فصلنامه معماری و فرهنگ . سال هفدهم . شماره‏ پنجاه‌وچهارم . تابستان ۱۳۹۵ . صفحات ۷ تا ۱۰

. هویت، شهر و فرهنگ .

در باب تعریف هویت بهتر این است که از اشتباهات رایج در فهم مفهوم هویت آغاز کنیم. هویت در جواب سؤال کیستی مطرح می‌‏شود، یعنی وقتی که می‏‌پرسند شما کی هستید، سؤالی در باب هویت مطرح شده است. ماهیه از چیستی و هویه از کیستی پرسش می‌کند. بنابر این هنگامی که از هویت صحبت می‌کنیم در مورد مشخصات یک پدیده صحبت نمی‌کنیم. پس فرقی بین مفهوم شخصیت و هویت هر چیز وجود دارد. شخصیت متشکل است از شاخصه‌‏های هر پدیده و ممکن است که یک انسان؛ زیبا باشد، قد بلند باشد، حسود باشد و فرض کنید سخاوتمند. این مشخصات اوست و به ندرت تغییر می‌کند؛ و شاید برخی از آنها غیرقابل تغییر هم باشد. اما در بررسی مفهوم هویت باید توجه داشت که در حقیقت هویت یک احراز کننده دارد و با تغییر او هویت پدیده مورد نظر نیز تغییر می‌کند. به یک معنی باید گفت  هویت برای چه کسی؟ این چیزی است که بدان کم توجه می‌‏شود. یعنی یک مرد می‏‌تواند برای پسرش پدر باشد وقتی که از پسرش می‌پرسند که این مرد کیست؟ در جواب این سؤال هویتی می‌گوید این پدر من است. اگر از همسرش بپرسند می‏‌گوید این همسر من است. محل کار او می‌گوید کارمند من است. آن مرد دارای مشخصات ثابتی است، ولی دارای هویت‏‌های مختلف برای احرازکنندگان مختلف. هر کدام از آن افراد به جهت نسبتی که با آن فرد برقرار می کنند هویتی را در او مورد شناسایی قرار می‏‌دهند.

در تحلیل چگونگی این امر باید به این نکته توجه داشت که تا وقتی آشنایی و اتصالی بین مشخصات آن موجود و داشته‌های ذهنی آن فردی که آن مشخصات را مورد سؤال قرار می‏‌دهد وجود نداشته باشد احراز هویت ممکن نمی‌‏شود. یعنی اگر هیچ شناسایی از مشخصات آن فرد در ذهن سؤال کننده وجود نداشته باشد در جواب او کیست؟ می‌گوید نمی‏‌دانم! یعنی هیچ مشخصه‌‏ای در او نیست که در سؤال کننده مسبوق به سابقه باشد. یعنی در ذهن شما باید یک مطلب وجود داشته باشد، در او هم خاصیتی وجود داشته باشد و وقتی این دو با هم اتصال برقرار کنند شما احراز هویت می‏‌کنید. بنابراین این که بعضی گفته‌اند بی‏‌هویتی معنی ندارد تفاوت بین شخصیت و هویت را متوجه نشده‌اند. این رمز قضیه است. یعنی اگر می‏‌خواهید چیزی هویت‌مند باشد باید آن کسانی که در مقابل آن قرار می‏‌گیرند بتوانند سابقه‌ای از یکی از مشخصات آن‌ را در ذهن داشته باشند. بنابراین اگر ما یک اثر معماری را در یک جایی می‌‏سازیم که هیچ یک از عناصر آن سابقه‌‏ای در ذهن مخاطبان ندارد این اثر برای آنها بی‌‏هویت است، چون سابقه‏‌ای برای آن در ذهن پیدا نمی‏‌کنند.

