فصلنامه معماری و فرهنگ . سال پانزدهم . شماره‏ پنجاه‌وچهارم . تابستان ۱۳۹۵ . صفخات ۲ تا ۵

. سخن سردبیر . هویت و توسعه .

قرن‌ها پیش از میلاد مسیح، از هراکلیتوس، پسر بلوسون، نقل ‌شده است: «آدم دو بار از یک رودخانه عبور نمی‌کند.» چراکه در هر لحظه از زمان، نه آن رودخانه شکل پیشین است و نه آن آدم، آدم پیشین. این نقل‌قولِ فیلسوف یونانی در واقع بابی است برای ورود به شناخت نظام‌هایی که مدام در حال تغییر و تکوین هستند. در این نظام‌‌ها و پدیده‌های چند جزئی و چند وجهی، هر جزء در فرایند حرکت خود و در تقابل با اجزای دیگر مجموعه شرایطی را ایجاد می‌کند که در نهایت کلیت پدیده را به سمت تغییر سوق می‌دهد. تحلیل این رابطه دیالکتیکی قطعاً با شناخت اجزای درونی پدیده مورد بحث امکان‌پذیر است و شناخت هر یک از اجزای درونی، به سبب تغییر مداوم، وابسته به قیاس با جزء مقابل است؛ یعنی هر جزء برای کسب هویت بایستی با جزء مقابل سنجیده شود. این وضعیت از لحظه پس از آفرینش و گذر از وحدت ازلی آغاز شده است و با گسترش کثرت جهان گسترش یافته است؛ از این رو، ناگزیریم برای شناخت هر یک از پدیده‌های این‌جهانی به شناخت این رابطه دیالکتیکی با اجزای دیگر و پدیده‌های دیگر روی ‌آوریم. ماهیت یک پدیده در تقابل با مفهوم حرکت در زمان، سنتزی را به‌وجود می‌آورد که به‌رغم چیزِ دیگری بودن، ریشه در هر دو خالق اولیه دارد. رودخانه اگرچه همان رودخانه است، اما چون زمان از آن گذر کرده تغییر شکل داده است. چیستی رودخانه همان است گرچه چگونگی‌اش تغییر کرده باشد؛ و این همان رابطه دیالکتیکی «هویت» با حرکت در زمان است.

هویت هر شیء مجرد یا هر پدیده چندجزئی، به‌مانند یک فرد یا یک جامعه، همان ضریب زاویه تغییراتی است که آن شیء یا پدیده در گذر زمان ثبت می‌کند. حال خود این پدیده می‌تواند مجموعه‌ای از روابط و پدیده‌های پیچیده باشد. وقتی صحبت از هویت معماری یک شهر یا یک سرزمین باشد، با طیف وسیعی از پدیده‌ها و علت‌ها و معلول‌های متفاوت روبه‌‏روییم، مجموعه‌ای که برهم‌کنش جمعی آنها در گذرِ زمان، مادام شرایط جدیدی را رقم می‌زند؛ و این شرایط جدید، بسته به میزان دوری یا نزدیکی به وضعیت پیشین، کیفیتی متفاوت از هویت را نشان می‌دهد؛ اما نیروی محرکه این تغییر در طول زمان و زایش مداوم آنتی‌تز پدیده‌ها چیست؟ واژه «توسعه» نزدیک‌ترین واژه برای بیان ماهیت نیروی محرکه این تغییرات در ادبیات عمومی است.

هویت و توسعه

انتخاب موضوع ویژه هویت در روند توسعه برای شماره دوم از سری جدید فصلنامه معماری و فرهنگ در راستای پرداختن به ابعاد مختلف کلان‌روایت «هویت» است. در شماره پیشین، محیط به‌منزله بستر شکل‌گیری زندگی انسانی و اصلی اساسی در شکل‌دهی به نظام فرهنگی و هویتی جامعه مطرح شد و در این شماره جایگاه هویت در بستر توسعه، به‌عنوان اجزای یک رابطه دیالکتیکی که در بستر محیط اتفاق می‌افتد، بررسی خواهد شد. طبعاً نخست روشن کردن ابعاد معنایی و فلسفی و ارجاعات بیرونی آنچه به‌صورت عام «توسعه» نامیده می‌شود مسئله‌ای است که ما را در روشن‌تر شدن ابعاد این بحث یاری خواهد کرد.

