شهر فاس

فصلنامه معماری و فرهنگ . سال پانزدهم . شماره پنجاه‌وچهارم . تابستان ۱۳۹۵ . صفحات ۸۲ تا ۸۵

. احیای رودخانه در شهر فاس؛ احیای ساختار شهر . عزیزه چائونی .

سهم مشترک پایتخت‌های کهن از تاریخ توسعه

شهر فاس زمانی یکی از بزرگ‌ترین مراکز سنتی جهان عرب بود. این شهر که به‌واسطۀ مولای ادریس، بنیان‌گذار آن، رابطه‌ای قوی با حکومت اموی و خاندان پیامبر داشت، وارث فرهنگ اندلس و معماری گرانادا بود و برای قرن‌ها نقشی مهم در پهنۀ جهان اسلام داشت. تأثیر فرهنگی مسجد ـ مدرسۀ «القرویین» و تأثیر اقتصادی ناشی از قرارگیری در تقاطع دو جادۀ بسیار مهم، جایگاه این شهر را یگانه کرده بود. این دو جاده یکی از جنوب به شمال، صحرای افریقا را به منطقۀ مدیترانه متصل می‌کرد و دیگری که مسیری زیارتی بود از شرق به غربِ مراکش می‌گذشت و ساحل آتلانتیک را به دریای سرخ می‌رساند.

فاس، که تا مدت‌ها از تماس اروپایی‌ها به‌دور مانده بود، در اواخر قرن نوزدهم درهای خود را به روی تمدن صنعتی گشود. تاجران و صنعت‌گران بسیاری از این شهر با اروپایی‌ها و به‌خصوص انگلیسی‌ها و کارخانه‌های نساجی‌شان مرتبط شدند و از این طریق ثروت هنگفتی به شهر وارد کردند. کاخ‌های کم‌نظیری به برکت همین ثروت در اوایل قرن بیستم در شهر ساخته شد که بی‌تردید نشانه و تأثیری از الگوی خارجی گرفته بودند؛ چه از لحاظ ابعاد و چه از لحاظ تزیینات. هرچند که این ساختمان‌ها در حومۀ شهر ساخته شدند و عملاً توسعه‌ای خارج از هستۀ مرکزی محسوب می‌شدند، اما امروز به‌واسطۀ باغ‌ها و فضاهای سبزشان از مهم‌ترین ویژگی‌های منظر شهری فاس محسوب می‌شوند. مراکش در ۱۹۱۲ تحت‌الحمایۀ فرانسه شد و فاس به محاصرۀ جهان مدرن درآمد. فرانسوی‌ها به‌سرعت دست‌به‌کار توسعۀ شهر شدند، و بخش جدید شهر را دورتر از فاس قدیم ساختند. هر چند که ژنرال‌های فرانسوی از ارزش شهر باخبر بودند و کوشیدند علاوه بر محافظت از تک‌بناهای ارزشمند، به استخوان‌بندی کلی شهر نیز آسیبی وارد نکنند، اما شهر جدیدی که ساختند خود یک شکاف عمیق در شهر بود. تفوق حضور  نیروهای خارجی در فاس، با عادات و سکناتی که به کلی با فرهنگ محلی متفاوت بود، به شکافی فرهنگی در شهر منجر شد که آثار آن تا همین امروز نیز باقی است.

فرانسوی‌های علاوه بر این نیز جایگاه فاس را دگرگون کردند و آن را از بسیاری از عملکرد‌هایش مانند تفوق سیاسی و اقتصادی تهی ساختند؛ پایتخت سیاسی را به «ربط» منتقل کردند و بندر کازابلانکا نیز مهم‌ترین مرکز اقتصادی مراکش شد. از این طریق و با جابه‌جایی مراکز قدرت  طبقۀ نخبه‌ای که ساکن فاس بود و بر کشور تسلط داشت کنار گذاشته شد.