این مقدمه لازم بود تا اکنون که مایلیم در مورد هویت معماری و شهر و یا توسعه شهری با هویت صحبت کنیم روشن باشد که اگر می‏‌خواهیم موجودی هویت‌مند داشته باشیم باید خصوصیاتی قابل شناسایی برای مخاطبان در آن وجود داشته باشد. اما در مورد موضوع توسعه نیز نکاتی وجود دارد که توجه به آن برخی مسائل مربوط به هویت را تبیین می‌نماید. به ‏نظر من به ‏کار گرفتن کلمه توسعه برای آنچه مقصود ما از ترسیم آینده شهر است درست نیست. توسعه از ریشه وَسَعَ می آید و وَسَعَ به معنی گسترش هر چیز است. همان ‏طور که از لغت پیداست قاعده خاصی بر این گسترش حاکم نیست. یا حداقل قرار است ما قاعده مورد نظرمان را بر این گسترش حاکم کنیم. در حالی که باید اذعان کرد که هر شهر دارای قاعده درونی است که در طول زمان در آن مکان خاص و بر اساس خواست مردم آن شهر شکل گرفته و تداوم یافته است. به‏ همین جهت بنده استفاده از کلمه رشد را، که دلالت بر تبعیت از قاعده‌ای درونی در ترسیم آینده دارد، مجاز می‌دانم. وقتی شما یک هسته خرما را در زمین می‌کارید درخت خرما  سبز می‌شود و گردو را می‌کارید درخت گردو حاصل می‌شود. هر دو هسته هستند ولی یک قاعده‏ای در آنها وجود دارد که براساس آن قاعده رشد می‌کنند. اگر به مشتقات کلمه رشد مثل مرشد، رشید و ارشاد نیز توجه کنیم متوجه خواهیم شد که نقش هدف‌مند بودن و هدایت در آن بسیار پر رنگ است. باید پذیرفت که هر حرکتی غایتی دارد و غایت توسعه شهر با تعبیری که گفته شد عملاً شهرهای توسعه‌‏یافته کنونی در جهان خواهد بود. در حالی‏ که کلمه رشد ما را متوجه قاعده درونی شهر یا بن وجودی آن یا به تعبیر نویافته امروزین ژن شهر (Regeneration) می‌نماید. ما در حقیقت باید به دنبال این باشیم که جامعه، شهر و معماری ما بر اساس قواعد درونی خودشان رشد پیدا کنند.

 همین جا می‏توان پل مورد نظر بین هویت و معماری و شهر را جست‏ و جو کرد. ملاحظه می‌کنید که توجه به مفهوم رشد نوعی نگاه به داشته‌های ذاتی هر چیز دارد و اگر آن طور که توضیح داده شد به مفهوم رشد توجه شود، یعنی از قاعده درونی و قاعده‌ای مسبوق به سابقه و قاعده پیشینی معماری و شهر استفاده شود آثاری هویت‌مند به وجود خواهد آمد. وقتی با دریافتی غلط از مفهوم خلاقیت تنها نوآوری ــ نه به معنی ارائه نوعی ارجحیت یا به آوری در کار ــ بلکه صرفاً به عنوان طرح امری بی‌سابقه توجه می‌شود چگونه باید توقع هویت‏مندی از این آثار را داشت؟

لذا روشن است توسعه‏ای که مسبوق به سابقه نیست هیچ رابطه‏ای با هویت ندارد زیرا طبیعتاً عنصری در آن یافت نمی‌شود که مورد شناسایی مخاطبان باشد. وقتی ما یک معماری یا شهر را برای کسانی که از آن استفاده می‏کنند به شکلی در می‏آوریم که هیچ سابقه‏ای از آن در ذهنشان وجود ندارد، خوب نباید توقع به جا آوردن، شناسایی یا هویتمندی را داشته باشیم. این پیشینه یا قاعده درونی چقدر به آفرین است و چقدر راندمان را بالا می‏برد؟ چقدر ظرفیت‏های جدید آفرینش ایجاد می‏کند؟ و … بحث‏هایی است که می‏توان در جای خود به آنها پرداخت.