در مورد توسعه برداشت‌های گوناگونی وجود دارد. برخی آن را مسئله کمّی و برخی دیگر مقوله ارزشی می‌پندارند. در کشور ما، ایران، در برنامه‌های توسعه پس ‌از انقلاب، تلاش بر این بود تا به‌جای واژه توسعه از کلمه رشد یا پیشرفت استفاده شود، هر چند در عمل آنچه اتفاق می‌افتاد بیش‌تر با مفهوم توسعه هماهنگ بود. اما تفاوت این دو مفهوم در چیست و هر کدام در عمل به چه کیفیتی ارجاع می‌دهند؟ در ادبیات عمومی، واژه رشد به بالفعل شدن استعداد‌های ذاتی و درونی یک پدیده یا موجود اطلاق می‌شود. این شکوفایی می‌تواند هم عامل درونی داشته باشد و هم محرک بیرونی. طبیعی است در جایی که بستر مناسب فراهم باشد، شکوفایی صورت می‌گیرد، و اگر در این فرایندِ زایش مداخله نشود تنها بایستی به عوامل درونی اتکا کرد که طبعاً در این حال رشد، اگرچه عمیق، به‌ندرت صورت می‌گیرد. در انقلاب کشاورزی، انسان محرک‌های بیرونی را هم به خدمت گرفت تا از این طریق بتواند تأمین غذای خود را ضمانت کند. وی زمین را شخم زد و باروری را افزایش داد، بازدارنده‌ها را تقلیل داد و در نظام سعی و خطا راهکارهایی را برای فعال کردن عوامل بیرونی فراگرفت و آن را آموزش و ترویج داد. انسان در این مرحله دو قسمت از تسهیل رشد را دنبال کرد: یکی آموزش و دیگری ابزارسازی. این همان دانش و فنّاوری است که همواره به‌مثابه عوامل بیرونی محرک رشد عمل کرده‌اند؛ اما در گستره نظام سنت و تا پیش از انقلاب تکنولوژی، مسئله هوشمندی و نبوغ در پدیدار شدن رشد نقشی کلیدی داشت؛ و این توانایی، به‌جز در موارد استثنا، عموماً به‌صورت هرمی معکوس در اختیار لایه‌های خاصی از اشراف و قدرتمندان جامعه قرار می‌گرفت. تا این همبسته «دانش» و «قدرت» همواره متضمن بازتولید همدیگر باشند. به این ترتیب عموماً امکان رشد در محدوده اشرافیت قرار داشت. آنان خود در تارک قرار نداشتند، اما دانش و هنرپرور بودند تا هم حلقه قدرت را مقتدرتر کنند و هم به زندگی چهره‌ای کیفی بخشند.

اما این مسئله به‌تدریج در آهنگی با منحنی فرارونده می‌رفت تا بدنه وسیع‌تری از جامعه را شامل شود. با هدف رشد روزافزون، فلسفه جدیدی با هدف محوریت انسان بر طبیعت و دانش و فنّاوری مبتنی بر این فلسفه شکل می‌گرفت. هر چند هنوز در دوره برزخی، این امر ابتدا به‌صورت خودجوش و آشفته دنبال می‌شد. گرچه طبقه متوسط به تکامل نرسیده و هنوز رسمیت مدنی نیافته بود، به مدد تحولات اجتماعی و سیاسی در بخش‌های مقتدر جهان، تحول به سمت همه‌گیرتر شدن امکان رشد پیش می‌رفت.