شهر فاس
شهر فاس
شهر فاس
شهر فاس

چند دهۀ بعد مراکش استقلال خود را بازیافت، اما برخلاف بسیاری از کشورهای مستعمره با خروج نیروهای خارجی به دامنِ سنت‌های پیش از استعمار بازنگشت. برای نسل فعال مراکش سنت‌هایی که ریشه در فاس و تاریخ چند صد‌ساله‌اش داشت، هیچ جذابیت ایدئولوژیکی نساخت. دوران پسااستعمار نه‌تنها برای جامعۀ مراکش به بازگشت به سنت تعبیر نشد، بلکه جامعۀ مراکش را برانگیخت تا در اولین اقدام به مناسب‌سازی ابزارهای دولت استعماری فرانسه بپردازد؛ نسل اول کارمندان دولت مستقل مراکش در فرانسه تحصیل کرده بودند و بهتر در  قالب نهادهای اداری، آموزشی و اقتصادیِ به‌جامانده از فرانسوی‌ها می‌گنجیدند. نوادگان طبقۀ نخبۀ شهر فاس دوباره قدرت را به‌دست گرفتند، اما به‌جای بازگشت به فاس و تکیه بر سنت‌ها به ربط و کازابلانکا کوچیدند و راه و رسم غربی پیش‌گرفتند. زادگاه آنها فاس، که روزی پایتخت قدرتمند کشور بود، دیگر تنها مرکزی منطقه‌ای در بین دیگر مناطق بود، و البته حتی در این حد هم رقیبی مثل شهر مکنس داشت.

خروج این طبقۀ نخبه، درست هم‌زمان شد با ورود روستاییان مهاجر به شهر و این دو حرکت تغییرات عمیقی در ساخت اجتماعی شهر برجا گذاشت. زندگی در مناطق خوب شهر به‌مرور تبدیل به نماد کسب موفقیت می‌شد و این جدایی‌گزینی اجتماعی، شهر را تبدیل به محل سکونت فقرا و بی‌بضاعتان می‌کرد. ساختمان‌های شهر رو به زوال می‌رفتند، چون خانه‌های قدیمی یا فروخته می‌شدند یا تبدیل به اقامتگاه‌هایی اشتراکی برای مهاجرانی می‌شدند که توانایی پرداخت هزینه‌های نگهداری آن را نداشتند و این خطری بزرگ برای میراث معماری شهر ساخته بود. باغ‌ها و فضاهای سبز شهر نیز از گزند این تغییر در امان نماندند؛ باغ‌های میوه به‌صورت غیرقانونی برای ساخت‌وساز واگذار می‌شدند و به‌مرور شکل شهر عوض می‌شد. تسهیلات عمومی موجود در شهر نگهداری نمی‌شد، چون شهرداری ترجیح می‌داد درآمد خود را صرف مناطق جدید شهر کند؛ حرفه‌مندان شهر نیز کم‌کم به‌علت فقدان مشتریان کافی با وضع مالی مناسب از شهر کوچیدند و چهرۀ اصلی اقتصاد شهر را به فعالیت‌های غیررسمی اقتصادی واگذاردند که نقش بسیار پررنگی در حیات اقتصادی شهر داشت.

مسائلی که مطرح شد، مسائلی آشنا هستند که در تاریخ فراز و فرود بسیاری از پایتخت‌های کهن مشترک‌اند. فاس خصوصیات منحصر‌به‌فرد بسیاری دارد؛ از چرایی شکل‌گیری، مکان‌یابی، گسترش هستۀ اولیه، برقرارکردن روابط فرهنگی و اقتصادی با دنیا و رام‌کردن شرایط اقلیمی به کمک فضاهای ساخته شده، هر کدام تجربه‌ای یگانه در فاس دارند ــ کما این‏که برای هر شهر دیگری در دنیا نیز چنین است ــ اما پیگیری داستان فاس از خلال تجربه‌ها و تلاش‌های سازمان‌های دولتی، سازمان‌های بین‌المللی، نخبگان شهر، و به پشتوانۀ انگیزۀ شهروندان، خوانش تجربه‌ و تلاشی است برای گام‌برداشتن در جهت رفع این معضلات مشترک.


