرانی کار می‌کردم، داشتم و تأثیرش را بر کار می‌دیدم؛ استادکارِ گچ‌کاری داشتم که وقتی نقشه‌ای را برای اجرا به ‏دستش می‌دادم، می‌دیدم که در آغاز با خود فکر می‌کرد و اگر لازم می‌دید که برای تکمیل کار، چیزی را به آن قسمت در کار اضافه کند، این کار را انجام می‌داد. امروز این مفهوم از «استادکار» دیگر تقریباً وجود ندارد. ما بنّاهایی داریم که اگر در حال ساخت یک دیوار آجری‌ باشند و آجرشان تمام شود، دیوار را با آجر شکسته و باقی مصالح پُر می‌کنند، چون خیالشان آسوده است که پوششی روی دیوار را می‌پوشاند و کسی از زیر کار خبردار نمی‌شود. اما در این خانه وضع طور دیگری بود. وقتی کار را باز می‌کردیم و زیر کار چیدمان آجرها و ملات‌ها را می‌دیدم که چقدر استادانه و زیبا بودند، تعهدی قوی نسبت به کسی‏ که این کار را انجام داده بود، حس می‌کردم. این نوع استادکاران، نگاه به ناظر زمینی نداشته‌اند و نگاهشان به کار و زندگی و معیشت و هستی، ماهیّت دیگری داشته است.



نگرانی برای «دیوار‌های مشترک»، نگرانی برای مفهوم همسایگی

ما امروز در کاشان بافت تاریخی نداریم، چون دیگر از  «بافت» به‏‌عنوان کلیتی یکپارچه چیزی به آن معنا باقی نمانده و این خود بزرگ‏ترین چالش این خانه‌هاست. زمانی‏که کلیت بافت سالم بوده، یکپارچگی وجود داشته، حتی معماران در آن زمان مکان‌یابی اتاق‌ها را با توجه به همسایگی انجام می‌دادند و یا اگر قرار بود دیواری طاق‏نما داشته باشد، با توجه به همسایگی ــ یعنی کسانی که دارای یک سایه هستند، در یک سایه زیست می‌کنند و در آن مشترک هستند ــ این تصمیم گرفته می‌شده است. به همین دلیل است که در بسیاری مواقع دیوارهای مشترک داریم. یکی از مسائل مهم در شروع کار این بود که اصلاً از کجا باید شروع کنیم؟

بیرون آمدن خانه از بافت، به‌دلیل گم شدن مفهوم همسایگی، آسیب‌هایی را به بدنه وارد کرده بود، آسیب‌هایی که عمدتاً ناشی از ایجاد همسایه‌های جدیدی بود که دیگر دارای یک سایه مشترک نبودند. پس اولین کاری که در ابتدا باید انجام می‌دادم این بود که خانه را دوباره به‏‌نحوی به بافت بازگردانم. برای این کار  ابتدا دور تا دور خانه را بررسی کردم، از کوچه گرفته تا چهار طرف. برای برطرف شدن آسیب‌ها باید با همسایه‌ها وارد گفت‌وگو و تعامل می‌شدم؛ تمام این فعالیت‌ها قبل از ورود به داخل خانه بود، چون مرمت خانه‌ای که از بافت جدا افتاده به‌‏نظر من ناپایدار بود. کار  با دوستی و همسایگی شروع شد و این خود به معنی شروع دوبارۀ ساختِ بافت بود. به این ترتیب ما خانه را درون بافتی گذاشتیم که خودمان در حال ساختش بودیم. این بافت قبل از هر چیز به درگیرشدن افراد در ادارۀ امورخود نیاز دارد و این اتفاقی است که با جلب اعتماد و نظر آنها، به‏‌مرور اتفاق می‌افتد.