اعتراض و تردید در محکمات مذهبی کاتولیک و پدیداری تکثرِ متکی به سرزمین و زبان و ملیت‌ها، و پس ‌از آن انقلاب ضد اشرافیت در فرانسه، انقلاب صنعتی در انگلیس، و بالاخره انقلاب بلشویکی در روسیه با اتکا به تفکر اقتصادی ـ طبقاتی مارکس و تغییر سؤالات فلسفی به سؤالات اجتماعی و ادراکی و ظهور سوسیالیسم به جایگاه طبقه متوسط تحکیم می‌بخشید. نهادهای مدنی دموکراتیک قوانینی در جهت پشتیبانی و امکان رشد برای این طبقه وضع می‌کردند و برای حصول به این اهداف نهادهایی تأسیس شدند که برنامه‌ریزی راهبردها و افکار را ترسیم می‌کردند و از این‌جا بود که مسئله توسعه شکل گرفت.


توسعه در شهر
توسعه در شهر
توسعه شهر تهران

در واقع آنچه امروز «توسعه» می‌نامیم، امری برای همگانی کردن «رشد» در چارچوب برنامه و ترسیم چشم‌اندازهای جامعه رفاه بود؛ و برای رسیدن به این چشم‌انداز، عوامل بیرونی رشد قدرت یافتند و حتی این مکانیسم‌های تسریعی تبدیل به ارزش شده و رفته‌رفته همگام شدن با این روند و یا به‌عبارتی «توسعه‌یافتگی» تبدیل به‌نوعی از برتری شد و جهان به توسعه‌یافته (برتر)، در حال توسعه (میانه)، و عقب‌مانده تفکیک شد. اما به‌رغم هدف توسعه در تعمیم رشد در مسیری موازی، برخی نوع غلیظی از سوداگری را با بهره‌گیری از استعدادهای آزادشده در ساختار نوین اجتماعی دنبال کردند و توسعه را به‌سوی تغییر الگوی مصرف و سازمان‌دهی هرچه بیش‌تر برای اعمال قدرت سوق دادند. این پیوستار نوین از دانش و فنّاوری و قدرت سیاسی و اقتصادی که از سوی جهان‌بینی نظام جدید پشتیبانی و نظریه‌پردازی می‌شد به مدد تعقل ابزاری و مثبت‌اندیشی حاصل از دانش و فنّاوری به چنان فجایعی در نیمه اول قرن بیستم انجامید که به قول آدورنو و هورکهایمر  «کره خاکی، که اکنون به‌تمامی روشن گشته است، از درخشش ظفرمند فاجعه تابناک است». تداوم این نوع نگاه منفعت‌طلبانه و سوداگرانه به توسعه، اندک‌اندک صدای اعتراض و انتقاد گروه‌ها و شخصیت‌ها را برمی‌انگیخت و به‌تدریج نحله‌هایی از اندیشه شکل می‌گرفت که چون آیینی جدید رویکردی اخلاقی و انتقادی به امر توسعه حاکم را ترویج می‌داد. نحله‌هایی که امروز بیش ‌از پیش در سرتاسر جهان صدای انتقاد و فعالیت‌های عملی‌شان در برابر این شکل از منطق توسعه بلند است. هنوز هم بخش قابل‌توجهی از این حساسیت بیش‌تر کمّی و مربوط به عوامل مادّی محیط است، اما پوشیده نیست که خودداری از سلطه‌گری و مداخلات بی‌محابا امری اخلاقی است که انسانِ خرَد ابزار، سودمدار، و فرصت‌طلب متجدد را به‌نقد می‌کشد. اولین نتیجه این پرسش‌گری فلسفی، تشکیک در خرَد انسان و مقام وی در تارک هستی است. این‌که چه‌قدر حق دارد در مسیر خلقت مداخله کند و تداوم وجود و آسایش خود را به چه قیمتی به محیط تحمیل می‌کند و مقام خوشبختی انسان در کجا قرار دارد. گرایش به حفظ محیط ‌زیست نه از سر تفنن و حتی بهره‌گیری مناسب برای بقای انسان، بلکه به این مفهوم که حد مداخله انسان در طبیعت بی‌نهایت نیست؛ و او اشرف مخلوقات، به این معنی که می‌تواند همه هستی را به زیر بکشد، نیست.

