امروز، آنچه بعد از بهکار بردن واژه «بحران» به ذهن متبادر میشود، بیشتر بر تهدیداتی دلالت دارد که عموماً نشئتگرفته از پدیدههای خارج از رفتار روزمره طبیعت یا فجایع انسانی ناشی از منازعات جهانی و منطقهای هستند. نظام طبیعت میلیونها سال رفتار کونوفسادی خود را دنبال کرده و از پس هر زایش و مرگ در جریان تکامل قدمی به پیش نهاده است. زمین زنده است. میجوشد، میلرزد، شکفته میشود و سرد و گرم میشود. طوفان، امواج، سیلابها، خشکیدگیها و … همه رفتارهای طبیعی زمین بوده و هستند و تمامی باشندگان این سیاره از اجزای اولیه حیات تا پیچیدهترین ارگانیسمهای زنده در این مسیر پیشرونده، یا از گردونه حیات حذف شدهاند یا توانستهاند چونان هزاران گونه زیستی، همراه با تغییر شرایط زیستی و درجهت بقا تکامل پیدا کنند. این فرایند طبیعی، تا پیش از دوران صنعتی و تمنای سلطهگری بشر بر طبیعت، به همین منوال در جریان بوده است. به گونهای که انسان متفکر علاوهبر اندیشیدن برای مصون نگه داشتن خود از گزند نیروهای طبیعت، این ابر نیروها را دستمایه ساخت اسطورهها و آیینهای خود کرده است. نیروهایی که خشم یا بخشش آنها، ریشه در خشم یا دهش خدایان باستانی داشتهاند و مردمان جوامع کهن اگرچه در طول تاریخ آموختههای زیادی برای گریز از این نیروها و زندگی در کنارشان بهدست آورده بودند، اما باز در ساحت اندیشه، مقهور نیروی ماورایی طبیعت بودند و راه جلوگیری از شر این نیروها را پناه بردن به مناسک مذهبی و آیینی میدانستند. بنابراین، تفکر جاری در نظام سنت، نیروهای طبیعی را بهعنوان یک اصل مقتدر در کموکیف زندگی همواره در تمامی شئونات زندگی انسانها در نظر میگرفته است.
ترس از نیروهای طبیعت در طول تاریخ پیشامدرن یکی از قدرتمندترین عوامل شکلدهنده به الگوهای زیستی و سکونتی جوامع بوده است و بشر تا جایی توان مداخله در محیطزیست بیرونی خود را داشته که نیروهای طبیعت به او اجازه میدادهاند. این رویه تا دوران پیشامدرن کمابیش در تمامی جوامع به همین شکل ادامه دارد. تا اینکه با طلوع عصر جدیدی در ساحت فکری بشر، مجوز خروج از سلطه طبیعت بر زندگی او و حتی به سلطه کشیدن طبیعت برای او صادر میشود. با شروع عصر روشنگری و ایجاد انقلاب صنعتی در جهان غرب، نخستین گامها از سوی متفکران نوگرا در زدودن ترسها و افسونها از زندگی بشر برداشته میشود. طبیعت بهعنوان یک کلانابژه که انسان را مقهور سلطه خود کرده بود، به سوژهای قابل سنجش و کنترل تبدیل شد. اگر تا پیش از این خط و خطوطی که طبیعت برای بشر ترسیم کرده بود، حدومرز سکونتگاهها را تعیین میکرد، با تبدیل نیروهای متافیزیکی و فرازمینی طبیعت به نیروهایی صرفاً فیزیکی و قابل مهار در ذهن بشر مدرن، تمام مرزها و محدودیتها قابل جابهجایی شد. منابع انرژی جدید، مسئله سرما و گرما را برای بشر برطرف کرد. با استفاده از فولاد در ساخت بناها، محدودیت استحکام و آسیبپذیری بناها حل شد. انسان مدرن در برابر نیروهای پرقدرتی همچون سیلهای فصلی و دورهای، طوفانها، بادها و دیگر رفتارهای طبیعت این بار بهجای دوری گزیدن، ساختن سدها و بندها و موانع را آزمود و به این ترتیب برای سالیان طولانی دیگر جایی از کره خاکی برای بشر باقی نماند که محدودیتی برای سکونت داشته باشد. اما این تمام ماجرا نبود. طلوع خورشید عصر افسونزدایی چنان که پیشگامان آن میاندیشیدند، نهتنها به سعادت بشر و غلبه او بر ناتوانیها نینجامید، بلکه چونان توصیفی که تئودور آدرنو (۱۹۶۹ -۱۹۰۳) و ماکس هورکهایمر (۱۹۷۳ -۱۸۹۵) [۱] در ابتدای کتاب دیالکتیک روشنگری آوردند، روشنایی عصر روشنگری که بنا بود زندگی انسان را از تیرگی درآورد، اکنون کره خاک را به تمامی روشن ساخته است و امروز زمین از درخشش ظفرمند «فاجعه» تابناک است.