شهر فاس
شهر فاس
شهر فاس

تاریخ طبیعی شهر

فاس در دره‌ای کوچک قرار گرفته است که کوه‌ها و تپه‌ها احاطه‌اش کرده‌اند. استراتژی انتخاب این نقطۀ خاص برای برپایی و گسترش شهر، تحت‌تأثیر یک عامل مهم بوده است: منابع آب. رود فاس، که از دشت سا‌ئیس سرچشمه می‌گیرد و توسط بی‌شمار آبراهه در طول مسیر تغذیه می‌شود، قلب ساختار شهر را تشکیل داده است. در گذشته، سیستمی غنی آب این رودخانه را برای استفاده‌های خانگی و هم‌چنین برای آبیاری باغ‌ها مدیریت و هدایت می‌کرد. همان‌طور که هسته‌های شهری شروع به گسترش کردند این سیستم هیدرولیک نیز بزرگ‌تر و پیچیده‌تر شد و بی‌شمار شاخۀ زیرزمینی شکل داد که تعداد بسیاری «پخش‌آب» را در کنج خیابان‌های باریک شهر تغذیه می‌کردند. این پخش‌آب‌ها، جریان حیات‌بخش آب را به سمت حیاط‌های مرکزی خانه‌ها هدایت می‌کردند. در حیاط مرکزی هر خانه آب از فواره‌ای جاری می‌شد و بعد از طریق داکت‌های داخلی به سمت حمام و آشپزخانه می‌رفت. به‌طور کلی فاس شهری است که بر روی منابع آبش ساخته شده است. صدها فواره و آسیاب و کارگاه کوچک، که نیروی خود را از آب می‌گیرند، نیز همین تصویر را از شهر نشان می‌دهد. سیستم مبتکرانۀ توزیع آب در خانه‌ها، که با تکیه بر آن شهر توانست برای سده‌ها اهمیت خود را حفظ کند، خروجی دفع زباله را نیز تدارک دیده بود؛ در نقاطی مشخص‌شده، انشعابات رود زباله‌ها را به نهر بوکرب هدایت می‌کردند. این رودخانۀ دوم نیز از میان شهر می‌گذشت. چون جمعیت شهر از سال ۱۹۰۰ تقریباً سه برابر شده بود و چون ترکیب زباله‌های دورریز عوض شده بود، آلودگی رودخانه کم‌کم به یکی از بزرگ‌ترین مشکلات شهر تبدیل شد. از آن روز برای حل این معضل تصمیمات مقطعی بسیاری گرفته شده؛ پوشاندن بخش‌هایی از رودخانۀ آلوده با بلوک‌های بتنی یا جداکردن رودخانه از حیاط روزمرۀ شهر. هر کدام از این تصمیم‌ها بخشی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد فاس را نادیده گرفته بود و چهرۀ شهر را از حیاتِ به سبک فاس تهی کرده بود. فاس، در طول زمان، از شهری پویا در جوار رودخانه‌هایی حیات‌بخش به شهری آلوده و منفعل تبدیل شده بود.


شهر فاس
شهر فاس
شهر فاس
شهر فاس
شهر فاس

طرح مسئله؛ بازتعریف مسئله؛ پایش مسئله

عزیزه چائونی، معمار و فعال مدنی مراکشی، وقتی تصمیم گرفت از فرصتِ وامِ تعلق‌گرفته به شهر برای ساماندهی به سیستم فاضلابش استفاده کند، احتمالاً تمام این تاریخ محیطی ـ اجتماعی را در ذهن داشت و به همین دلیل کوشید «همه» را قانع کند که رودخانه روح شهر است و بنابراین در تدارک یک سیستم فاضلاب جدید برای شهر، روح آن نباید فراموش شود. البته کاملاً طبیعی است که کارِ قانع‌کردن دست‌اندرکاران پروژه بسیار پیچیده و طولانی بود؛ چرا که معدود مدیرانی هستند که حاضرند در ازای دستیابی به افقی بلندمدت‌تر، برای خود «دردسر» درست کنند و به‌جای حل‌ کردن یک مسئله، به چند مسئله در آنِ ‌واحد بیندیشند. بودجۀ اختصاص داده شده فقط برای تمیزکردن آب رودخانه بود تا دیگر شهر را آلوده نکند. اما چائونی می‌گوید: «ما فکر کردیم اگر آب رودخانه تمیز باشد، پس دیگر چرا باید با بلوک بتنی پوشاندش؟ آب تمیز امکان بازکردن سطح رودخانه را پیش آورد و فشارهای ما برای قانع‌کردن مسئولان به این جا ختم شد که تیمی از مهندسان برای انجام این کار تشکیل شد. اما ما زیرکانه مطالبات بیش‌تری پیش کشیدیم: تبدیل کرانه‌های رودخانه به مسیرهای پیاده‌روی و بعد اتصال این مسیرها به بافت شهر. در ‌واقع با این کار عرصه‏های باز شهری در امتداد رودخانه ایجاد می‌شد و این همان چیزی بود که فاس کم داشت».