در کشور ما، سال‌هاست که مفهوم ارزشی «رشد» در عمل به مفهوم «توسعه»، با همان درجه از سوداگری و منفعت‌طلبی، استحاله شده است. این دید سرمایه‌داری که از مسئله توسعه به‌صورت سپری محافظ استفاده می‌کند و سوداگرانه به تغییر و بهره‌کشی از محیط می‌پردازد و به مصرف دامن می‌زند و حتی در جوامعی چون جامعه ما ترویج می‌گردد مفهوم تغییر‌شکل‌یافته و مخرّب «توسعه» است. ما در سرزمینی سخت (گرم و خشک) زندگی می‌کنیم که در طول زمان برای سکونت در آن راهکار یافته‌ایم، این راهکار‌ها می‌تواند تحول و تداوم یابد؛ اما زمانی که بدون تفکر، تعمق و توجه به تجربه تاریخی و واقعیت‌های زیست‌محیطی و تنها با اعتنا به شکل ظاهری از الگو‌های کاملاً متفاوت انطباق‌نا‌پذیر توسعه تقلید می‌شود، بخش مهمی از هویت اصیل فرومی‌ریزد؛ زیرا این نوع تصمیم‌گیری متکی بر نوعی نگاه است که در آن تفکر عمیقی به بستر وجود ندارد. در حالی که توسعه پایدار توجه به محدودیت‌ها و امکانات محلی را پایه تصمیم‌گیری می‌داند، میزان و سرعت تغییر و مداخله را متناسب با ظرفیت‌های اقتصادی ـ اجتماعی و فنّاوری محلی توصیه می‌کند.

از طرف دیگر، مسئله هویت، آن‌گونه که برخی می‌پندارند، مفهومی ثابت نیست. هویت نیز مانند بسیاری دیگر از تجربیات بشری امری شکل‌گرفته در چالش است. چالش خود با دیگری؛ اما در این تنازع، نوعی از جهت‌گیری درست است که بقای انسان را تضمین می‌کند. هویت اصیل (original) هر چیز، نوعی هویت است که در تغییراتش عوامل ابقاکننده را از دست ندهد. در واقع، هویت جمعی نتیجه تمامی رویکرد‌های موفق یک جامعه در چالش‌ها برای تداوم است. این روندِ روبه‌جلو در صورت تعادل نسبی در میان لایه‌های اجتماعی می‌تواند منجر به‌نوعی از توسعه با کم‌ترین عوارض منفی شود؛ اما بی‌توجه به عوامل تداوم‌بخش زندگی در یک محیط، حیات اجتماعی و فرهنگی را دچار بحران می‌کند.

هویت غربی، که بسیاری در این سرزمین مشغول الگوبرداری از آن هستند، در بستر خود مسئله‌ای اصیل و یک‌پارچه است؛ زیرا توسعه در آن‌جا امری تدریجی و طبیعی و تاریخی است، اما در بخش‌هایی چون خاورمیانه و حتی شبه‌قاره مسئله توسعه و نوع نگاه به آن امری تقلیدی است نه تکوینی، و چون این مدلِ اکتسابی بر انگاره‌های بستر متفاوت نمی‌نشیند، چیزی جز تضاد و تخریب به‌بار نمی‌آورد. با وجود این، بخش تأثیرگذاری از نظام مدیریت و تصمیم‌سازی در این سرزمین متفق‌القول وضعیت کنونی را آرمانی قلمداد کرده و در تعقیب چشم‌بسته و ضعیفِ الگو‌های توسعه غربی درنگ نمی‌کنند و هویت آشفته کنونی برایشان جذاب است. مدل توسعه غربی، در بُعد آرمان‌های روشنفکرانه، نظامی است مردم‌سالار با به رسمیت شناختنِ حق شهروندی، ایجاد رفاه در جامعه، اعطای فرصت‌های یکسان رشد در زمینه آموزش، بهداشت، سکونت، کار و امنیت، بهره‌گیری از ابزارها و حتی رباط‌ها که برای آسایش زندگی در توسعه چشم‌اندازی دلربا و قابل‌تعمیم است. اگر شیوه‌های تحقق توسعه بر احترام و حفاظت از بستر طبیعی و انسان‌ساخت استوار باشد، می‌تواند ایجادکننده هویت اصیل معاصر باشد.