حال شاید این سؤال پیش بیاید که این سابقه چیست؟ و چه معنایی دارد؟ مردم هر جامعه تحت نفود خصوصیات سرزمین یا مکان زیست خود و در طول زمان و آنچه در این طول حادث می‌گردد و با تبعیت از باورهای انتخابی خود تجربیاتی را کسب می‌کنند که به تدریج تار و پود نگاه ایشان را به جهان و قوام فرهنگ و ذوق ملی‌شان را شکل می‌دهد. آنچه به عنوان تجربیات طولانی تاریخی در یک سرزمین رخ می‌دهد، تشکیل‌‏دهندۀ سنن اجتماعی یا فرهنگ آن جامعه است که اگر به درستی فهم شود و خطوطش مانند تار و پود یک فرش خوانده شود در گسترش آتی آن از قاعده پنهان حاکم بر این فرش بهره‌مند خواهیم شد. بنابراین فرش براساس همان قاعده‏ای که تا به حال ساخته شده بوده ادامه پیدا می‏‌کند. این بدان معنی است که نه در گذشته متوقف مانده‌ایم و به تقلید از آن می‏‌پردازیم و نه یله و رها بی‌هیچ چارچوبی آینده را رقم می‌زنیم. در این صورت است که ما از قاعده درونی رشد استفاده کرده‌ایم. در حالی که اگر در این موقعیت بخواهیم از توسعه صحبت کنیم می‏‌توانیم از رج امروز به بعد هر شکلی را که دلمان می‏‌خواهد ببافیم. خوب در این حالت نیز این فرش بافته خواهد شد اما شما آن ترکیب و قاعده و تناسب را از دست خواهید داد و نباید انتظار هویت‌مندی از آن داشته باشید.

فرهنگ یک ملت مثل یک فرش با طرح و رنگ و بافت مشخص است که در طول زمان تا به امروز بافته شده. این طرح و رنگ و بافت بر اساس تعامل استعدادها و ظرفیت‌های محیط و انسان شکل گرفته است. اگر بخواهیم با حداکثر راندمان بدون دوباره کاری و آزمون و خطا، از این ظرفیت‌ها استفاده کنیم ناچار باید آنها را بشناسیم. بدین ترتیب ما با نقاط قوت و ضعف ملی خود آشنا می‌شویم و خواهیم دانست بر کدام قاعده عمل کنیم تا رشد کرده و به معنی واقعی پیشرفت کنیم.

همان طور که شخصیت هر فرد با گرایش‌ها و توانایی‌ها و ضعف‌های گوناگون در طول زندگی او شکل می‌گیرد، هر ملت هم دارای خصوصیاتی است که در طول تاریخ حیات او صورت پذیرفته و با شناسایی و اتکاء به آن می‌توان برنامه‌های رشد آتی آن را تعیین کرد. در مورد ایران هم باید توجه داشته باشیم که ما نیز فهم و ذوق و رویکرد ویژه‌ای نسبت به عالم داریم که بر اساس همین  نقاط ضعف و قوت در طول زمان شکل گرفته و هر اقدامی بدون در نظر گرفتن آن راه به جایی نخواهد برد. مثلاً یکی از  پرافتخارترین خصوصیات ملت ما نگاه عرفانی او به عالم است، که ظهور آن در تمام زندگی ما مشهود است. به پدیده‏ای مثل جنگ نگاه کنید، جنگ خصوصیات و تعریف مشخصی دارد اما وقتی در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما واقع می‌شود تبدیل به مدرسه عشق، کانون تربیت یا کارگاه آدم‌سازی می‌گردد. این دیدگاه را در همه چیز می‏‌توان پیدا کرد در نگاه به طبیعت، در هنر در روابط اجتماعی در آداب و مناسک و … این تنها یکی از شاخصه‌های فرهنگی ماست. با فهم و اتکاء به چنین داشته‌هایی می‏‌توان قاعده رشد آتی در هر زمینه‌ای از جمله معماری را تبیین کرد.