این احیای ساختاری در شهر، تا این‌جا به تیم  امکان ساخت دو پروژۀ عمومی را در شهر داده است: یکی پلازای رسیف و دیگری یک زمین بازی.

پلازای رسیف روی زمینی که قبلاً ترمینالی آشفته و پرهرج ومرج بود جانمایی شد. پشت پل تاریخی واقع در این سایت، رودخانه درست تبدیل به زباله‌دانی بزرگی شده بود، اما با تعریف پروژه‌ای پیاده‌محور در آن و اتصالش به کرانۀ رودخانه، به محلی خوشایند برای توقف شهروندان تبدیل شد.

زمین بازی نیز در یکی از فضاهای متروک شهر، در امتداد رودخانه که تبدیل به پارکینگی غیرقانونی شده بود، طراحی شد؛ نخستین زمین بازی شهر. زمینِ بازی با استفاده از لاستیک‌های بازیافتی طراحی شد و در کنارش تالابی ساخته شد که هم آب رودخانه را تصفیه کند و هم در هنگام وقوع سیلاب بتواند از آن حفاظت کند.

در نگاه اول ارزش کار عزیزه چائونی و همکارانش در این پروژه، ارتقای پروژه از سطحی صرفاً فنی به سطحی کالبدی ـ اجتماعی ـ محیطی بوده است. همه می‌دانیم که به‌ثمر رساندن این کار در نظام‌های مدیریتی شهرهای در حال توسعه چه میزان انرژی و زمان می‌طلبد و چندین بار تا مرز ناامیدی و رهاکردن همه‌چیز پیش می‌رود، بنابراین به ثمر نشستنش به خودی خود بسیار ارزشمند است. اما این پروژه نکتۀ‌ آموزندۀ دیگری نیز دارد که خود چائونی به‌خوبی به آن اشاره کرده است: «ما کاری کردیم که معمولاً معماران نمی‌کنند و آن این بود که خودخواهی‌مان را کنار گذاشتیم و نخواستیم که تنها ما بانی، مؤسس یا انجام‌دهندۀ کار محسوب شویم و به‌جای آن تمرکزمان را روی کنشگری گذاشتیم، یعنی عمدۀ وقت و انرژی ما صرف ادغام‌کردن دستور جلسه‌های سهامداران و صحبت با ذی‌نفعان می‌شد».

نقش معمار در این پروژه به نقشی کنشگرانه با چندین بُعد تبدیل شده است که از مداخله در بازتعریف مسئله شروع می‌شود و در طول زمان با پیگیری و ارزیابی امور و هم‌چنین ایجاد ارتباط میان ذی‌نفعان و ذی‌مدخلان بزرگ و کوچک به‌پیش‌ می‌رود. برای این کار شناخت مختصات فرهنگی، محیطی و سیاسی جامعۀ هدف می‌تواند ابزاری برای شروع کار باشد و، بعد از آن، نیروی واردشده از طرف طراح، بسته به شرایط سیاسی ـ اجتماعی، در زمین بازی شهر، شکل می‌گیرد. شاید نقش معمار در شهرهای پیچیدۀ امروز، که تحت‌تأثیر بی‌نهایت عامل مداخله‌گر هستند، واردکردن به‌موقعِ نیرو به نقطه‌ای مناسب باشد. هر شهر با روحیۀ خود این نیروی وارده را پاسخ خواهد داد و به این ترتیب نهایتاً هر شهر شبیه خودش می‌شود و نه شبیه هیچ سیاستمدار، مدیر، فعال مدنی یا معماری.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!