در سوی دیگر، برخی بر آن‌اند که با تجویز الگوهای تاریخی می‌توان محیط را بسامان کرد، اما تجویزِ صرفِ صورت‌های سنتی، ناشی از درک عمیق تاریخی نیست، هم‏چنان که دنباله‌روی بی‌چون و چرا از مظاهر مدرن هم نتیجه فهم بنیادین از این رویکرد نیست. و بالاخره گرایش به متوسط‌گرایی است که ملغمه‌ای از مظاهر شبه‌سنت و شبه‌مدرن‌ و به‌نوعی پوپولیسم در جامعه منجر می‌شود. در سرزمین تاریخی ایران‌، طی چند‌ هزاره، منابع محیطی و شرایط زیست با تغییرات اندکی استعداد خود را برای حیات نشان داده است: آب، که منبع اصلی حیات است، در دره‌های کوه‌پایه‌ها به‌صورت فصلی و یا از محل چشمه‌ها با جریان ظریف دائمی و یا به‌صورت تحت‌الارضی از طریق قنوات تأمین می‌شد و میزان آن کمابیش با بارش‌های سالانه هماهنگ بود؛ در هر جا که استعداد باروری طبیعت وجود داشت، در آن کاشت و برداشت صورت می‌گرفت و ساخت‌وسازها در حاشیه آن انجام می‏شد. در این سکونت‌گاه‌ها آب مصرفی در کانون فضای باز محصور خانه قرار داشت و پس از استفاده برای شست‌وشو، صرف آبیاری باغچه‌های میانی می‌شد؛ و چون جنگل‌ها بسیار محدود بودند، در سوخت به‌شدت صرفه‌جویی شده و تولید حرارت برای پخت‌وپز، برای گرمایش فضا نیز استفاده می‌شد و رابطه سنجیده با خورشید و تهویه طبیعی بخش مهم انرژی برای ایجاد آسایش را فراهم می‌کرد. بدین ترتیب، آلودگی‌های محیطی و اکسید کربن یا جزایر گرمایی سروصدا و زباله در کار نبود. در دوران شبه‌توسعه کنونی، درختان صدساله را، که ریه تنفسی و سایه‌اندازِ شهرهای ما هستند، قطع می‌کنند و به‌جای آن ساختمان‌های مرتفع متراکم می‌سازند، منابع انرژی و آبی به‌واسطه الگوی زیستی مصرفی کنونی، به‌شدت تقلیل یافته و یا آلوده می‌شود و ظاهراً این میزان مصرف بسیار بالاتر از میزان جهانی است.

در حالی ‌که این شهرها هر روز گسترده‌تر می‌شوند، ارتباطات در شهرها هنوز فردی و آشفته است و این مسائل در کنار تولید شبه‌صنعتی در حاشیه شهرها، ساختار محیط را دگرگون ساخته و آن را به‌شدت آلوده و گرم و پرسروصدا و غیرقابل زندگی کرده، بارش را به حداقل رسانده، و آب‌وخاک را آلوده است. به‌تدریج و دیر یا زود تولید ثروت از مسیر منابع به‌پایان می‌رسد و بحران‌های مخرب اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی هم به‌زودی به این شرایط آشفته اضافه خواهد شد. تجربه تاریخی این سرزمین نشان می‌دهد در یک مسیر چالشی بین مدعیان همواره بقای اصلح صورت می‌گرفت و تقلید به مفهوم دنبال کردن سنت‌های حسنه بوده نه روزمرگی، و این یعنی تقلیل جدل و خطر کردن و آرام گرفتن در پرتوِ اتصال به جریان عمومی معرفت. در چنین فضایی، توسعه صورت‌گرفته، موبه‌مو با شرایط سرزمینی انطباق داشت و در واقع این توان سرزمین بود که نقشه زیردست توسعه را رقم می‌زد.