اگر کسی بخواهد بدون شناخت این ظرفیت‌ها آرزوی اصلاح داشته باشد حکم مربی فوتبالی را پیدا خواهد کرد که بدون شناخت خصوصیات بازیگرانش آنها را در پست‌های مختلف بگمارد و آرزوی پیروزی هم داشته باشد. به این ترتیب است که امروزه رجوع به پیشینه تاریخی و فرهنگی و اعتقادی کشور برای دستیابی به توسعه قاعده‌مند یا رشد ضرورت می‌یابد. آنچه که آرزو داریم آن است که علف سر ریشه خودش سبز شود و ما واقعاً ایرانی باشیم و همان ذوق و همان گرایش‏ها را بتوانیم بشناسیم و امتداد دهیم.


هویت

پس اولین سؤال ما که رابطه بین هویت و توسعه است بدین ترتیب خلاصه می‌‏شود که برای هویت‏‌مند بودن هر امری نیاز به آن است که شاخصه‌‏های آن امر مورد شناسایی مخاطب قرار گیرد و توسعه وقتی مفهوم و معنا پیدا می‏‌کند که قاعده‏‌مند باشد و براساس قاعده‏‌های پیشینی و براساس شناخت محدودیت‏‌ها و ظرفیت‏‌های موجود در یک ملتی پدید آید. اگر ابتدا خودمان را بشناسیم ــ که البته نیازمند مراجعه به میراث گرانقدر مادی و معنوی کشور است ــ و بر اساس این شناخت عمل کنیم در این صورت آنچه انجام می‏‌دهیم هویت‌مند خواهد بود؛ زیرا هویت یک امر جعلی و یک عمل الحاقی نیست. هویت وقتی در هر چیز فراهم می‌شود که مبتنی بر قواعد رشد باشد، در غیر این صورت امری جعلی و کاری مصنوعی است که هیچ گاه نمی‏‌تواند هویت‏‌ساز باشد.

اما سؤالی که عموماً مطرح می‌شود این است که در دنیایی که هر روز شاهد رشد بیش‏تر وسایل ارتباط جمعی است و همه از حال هم مطلع می‌شوند چگونه می‏توان از خصوصیات ویژه یک فرهنگ صحبت و از بقاء آن دفاع کرد؟ پاسخ از مقایسه دو کلمه روشن می‌شود؛ وحدت (Unity) و یک‏‌شکلی (Uniformity) فرهنگی. باید توجه داشت که این دو با هم تفاوت بسیار دارند. وقتی شما از جهانی شدن در معنی یک شکلی فرهنگی صحبت می‏کنید یعنی قبول می‌کنید که آنچه در شرایط اقلیمی، تاریخی و اعتقادی متفاوتی تولید شده است و در بستر خود می‏تواند کاملاً مطلوب هم باشد قابل استفاده برای شما با تمام تفاوت‌ها ــ اعم از این که آنها را می‌شناسید یا نه ــ ‌باشد.  این یک نگاه است که اگر اهالی یک فرهنگ به آن و زیان‌هایش کم توجه باشند محکوم به تسلیم به آن خواهند بود. اما رویکرد دیگری هم برای آینده تعامل فرهنگ‌ها وجود دارد که به آن وحدت فرهنگی می‏گوییم. باید توجه داشت که دنیا صور مختلفی از پاره فرهنگ‏ها دارد. فرهنگ‏ها در برخی موارد دارای تفاوت‌هایی هستند. این تفاوت‏ها هم دارای مراتبی است. مسلماً بسیاری اشتراکات انسانی در همه فرهنگ‌ها وجود دارد. اما هرچه به مباحث جزئی‌تر می‌رسیم تفاوت‌ها آشکارتر می‏شود.