تلاش برای تئوریزه شدن همپیوندی میان قدرت و معرفت در دوران مدرن و شکلگیری بنیانهای خرد ابزاری از یکسو، جامعه بشری را با پدیدههای جدیدی همچون فاشیسم و فجایع ویرانگر متعاقب آن روبهرو ساخت و از سوی دیگر سودای برطرف کردن تمامی مشکلات و رام کردن تمام نیروهای طبیعت به نفع خویش را به مدد پیشرفت علوم تجربی و فناوریهای نوین در ذهن انسان معاصر نشاند. اما دیری نپایید که پرواز با بالهای «همبسته» قدرت و معرفت در قاموس خرد ابزاری، بشر مدرن را در معرض سقوط قرار داد. همچون ایکاروس[۲] که برای فرار از هزارتوی مینوسشاه[۳] به کمک بالهای مومی اختراع پدرش به پرواز درآمد، اما در هنگام پرواز نصیحت پدر را فراموش کرد و با اوج گرفتن بیش از حد بالهایش را در معرض تابش آفتاب قرار داد و این بلندپروازی او را به قعر دریا کشاند. این افسانه یونانی داستان تمنای بلندپروازی ما و توهم بینیازی از تعامل با نظام طبیعت و سرمستی بشر معاصر از درنوردیدن مرزهای غیرقابلتصور محدودیتها است. طی دو قرن گذشته انسان بدون توجه به اثرات جانبی رفتارهای توسعهطلبانه و مخرب در همه نقاط زمین دست به تغییر و مداخله زده و همـچون ایکـاروس فرسنگهـا بیـش از آنچه باید به خورشید نزدیک شده است. انسان عصر جدید گرچه به مدد نظام فکری نوین طی دو قرن گذشته خواسته و توانسته طبیعت را در خدمت آسایش و توسعه بیشتر، مدام به چالش بکشد، اما به علت مداخلات بیمحابا و برهمزدن نظم چرخه طبیعت بهطور روزافزونی با رفتارهای غیرمعمول محیط روبهرو میشود. در دو قرن اخیر پراکندگی و محدودیت جمعیت به طرف تمرکز و ازدیاد شدید جمعیت میل کرده است، به ترتیبی که نسبت منابع به جمعیت با آهنگ بیشتری رو به تقلیل گذاشته و تهدیدهای جدید زیستمحیطی به سوانح گذشته اضافه شده است. آبوهوا و بهرهگیری روزافـزون از خـاک، شیـوه زنـدگی و پراکنـش نامتعادل جمعیت، فرصتهای اشتغال و دهها مسئله دیگر در هم پیچیده و شرایط کنونی را به سمت بحرانیشدن سوق دادهاند. از سوی دیگر بیش از یک قرن زندگی در محدوده آسایش، چند نسل را از واقعیت نحوه تعامل با محیط بیگانه ساخته و این چنین میشود که بیشتر جوامع انسانی امروز در برابر رفتارهای ذاتی طبیعت و جوشوخروشهای محیط دچار آسیبهای جدی میشوند. واقعیت این است که این آسیبها پیش از آنکه نشئتگرفته از رفتار ذاتی طبیعت باشند، بیشتر برآمده از نحوه مواجهه انسانها با نیروهای طبیعت هستند. امروز در بسیاری از کشورها تمرکز جمعیتهای بزرگ در پهنههای سرزمینی علاوهبر تأثیرات عمیق و مخرب بر محیطزیست، آسیبپذیری بیشتری را هم در برابر مخاطرات طبیعی به دنبال دارند. این مهم درمورد جوامع کمتر توسعهیافته، بیشتر به مرزهای بحران نزدیک میشود. چراکه در این جوامع از یک سو تحولات بر مبنای تغییر در دیدگاههای هستیشناسانه رخ نداده است که این خود مسائل را پیچیدهتر میکند و از سوی دیگر کارآمدی لازم برای برخورد با اثرات مخرب پدیدههای طبیعی وجود ندارد؛ این دو مسئله سطح آسیبپذیری این جوامع را در برابر حوادث طبیعی بهشدت افزایش میدهد.