اساساً وقتی سال ۸۲ این پروژه را شروع کردم، چند ویژگی برای آن در نظر داشتم. در درجۀ اول برایم مهم بود که چطور این خانه‌ها که در حال تخریب هستند، دوباره می‌توانند مورد توجه مردم قرار گیرند و دوباره به رونق برسند، در درجۀ دوم این‏که چطور می‌توان آنها را به مسئولان شناساند و بعد هم این‏که چطور می‌توان بخش سرمایه‌گذار را به سمت آن جذب کرد تا به‌‏تدریج این جریان، به جریانی با بازدۀ اقتصادی بدل شود.



امروزِ خانۀ ایرانی ؛ امروزِ کاشان

امروز خانۀ ایرانی دوباره یک «خانه» است. مهم‌ترین موضوعی که در تمام مراحل مرمت، مقاوم‌سازی، احیا و تغییر کاربری در نظر داشتم، توجه به «روح فضا» بود. توجه همزمان به کالبد و روح بناست که می‌تواند یک الگوی تغییر کاربری موفق ایجاد کند، در غیر این صورت بعد از احیا تنها با یک شیء فیزیکی طرف هستیم. در خانۀ ایرانی بسیار سعی کردم تا به این معیار پایبند باشم. این معیار آزمونی نیز دارد: وقتی کار احیا و تغییر کاربردی به پایان می‌رسد، با این تغییر زندگیِ دیگری در آن کالبد آغاز و به جریان می‌افتد. روان بودن یا نبودن جریانِ زندگیِ نو به شما نشان می‌دهد که آیا موفق بوده‌اید یا خیر.

این خانه‌ها باید واقعاً به‌صورت «خانه» حفظ و مرمت شوند. حتی اگر قصد داشته باشند که از آنها با تغییر کاربری به عنوان اقامتگاه استفاده کنند. اگر بخواهیم استانداردهای هتل را در این خانه‌ها رعایت کنیم ناگزیر به امر نوسازی و ساختمان‌سازی می‌شویم و دیگر از ارزش‌های این خانه‌ها چیزی باقی نخواهد ماند. نه «هتل» خواهند بود، نه «خانه» به عنوان یک مکان اقامتی. «خانه» مسافر ندارد، مهمان دارد؛ پرسنل ندارد، صاحب‌خانه دارد و مسائل دیگری از این دست که به‏‌نظر من ارتباط مستقیمی با سلامت کالبد بنا دارند. چرا که اگر «مهمان» و «صاحب‌خانه» احساس تعلقی به فضا نداشته باشند این خانۀ ۲۰۰ ساله نمی‌تواند در قامت جدیدش، دوست داشته شود، خاطره بسازد و نهایتاً ماندگار شود.

با توجه به این موارد به ‏نظر من آینده شهر کاشان، به‏عنوان شهری که خانه‌های تاریخی آن، مرمت و احیا و با تغییر کاربری به اقامتگاه‌های جدید تبدیل می‌شوند، آینده‌ای خطیر است. کاستن از خطرات این آینده در حال ساخت، بی‌شک نیازمند مدیریتی متمرکز، دانا و مدبّر و مشرف  به موضوع  است که اولویت‌ها، معیارها و الگوهای مورد نیاز این خانه‌های تاریخی را مشخص کند و اهرم‌های لازم برای هدایت آن را در اختیار داشته باشد. به‌هیچ عنوان نباید فراموش کنیم این خانه‌ها قبل از هر چیز ارزشی میراثی دارند و نباید به این بهانه و ایجاد جریانی اقتصادی در شهر، به کالاهایی برای خرید و فروش تبدیل شوند. کالاشدن این خانه‌ها به‏‌معنای اجازه برای دخل و تصرف در آنها در مقابل پرداخت پول است و این موضوع برای همه ما نگرانی کم‌رنگ بودن یا حتی نبودن نظارت سازمان‌ها و دستگاه‌های مسئول، دانشگاهیان و علاقه‏‌مندان به میراث تاریخی را ایجاد می‌کند.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!