در دوران معاصر، انقلاب اسلامی با هدف بازنگری ریشه‌ای‌ در مسائل فرهنگی و اقتصادی و شیوه توسعه‌ای رخ داد. شیوه‌ای که مصمم بود تا در فرصت کوتاهی ایران را به دروازه‌های تمدن بزرگ برساند، اما متأسفانه به دلایل مختلف و تنش‌های پیاپی در دهه اول انقلاب فرصت تفکر در مورد توسعه در جامعه فراهم نشد. این دهه می‌توانست فرصت طلایی برای اندیشیدن و راه‌یابی به توسعه پایدار باشد، اما عملاً به روزمرگی گذشت. جریان معماری و ساخت‌وساز در شهرها، در دهه شصت، به‌کندی سپری می‌شد، اما به دلیل محدودیت منابع لااقل تأثیر چندان مخربی در محیط نمی‌گذاشت؛ اما در دوران پس از جنگ و هم‌زمان با ورود حجم قابل‌توجهی از نقدینگی نفتی به بازار سرمایه‌گذاری ساختمان و مسکن، ماشین توسعه به شکل محسوسی به‌حرکت درآمد. هم‌زمان با شروع این شکل از توسعه در ایران، تأثیرات فرهنگی و اجتماعی این نوع نگاه نیز، بیش ‌از‌ پیش، آشکار می‌شد. در تفکر کنونی شبه‌توسعه در جوامعی چون ما، که به‌ویژه به‌واسطه اهرم‌های مالی و یا رابطه با قدرت لااقل برای گروهی امکان مداخله فراهم ‌شده، حق تعبیر و تفسیر برای مردمانی ایجاد گردیده که فرصت‌های کافی برای رشد و درک مبانی آن را نداشته‌اند؛ و از آن‌جایی‌که امکان نقد، این مهم‌ترین ویژگی مدرنیته در این سرزمین، بسیار محدود است، رشد و سیطره این رویکرد می‌رود تا به‌تدریج به یک هنجار و حتی مشخصه غالب نسل کنونی ایرانیان تبدیل شود. غفلت از ایجاد چنین فرصت‌هایی توسط مدیران جامعه جهت گفت‌وگو و نقدهای بنیانی به سود تداوم آشفتگی کنونی است که به‌سرعت جامعه را به‌سوی ناپایداری سوق می‌دهد.

ما برای ماندگاری و برای ثبات پایدار راهی جز تألیف و یافتن راهکارهایی در امتداد تجربه تاریخی و با شناخت دقیق سرزمینمان نداریم. آینده سرزمین نیمه‌خشک، کوهپایه‌ای، و کویری ایران نه‌مانند سرزمین‌های اعراب و نه مانند سرزمین‌های شمالی است؛ همان‌گونه که تکثر در طبیعت بی‌نهایت است در افکار و رویکردهای انسانی و اجتماعی، که خود بخشی از طبیعت است، نیز وضعیت به همین منوال است. به همین علت پیچیدگی راه‌حل‌ها در این سرزمین بسیار بیشتر است. جهانی‌سازی و همگن‌سازی جهان، که از سوی جهان توسعه‌یافته تبلیغ می‌شود، یک فریب بزرگ است. تنها در سایه منطقه‌ای بودن و درک واقع‌بینانه، اتکا به ظرفیت‌ها و ارائه راهکارهای متکی بدان در یک مسیر اصلاحی می‌توان جهانی شد. جهانی بودن به مفهوم تساهل در فهم افکار دیگران، نه محدود کردن و یا پذیرش بی‌چون‌وچرای آرای ایشان است و برای رسیدن به این نقطه می‌بایست اعتمادبه‌نفس داشت نه توهم. اعتمادبه‌نفس زمانی ایجاد می‌شود که حرفی برای گفتن و کالایی برای ارائه وجود داشته باشد. این یعنی همگام شدن توسعه، با ظرفیت‌های منطقه‌ای و گام برداشتن در مسیر توسعه پایدار؛ و این همان تداوم تجربه تاریخی و بازسازی مرزهای هویت پایدار است.


تصویر سربرگ: عکس هوایی از روستای خرانق، شهرستان اردکان عکاس: مهدی خبره‌دست 

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!