در جوامعی همچون کشور ما، عرصههای سکونتی نه در مسیر هماهنگی با دوران سنت و نه در مسیر پاسخیابی برای مشکلات نوین رشد کردهاند. الگوهای سکونتی با پیروی از شیوههای معاصر جهان غرب بدون اندیشیدن به راهکارهای نسبی برای حل معضلات ناشی از این شیوه توسعه شهری، پیوسته متراکمتر شدهاند. بدین ترتیب شرایط جامعه ما با سرعت و شدت بیشتری به سمت بحران پیش رفت. کمبود منابع آبی، افزایش دما، خشکسالی، ریزگردها، آلودگیها، سیلابها و طوفانها با شدت و خسارات بیشتر هر روز جایجای سرزمین ما را تهدید میکنند. عرصه طبیعت، زنده، با آهنگی آرام و با قدرتی سهمناک در کنش و واکنش است؛ این رفتار ذاتی طبیعت است، اما نحوه مواجهه ما با این نیروهاست که موجب خسارت و یا آسیب بیشتر میشود.
برای مثال شهر تهران بهعنوان بزرگترین پهنه سکونتگاهی در فلات مرکزی ایران و در پناه رشتهکوه البرز واقع شده است. شرایط مساعد طبیعی و جغرافیایی، این پهنه را پذیرای جمعیت شهرنشین زیادی کرده است. اما جمعیت ساکن تهران که در طول حیات تاریخی خود بهعنوان پایتخت سیاسی و اقتصادی ایران از زمان قاجار و حتی در دوران اوایل پهلوی محسوب میشد، بسیار کمتر از حال حاضر بوده است. قرارگیری تهران در دامنه کوه آذرین دماوند و شرایط زمینشناختی این منطقه، همیشه با لرزشهای کمابیش زمین همراه بوده است. لرزشهایی که بدون شک امروز بهعنوان یکی از جدیترین بحرانهای پیش روی پایتختنشینان، در کمین نشسته است. پراکندگی کمتر و تراکم سهبعدی بیشتر شهر که روزبهروز بر شدت آن نیز افزوده میشود، میزان آسیبپذیری شهر و ساکنان را در برابر زمینلرزه احتمالی افزایش داده است. حتی امروز با وجود شناخت بیشتر نسبت به محدوده گسلهای پرخطر و مناطق آسیبپذیرتر، همچنان شاهد افزایش تراکم سکونت در این شهر هستیم.
کوهپایههای تهران، با وجود باغات و رود ـ درههای طبیعی پشتیبان محکمی برای حفظ شرایط حیاتی این پهنه بودهاند. این پهنههای سبز نیز با وجود افزایش تراکم و توسعه شهری بهمرور از بین رفتهاند بهطوریکه امروز دما حتی در مناطق ییلاقی تهران تا دو برابر نسبت به نیم قرن گذشته افزایش داشته است؛ این مسئله سببساز کاهش بیشتر بارندگی و افزایش بیشتر آلودگی شده است. کاهش فضاهای سبز پیرامون شهر و افزایش سطوح بایر شهری، نفوذپذیری خاک را کاهش داده است. در کنار آن، برداشت بیرویه منابع آبی در پاسخ به نیاز جمعیت و سبک زندگی جدید، پهنه شهر را با بحران سستی خاک و فرونشست مواجه کرده است. با این حجم از مداخله ماشین توسعه در بستر شهر و بلعیده شدن تمامی عرصههای خالی آن، حتی عرصههای باز با قابلیت تجمع جمعیت در زمان بحران نیز دچار مشکل شدهاند. اما اینها تنها بخشی از بحرانهای پیش روی شهرهای ماست که وضعیت سکونت را به کلافی سردرگم تبدیل کرده است. ردیابی همه این بحرانها ما را تنها به شیوه نامناسب توسعه و سبک زندگی غالب امروز میرساند. درواقع مداخلات بیرویه مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی در محیط که با هدف سوداگری و کسب بیشترین بهره از سرزمین دنبال میشود و پافشاری بر نادیدهگرفتن آثار سوء این مداخله تنها، شرایط را پیچیدهتر و آسیبهای ناشی از بحران را سهمگینتر میکند. شوربختانه در نیم قرن اخیر و همراه با افزایش نرخ شهرنشینی، مراکز حرفهای و مشاوران تخصصی نیز چندان توجهی به اثرات مخرب شیوه توسعه کنونی نداشتهاند. این موضوع سبب شده تا هیچ اقدام عملی و جریان جایگزینی نسبت به شیوه کنونی شکل نگیرد. در نتیجه این رویه سرزمین ایران با همه ساکنانش در برابر انبوهی از مسیرهای بحرانی خودساخته قرار گرفته است.
ایکاروس برای فــرار از هــزارتوی مینوس شاه، بالهای ساخته پدرش را به خود بسته و به پرواز درمیآید. اما سرمست از قدرت این بالها، نصیحت پدر را فراموش کرده و بیش از حد اوج میگیرد و به خورشید نزدیک میشود. سزای این بلندپروازی، ذوب شدن موم بالها و سقوط او به قعر دریاست.
[1] Theodor Adorno and Max Horkheimer
[2] Icarus
[3] King Minos