حال باید ببینیم منظور ما از وحدت فرهنگی چیست؟ در پاسخ به این سؤال پیشنهاد می‌کنم یک تیم فوتبال را در نظر آورید، هریک از اعضا وظیفه خود را با اتکا به توانایی‌های خاص خود انجام می‌‏دهند و ضرورتاً شباهت یا یک شکلی بین رفتار ایشان وجود ندارد اما همه در تعامل کامل با یکدیگر یک هدف را تعقیب می‌‏کنند گل زدن به طرف مقابل. برای دستیابی به این هدف کسی رفتار دیگری را تقلید نمی‌کند و طبیعتاً قرارگرفتن هر بازیکن در پستش به توانایی‌های او بر می‌گردد. هریک از اعضاء جامعه بشری نیز می‌تواند و باید با نگاه به داشته‌ها و نداشته‌های خود جایگاهی برای برقراری ارتباطی معقول با سایر جوامع در جهت تأمین سعادت بشری به‏عهده بگیرد. این موجب بقاء و رقاء هر فرهنگ ضمن برقراری کامل تعامل و مبادله فرهنگی در سطح جهانی خواهد شد و اجازه ذوب شدن فرهنگ‌های نابرخوردار از وسایل ارتباط جمعی را در فرهنگ‌های مسلط نخواهد داد.

امروز در حوزه اقتصاد این مطلب روشن و جاافتاده‌تر از حوزه فرهنگ است. یعنی هر کشور بنا به امکانات و قابلیت‌های خود، تولید بعضی محصولات را به راحتی و با کیفیت بالا انجام می‌دهد آن‏را با سایر کشورها مبادله و کالای ایشان را دریافت می‏‌کند. خوب این عاقلانه است که ما آنچه می‌‏توانیم با هزینه کم‏تر و مرغوبیت بیش‏تر تولید کنیم به دیگران عرضه کنیم و بالعکس.

مثلاً همان‏طور که قبلاً اشاره شد شاید بتوان ایران را سرآمد نگاه عارفانه به جهان دانست. این دستاورد در این اقلیم و با این باورها شکل گرفته و گل‏هایی مانند حافظ، مولانا، سعدی و نظامی و… را پرورش داده است. این امکان وجود دارد که ما این دستاورد را با دیگران به اشتراک بگذاریم و از دیگری مثلاً انضباط و دقت و موشکافی و توجه به مسائل فیزیکی را بیاموزیم. بنابراین ما در یک تعامل بین المللی در جهانی شدن قرار می‏‌گیریم. شاید منظور بزرگانی که از گفت‏‌و‏گوی فرهنگ‏ها سخن گفته‏‌اند، همین بود که در حقیقت هر یک از فرهنگ‌‏ها دستاوردهای خود را به دیگری عرضه کند و در تعاملی جهانی موجب اعتلای بشر گردد. حالا دو تلقی که مطرح شده است را در کنار هم می‏‌گذاریم. یکی، یک شکلی که شما باید مثل دیگری باشید. یکی هم می‏‌گوید که می‏‌توانیم در یک تیم جهانی سرجای خود قرار بگیریم. هر کسی در این جهان جایگاهی دارد… آیا واقعاً همه اعضای یک ارکستر به یک شکل می‏‌نوازند؟ اما از نواختن تک تک آنها یک سمفونی به وجود می‌آید.

از این روست که ما باید تمام توانایی‏‌های کشور خودمان را بشناسیم، ایرانی باشیم، و براساس آن رشد کنیم. این ایرانی بودن، مسلمان بودن را باید باور کرد و با مغز استخوان باور کرد؛ این یک شعار و یا گرایش نیست، یک حقیقت اجتناب ناپذیر است. ما دارای ذوقی مخصوص به خود هستیم که در طول هزارها سال پرورش پیدا کرده، دارای باورهایی هستیم که در طول زمان به دست بهترین متفکران چکش خورده و به یک سلامت و صلابتی رسیده است. وقتی کسی به این واقعیت تجهیز می‌‏شود به یک شخصیت مستقل و انسانی دست پیدا می‏‌کند که البته اشتراکات و افتراقاتی با دیگران دارد ولی نیازی نیست که مقلد و جیره‌خوار آنها باشد یا به عبارتی می‏‌تواند ساز خودش را در آن ارکستر جهانی بنوازد. بنابراین هیچ تباینی بین جهانی‏ شدن و ایرانی بودن وجود ندارد، ما می‏‌توانیم در عین ایرانی بودن جهانی باشیم.


هویت

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!